این شهدا دوستان معنوی شهید اسماعیل عزیز هستن
که شاید اصلا اسمی از این شهدا در دوران حیات مادی شون نشنیده بودن
ولی الان شهید اسماعیل واسطه شدن
تا همنشینان شهید شون که در حیات معنوی شون با هم حشر رو نشر دارن
هر روز در کانال شون خدمت دوستان مهمان کنیم
#شهید_محمدحسین_بشیری🍃
در سال ۱۳۶۰ درهمدان متولد شد.
♦️پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان با وجود اینکه در ورزش تکواندو داری مهارت زیادی شده بود در سن ۱۹ سالگی به خدمت سپاه پاسداران درآمد.
♢حس مسئولیت پذیری وسخت کوشی اش باعث اقتدار و درایت در فرماندهی اش بود ...
♦️او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل گشت.🤩
♢و سرانجام در اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش پرواز کرد و حسینی شد.🕊
🕊شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲
❤️محل شهادت: حومه حلب سوریه
.
.
🔸متولی آموزش تخریب و انفجارات در حزب الله لبنان، عراق، افغانستان، سوریه و … بود.💣
.
🔹استاد به تمام معنا در رشته ی تکواندو،
ودر رشته های جودو، غواصی، صخره نوردی، یخ نوردی، وکوه نوردی🧗♂ بود ...👌🤩
.
🔸همسرشان از نسل خانم فاطمه زهرا"سلام الله علیها" بودن .. این شد که بالاخره در سال ۱۳۸۳ رخت دامادی به تن کردند🤵💍
.
🔹ثمره ازدواج یک گل پسر به نام #علیرضاست💛👶
ان شاءالله که سرباز مهدی فاطمه باشی پسرم✋
📌| خاطره ای از زبان همرزم درباره اخرین اعزام به سوریه |
💠یک روز ،پیش نماز ما بود و ما پشت سرش نماز میخوندیم گفتیم:
حاج آقا الان رسمه پیش نماز بین نماز سخنرانی کنه بلند شدند صحبت کردند گفتن که تا میتونید نیکی به #پدر و #مادرکنید♡ هر چی میخواید تو این دنیا از #پدر و #مادرتون بخواین که براتون دعا کنن حتما بدست میارید چند تا حدیث هم از معصومین گفتن دراین باره.📚🖇
💠این بار آخر که اعزام شده بود سوریه حال و هوای عجیبی داشت یکی ازدوستان به شوخی گفت:
#حاجمحمدحسین سوریه رو کنترات برداشتی
که گفت این بار با دفعه های قبلی فرق میکنه!
پرسیدیم چه فرقی میکنه؟!
گفت فرقشو بعداً میفهمید وقتی شھید شدن ما اون موقع فهمیدیم که منظورشون چی بود.(:
💠یه ساختمانی بود که کارهای شھدا رو اونجا انجام میدادیم یه روز که کار یکی از شھدا رو داشتیم انجام میدادیم کارا که تموم شد،
#سیدعماد یه حال عجیبی داشت تابوت ها رو شمرد به یازدهمی یا دوازدهمی که رسید با خودکار🖊 یه علامت زد به تابوت گفت بچه ها این تابوت منه گفتیم سید چی میگی با همون لبخند قشنگی که همیشه رو لباش بود گفت جدی میگم بچه هاحالا میبینید که این تابوت منه یا نه واقعا هم همون تابوتش شد.❤️(:🕊