25.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 پرچممون همیشه بالاست ✌️
🎥 سرود زیبای نوجوونا به عشق ایران اسلامی در برنامه حسینیه معلی
🇮🇷#دهه_فجر
🇮🇷#ایران_قوی
❣#امام_زمان
سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┄┅═✧🇮🇷❁🌹❁🇮🇷✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ما برای شهادت نمیریم جلوحاج آقا‼️
شهید_مصطفی_صدرزاده
11.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 تنها راه حفظ امنیت ایران، از دیدگاه قرآن !
#استاد_شجاعی
منبع #کلیپ :جلسه ۹ از مبحث وظایف ما در آخرالزمان
🌿🌿
#قصههای_قرآنی
قصه های مربوط به: #حضرت_داوود_علیه_السلام #قسمت_سیزدهم
🔹توضیح چگونگی مرگ سلیمان«۱»🔹
خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان (علیه السّلام) گذاشت تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و غیره مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.
فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود. ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»
جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم. » سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»
جوان گفت: «اَنَا مَلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»
سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟»
عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمده ام تا روح تو را قبض کنم.»
سلیمان گفت: «هرگونه ماموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»
همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می کردند که او زنده است و به آنها نگاه می کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان (علیه السّلام) نه غذا می خورد، نه آب می آشامد و نه می خوابد و همچنان نگاه می کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم. بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را اینگونه به ما نشان می دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می نگریم نیست.
مؤمنین گفتند:.... ( ادامه دارد)
منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى
🌸🌸🌸🌸🌸