°•|🌿🌹
#شهید_علی_خوش_لفظ
#سردار
#جانباز
#شیمیایی
#ولادت : ۱۳۴۳/۸/۸
#محل_تولد : همدان
#شهادت : ۱۳۹۶/۹/۲۹
🔹🔷💠🔷🔹
🔴 گریه پزشک آلمانی با زخمهای تنِ «علی»
🔻در سفر اخیرمان در سال ۹۶ که مجبور شدیم برای درمان مدت دو ماه در کشور آلمان باشیم یکی از صحنههایی که همیشه در یادم باقی ماند این بود که وقتی پزشک معالج بر بالین علیآقا حاضر شد پس از مشاهده آن همه آثار گلوله و ترکش بر بدن مبارک ایشان و سوال و جوابهایی که از ما به شکل مکرر میپرسید، ما هم واقعیتهای جنگ و کمکهای کشورش به عراق و فروش سلاحهای شیمیایی که آثار آن در جسم علیآقا بود را برایش بازگو کردیم.
🔻گویی نتوانست این صحنهها را ببیند و برای مدتی از اتاق خارج و به اتاق دیگر رفت و در تنهایی خود گریست، زمانی که بیرون آمد کاملاً آثار گریه در چهره او هویدا بود و با تعجب گفت، با این شرایط باید خیلی زودتر از اینها از دنیا میرفت.
🔻وقتی آثار شیمیایی را در علیآقا دید در چهرهاش میخواندم که در باور خود سیاستهای کثیف کشورش را محکوم خواهد کرد چرا که آنها بیشتر از ما میفهمند که چه بلائی بر سر جوانهای ما آوردند.
راوی 👈 همسر شهید
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#مدافع_حرم
#ولادت : ۱۳۶۳
#محل_تولد : خمینی شهر - اصفهان
#شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹
#محل_شهادت : حلب - سوریه
🔹🔷💠🔷🔹
🔴 #شهیدی_که برات شهادتش را از آیتالله بهجت گرفت
🔹یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون میترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی میشود» گفتم: «چه حرفی؟»
🔸گفت: «شما در جوانی مرا از دست میدهید و من شهید میشوم» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را میزنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟»
🔹عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم، رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم، ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم»
راوی 👈 همسر شهید
#سالروز_شھادت
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
یلدا از 4 حرف زيبـــا تشکيل شده.
ی: یاد هم بودن.
ل: لبریز ازمحبت بودن.
د: دوست داشتن همدیگر.
ا: آخرین روز پاییز.
خواستم از همه زودتر
تبريک يـلدا را تقديمتان کنـم
پیشاپیش یلداتون مبــــــارڪ🎉
تقديم به همه اونايى
که نه دل کسى رو ميشکنن
نه دل کسی رو ميسوزونن 🍂🌺🍃
"آخر پاییزتون قشنگ"...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۹ آذر ۱۳۹۸
میلادی: Friday - 20 December 2019
قمری: الجمعة، 23 ربيع ثاني 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
📆 روزشمار:
▪️12 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️20 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️40 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️50 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️57 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
✅ با ما همراه شوید...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✍داستان مرتاض هندی و مرحوم طباطبایی
✍آیت الله شبیری زنجانی می فرمودند:
( در شصت -هفتاد سال قبل سه تا موسی در قم بوده اند دوست و رفیق.یکی سید موسی صدر. یکی سید موسی شبیری و دیگری شیخ موسی قمی فرزند شیخ علی زاهد قمی):
مرتاضی از هند به قم آمده بود و ادعاهای عجیبی داشت.از جمله اینکه می گفت می توانم انسان ها را با نیروی روحم از زمین بلند کنم. .. و راست می گفت.تعدادی از مردم را بلند کرده بود.
روزی در مجمع ما آمد. دوستم سید موسی صدر -بعدها:امام موسی صدر- گفت: اگر می توانی مرا از زمین بلند کن.مرتاض گفت درون آن سینی -که بزرگ هم بود- بنشین.ما با خود فکر کردیم سید موسی حالا وردی ذکری چیزی می گوید و جادوگری این مرتاض را باطل و ویران می کنم.اما مرتاض کمی تلاش کرد و آقا موسی را با سینی حدود یک متر به هوا برد.
وقتی قضیه تمام شد ما سید موسی صدر را-که جوانی نو خط بود- سرزنش کردیم که این چه کاری بود کردی؟ چرا آبروی ماها را بردی. سید گفت: می خواستم طلسمش را بشکنم. ولی هر چه تلاش کردم گویی مرا بسته بودند و نمی توانستم از روی سینی به زمین بپرم.
مرتاض را نزد استاد خود علامه طباطبایی تبریزی بردیم.
ما که جمعی از شاگردان علامه بودیم و برخی هایمان گویی خود را باخته بودند و بعضی با کمال وقار و اطمینان نفس به همراه این مرتاض به منزل علامه رفتیم.وارد اتاق علامه شدیم. با روی خوش از ما شاگردانش استقبال و برخورد کرد و در گوشه ای نشست. گفتیم که این مرتاض از هند امده و کارهای خارق العاده می کند و برخی نمونه هایش را هم ما دیده ایم.
علامه فرمود: مثلا چه کارهایی؟ گفتیم مثلا انسان را روی هوا بلند می کند. هیچ تعجبی در علامه بر انگیخته نشد و فرمودند خب نشان دهد. مرتاض گفت: به ایشان بگویید می خواهد تا ایشان را بلند کنم؟ وقتی به علامه گفتیم ایشان فرمود انجام دهد. من همینطور که مشغول نوشتن بودم به نوشتنم ادامه می دهم و او کار خودش را بکند.
مرتاض مقداری دم و دستگاهش را در اورد و اورادی می خواند و مدتی کارهایش طول کشید. علامه هم کماکان سرش روی کاغذ بود و کنار دیوار نشسته بود و مشغول نوشتن. مدتی گذشت یک دفعه علامه سر خود را بالا آورد و نگاهی به مرتاض کرد و دوباره سرش را پایین انداخته و مشغول نوشتن شد.
مرتاض در هم شد اما دوباره ادامه داد. اوراد و اذکاری می خواند که ما نمی فهمیدیم و اداها و اطواری هم در می اورد. مدتی گذشت دوباره علامه سرش را لحظه ای بالا اورده و نظری به چشمان مرتاض انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد.
مرتاض که آثار ناراحتی در چهره اش موج می زد و عصبی هم شده بود که نتوانسته بود علامه را از زمین بلند کند باز هم ادامه داد و این بار کارهایش بیشتر طول کشید. علامه در مرحله سوم نگاهش را به او دوخت و اندکی طول داد. مرتاض پا شد و وسایل خود را جمع کرد و بیرون رفت.با سراسیمه گی و التهاب. برخی از ماها پی اش رفتیم و از وی پرسیدیم چه شد؟ نتوانستی؟
با عصبانیت گفت من تمام نیرو و توان خود را بکار گرفتم تا روح وی را تسخیر کنم و بعد او را از زمین بلند کنم ونهایتا ایشان نگاهی به من کردند و تمام اورادم باطل شد و کارهایم نقش بر آب . به علاوه نفوذ نگاهشان جوری بود که کم مانده بود قبض روح شوم. مثل اینکه کسی گلوی مرا گرفته و کم مانده بود خفه شوم. دفعه ی دوم سعی بیشتری کردم ولی ایشان با یک نگاه کوتاه دوباره کم مانده بود جان مرا بگیرد. دفعه ی سوم نهایت درجه ی تلاشم را و هر چه بلد بودم به کار بردم تا تسخیرش کنم ولی این بار هم جوری نگاه کرد که احساس خفگی و اینکه کسی گلوی مرا می فشرد از دو دفعه ی قبل بیشتر شد و این بود که فهمیدم این روح را نمی توان تسخیر کرد و خیلی عظمت دارد.
مرتاض که از شکست خوردنش ناراحت بود و قدرت روحی یکی از پروردگان مکتب امام جعفر صادق و امام زمان علیهما السلام را دیده بود همان شب از قم رفت و تمام برنامه هایش به هم ریخت. ارادت ما هم به علامه ی طباطبایی-علیه الرحمه- بیشتر از قبل شد.
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
کـانـالـ شھــــــــیدانــــــہ
🔜 @shaheidaneh
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌙بسته فرهنگی #شب_یلدا فوروارد کنید🍉
۱. اگر پدر و مادرمان زنده هستند گرامیشان بداریم و بر دستانشان بوسه بزنیم و اگر در قید حیات نیستند با فاتحه ای روحشان را شاد کنیم.
۲. به همسرمان یادآوری کنیم که عاشقش هستیم و اگر می توانیم هدیه ای کوچک و ارزان مثل یک شاخه گل تقدیم او کنیم
۳. اگر کدورتی بین افراد خانواده هست امشب دورهم جمع شویم و آن را بر طرف کنیم.
۴. برای تدارک شب یلدا نیازی نیست همه میوه های بازار را بخریم؛ و خیلی ساده با چای و شکلات و تخمه می شود دورهم بود.
۵. حافظ فراموش نشود ! سعی کنیم تا پارسی و اشعار کهنش را بیشتر بخوانیم تا به فرهنگ غنی ادب پارسی پی ببریم.
۶. پیام یلدا این است که تمام سال به بهانه های مختلف می توانیم دور هم جمع شویم.
۷. به بهانه یلدا مهربانی ، لبخند و بخشش را تمرین کنیم.
۸. شب یلدا به جای پرسیدن رمز وای فای و اینترنت حال همدیگر را بپرسیم🍉
@shaheidaneh
#یلداتون_مبارککککککککککک
✍ #ڪلام_شـهید
🔰من در این دنیا هیچ گونه خواسته یا آرزویی ندارم؛ جز آنکه اسلام پیروز و رهبر سلامت باشند و حکومت عدل اسلامی در جهان مستقر گردد و کافران و منافقان به زیر خاک.
🔰و شما ملت مظلوم خوشبخت باشید و از شما میخواهم به هیچ عنوان حجله برایم نزنید حتی به دوستان و رفقایم بگویید اگر میخواهند و خیلی مایلند پولی خرج کرده باشند مقداری از پول کرایه حجله را به فقرا بدهند.
🔰اگر میتوانید برایم گریه نکنید و با اعمالتان کاری کنید که نیروی جدیدی در مردم ایجاد شود برای جنگ با کفار و منافقان و جهانخواران شرق و غرب تا شهادتم بیهوده نگردد تا پیروان راه حسین (ع) افزایش یابند و من این را میدانم که رهبرم خمینی است و سرورم حسین است
#شهید_جمال_تاجیک🌷
#سالروز_شهادت
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shaheidaneh
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
سلام یلداتون مبارک😊🌹
حالا لطفا بیایید فضای مجازی را رها کرده و به آغوش گرم خانواده بپیوندیم✅