18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃
♨️ عمر ما رفت...
اگر در این ماه رمضان ما توبه نکنیم، پس کی توبه کنیم؟!
خرما نتوان خورد از این خار که کِشتیم
دیبا نتوان یافت از این پشم که رِشتیم
🎙استاد شهید #مرتضی_مطهری
#ماه_رمضان
ماه عسل ۱۴٠۱_۴.mp3
9.14M
#ماه_عسل_۱۴۰۱
حرفِ چهارم؛
#استاد_شجاعی
#حجتالاسلام_ماندگاری
مهمانی،مهمانی،مهمانی...
کدوم مهمانی؟
گرسنگی و تشنگی هم شد مهمانی؟
بیدارخوابی کشیدن و بیحالی و بی حوصلگی هم شد مهمانی؟
انقدر شنیدیم ماه رمضان، ماه مهمانی خداست دقیقا یعنی چی؟
خاطره❤️❤️
ماه رمضان شروع شده بود
عراقی ها به اُسرا خیلی سخت می گرفتند.
نماز خوندن و روزه گرفتن جرم محسوب میشد
بارها بعثی های عراقی می ریختند و نمازمون رو خراب می کردند.
برا اینکه روزه بگیریم نقشه های زیادی می کشیدیم.بچه ها غذای ظهر رو توی نایلون می ریختند و زیر پیرهنشون پنهان می کردند
این میشد غذای افطار.
وای به حال اونکه لُو می رفت
حسابی شکنجه اش می کردند.
بعضی ها هم ته مونده ی غذای شب برا سحری نگه می داشتند.ماه رمضان با تمام سختی هاش خیلی باصفا بود.
🌹🌹یاد شهدا با صلوات
هدایت شده از خادم شهدا
حجت الاسلام میرزا محمدی-مناجات(1).mp3
6.6M
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
یابن الحسن به حرمت شاه نجف مرا
آماده ورود به ماه خدا کنید.
🎙#حجت_الاسلام_میرزامحمدی
#مهدویت
🥀خادم الشهدا🥀:
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وهشت
صبح هدی با صدای بلند خداحافظی کرد....
ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد و رفت مدرسه
گفت:
_"شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟"
هدی تازه اول راهنمایی بود خنده م گرفت.
_آره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش جهیزیه درست کنم."
خیلی جدی نگاهم کرد.
_ "جهیزیه؟ اصلا، آن قدر از این کاسه و بشقابی که به اسم #جهاز به دختر می دهند بدم میاید. به دختر باید فقط #کلیدخانه داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، #سرپناه داشته باشد."
_ اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟ چقدر هم جدی گرفتی!"
دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف
_ "اگر یک روز پسر خوب ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش می کنم"
صورتش را نیشگون گرفتم
+ "خاک بر سرم، یک وقت این کار را نکنی. آن وقت می گویند دخترمان کور و کچل بوده"
خنده اش گرفت
_"خب می آیند می بینند. می بینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم خانم است"
می دانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم"، انجام می دهد.
برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی پا پیش بگذارد.
عصر دوباره #تعادلش را از دست داد...
اصرار داشت از خانه بیرون برود، التماسش کردم فایده ای نداشت.
#محمدحسین را فرستادم ماشینش را دستکاری کند که راه نیفتد.
درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود.
اگر از خانه بیرون می رفت حتی راه برگشت را هم #گم می کرد.
دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه می نشیند و به این فکر می کند که اصلا کجا می خواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید.
تلفن را برداشتم.
با شنیدن صدای ماموران آن طرف، بغضم ترکید.
صدایم را می شناختند.
منی که به سماجت برای درمان ایوب معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم:
_"آقا تو را به خدا...تو را به جان عزیزتان آمبولانس بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ.....می خواهد از خانه بیرون برود"
- چند دقیقه نگهش دارید،الان می آییم.
چند دقیقه کجا، غروب کجا......
از صدای بی حوصله آن طرف گوشی باید می فهمیدم دیگر از من و ایوب #خسته_شده_اند و سرکارمان گذاشته اند.
ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود.
دوباره راه افتاد سمت در
_ "من دارم میروم تبریز، کاری نداری؟"
از جایم پریدم
+ "تبریز چرا؟"
_ میخواهم پایم را بدهم به همان دکتری که خرابش کرده بگویم خودش قطعش کند و خلاص....
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
@shahidaghaabdoullahi
#سر_سفره_افتتاح | فراز اول
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَفْتَتِحُ الثَّناءَ بِحَمْدِكَ
وَأَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَنِّكَ. ✨
✿ باید از حمد شروع کرد ...
از همانجایی که میبینی فقیرترینی؛
و هر چه زیبایی که از تو صادر میشود؛
همانجایی است که او هوایت را داشته است.
❣و زیباترین قسمت ماجرا آنجاست که؛
تو را به سمت خویش ... بهراه انداخته است!