صحبت های پزشک شون هم برام ارسال کردن که همون چند وقت پیش توی کانال ارسال کردم اگه اشتباه نکنم
آرِزویَـم شّهـٰادَت🕊
صحبت های آقا دکتر
صحبت های دکتر شون
واقعا ۲۰ هزار تومان چیزی نیست
واسه یه مادر واقعا خیلی سخته همش آرمان جان بستری هست و الان دستگاه اکسیژن نیاز داره که قیمتش ۸ میلیون هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشی بابا قاسم خاموشه🖤💔
#حاج_قاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین مولاااا💔🖤
کربلایی حسین طاهری 🖤💔
یه مراسم قشنگ ببینیم
جرمشعشقِمولابود!
اینه جرمما...
جرمزهرابود(:♥️
#فاطمیه
#شهید_آرمان_علی_وردی
https://eitaa.com/joinchat/137101581Cc3a6166e77
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوله بار عشق ❤️
هـرکسے یڪ دِلبـر جانانہ دارد من #طُ را♥️دارم.... مهدی جـان∶) #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج💚️
هدایت شده از 𝑴𝒐𝒏𝒈𝒉𝒂𝒕𝒆'
دنیا یک بازی بزرگ است!
با مراحل و اشخاص متفاوت که همه چیز در آن، مهره های این بازیاند!♟
هرچیزی که در شبانه روز با آن سر و کار داری؛ حتی انسانها!👥 بسیار رقیب قَدَر داری که شوق عجیبی برای سقوط و شکست تو دارند!!
▪️برای برنده شدن، باید دو چیز را بدانی :
1⃣ قوانین بازی😏 2⃣ اسم رمز!🤫
با داشتن این دو، میتوانی در موقعیتهای حساس، مهره هایت را درست حرکت دهی تا به پیروزی نزدیکتر شوی!🏆
یک دوست فوق العاده برایت آوردم که راه روشن قهرمانی را نشانت میدهد! از دستش نده..🙂👇🏻
.‹👣🏮›
╰┈➤ https://eitaa.com/joinchat/1468662120Cde1fa66113
يـٰا ݪَثـٰارَاٺَ اݪحُسَيْــن (ع):
❤️💞❣️💛❤️💞❣️💛❤️💞❣️💛
* #داستان
❤️ #عاشقــانه_دو_مدافـــع❤️
#قسمت_یازدهم
_دفہ ے اول تو دانشگاه دیدمتو...
حدودا یہ سال پیش اوݧ موقع همراه دوستتوݧ خانم شایستہ بودید(مریم و میگفت)
همینطور کہ میبینید کمتر دخترے پیدا میشہ ک مثل شما تو دانشگاه چادر سرش کنہ حتے صمیمے تریـݧ دوستتوݧ هم چادرے نیست البتہ سوتفاهم نشہ مـݧ خداے نکرده نمیخـوام ایشـونو ببرم زیر سوال
_خلاصہ ک اولیـݧ مسئلہ اے ک توجہ مـݧ رو نسبت ب شما جلب کرد ایـݧ بود
اما اوݧ زماݧ فقط شما رو بخاطر انتخابتوݧ تحسیـݧ میکردم
بعد از یہ مدت متوجہ شدن یہ سرے از کلاساموݧ مشترکہ
_با گذشت زماݧ توجہ مـ نسبت ب شما بیشتر جلب میشد سعے میکردم خودمو کنترل کنم و براے همیـݧ هر وقت شمارو میدیم راهمو عوض میکردم و همیشہ سعے میکردم از شما دور باشم تا دچار گناه نشم
_اما هرکارے میکردم نمیشد با دیدݧرفتاراتوݧ وحیایے ک موقع صحبت کردݧ با استاد ها داشتید و یا سکوتتوݧ در برابر تیکہ هایے ک بچہ هاے دانشگاه مینداختن
_نمیتونستم نسبت بهتوݧ بی اهمیت باشم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم با دقت ب حرفاش گوش میدادم و یہ لبخند کمرنگ روے لبام بود
ب یاد سہ سال پیش افتادم مـݧ وروزهاے ۱۷-۱۸سالگیم و اتفاقے ک باعث شده بود مـݧ اینے ک الاݧ هستم بشم
اتفاقے ک مسیر زندگیمو عوض کرد
_اما سجادے اینارو نمیدونست برگشتم ب سہ سال پیش و خاطرات مثل برق از جلوے چشمام عبور کرد
یہ دختر دبیرستانے پرشر و شوروساده و در عیـݧ حال شاگرد اول مدرسہ
_واسہ زندگیم برنامہ ریزے خاصے داشتم
در طے هفتہ درس میخوندم و آخر هفتہ ها با دوستام میرفتیم بیروݧ
از همـــوݧ اول خوانواده ے مذهبے داشتیم اما مـݧ خلاف اونا بودم
_اوݧ زماݧ چادرے نبودم و در عوض با مد پیش میرفتم از هموݧ اول علاقہ ے خاصے بہ نقاشے داشتم و استعدادمم خوب بود همیشہ آخر هفتہ ها ک میرفتیم بیروݧ بچه ها کاغذو مداد میوردݧ تا مـݧ چهرشونو بکشم
_یہ روز ک با بچہ ها رفتہ بودیم بیروݧ
مینا(یکے از بچه ها مدرسہ )اومد
همراهش یہ پسر جوون بود
همہ ما جا خوردیم اومد سمت مـݧ و گفت سلام اسماء جاݧ
بعد اشاره کرد ب اوݧ پسر جووݧ و گفت ایشوݧ برادرم هستن رامیـݧ
رامیـݧ اومد سمت مـݧ دستشو آورد جلو و گفت خوشبختم
با تعجب بہ دستش نگاه کردم و چند قدم رفتم عقب
مینا دست رامیـݧ و عقب کشید و در گوشش چیزے گفت
ک باعث شد رامیـݧ ازم معذرت خواهی کنہ
گفتم خواهش میکنم و رفتم سمت بچه ها
مینا اومد کنارمو گفت اسماء جوݧ میشہ چهره ے برادر مـݧ و هم بکشے❓❓❓
_خیلے مشتاقہ
لبخندے زدم و گفتم
ن عزیرم اولا ک مـݧ الاݧ خستم دوما مـݧ تا حالا چهره ے یه پسرو نکشیدم ببخشید
رامیـݧ ک پشت سرما داشت میومد وسط حرفم پریدو گفت ایرادے نداره یه زماݧ دیگہ مزاحم میشیم بالاخره باید از یہ جایے شروع کنے مـݧ باعث افتخارمہ ک اولیـݧ پسرے باشم ک شما چهرشو میکشید
_دست مینارو گرفت و گفت پس فعلا و ازم دور شدݧ اوݧ شب خیلے ذهنم مشغول اتفاقاتے ک افتاده بود....
_اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت
آخر هفتہ با دوستام رفتیم بیروݧ
مشغول حرف زدݧ بودیم ک دوباره مینا ورامیـݧ اومد.....
رامیـݧ پشتش چیزے قایم کرده بود...*
نویسنده✍️"#السیدةالزينب"
ادامــه.دارد....
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈