eitaa logo
آرِزویَـم شّهـٰادَت🕊
1.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
°•﷽•° آری؛ رَفتـَند...🌿 تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاریم🪁 او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...❣️ حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او؟...(": شروعمون: ¹⁴⁰¹/⁹/² پاﯾاﻧموטּ:شه‍اנتموטּ اِטּ شاءلله🖐🏻♥ #کپی؟حلالت رفیق مدیر : @Mirdar90
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین جان بزار منم بیام حرم 🥺 دلتنگم💔🖤
نماز اول وقت 🌹🌿 التماس دعا 🌹🌿
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت حاج آقا مرموز نگاهش کرد و گفت: _از خدا چی خواستی که خانم نادری رو فرستاد؟ افشین سرشو انداخت پایین و گفت: _اتفاقا تنها کسی که نمیخواستم منو تو اون موقعیت ببینه،فاطمه نادری بود. -هیچکدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست. بعد مدتی سکوت حاج آقا گفت: _حالا کار پیدا کردی؟ -هنوز نه. -دنبال چه کاری هستی؟ -هر کاری.واقعا دیگه برام فرقی نداره. -به فکرت هستم.حالا اگه کارت داشتم چطوری پیدات کنم؟ -هرجا برم شب برمیگردم مسافرخونه. -باشه.پس الانم میرسونمت اونجا. افشین متوجه نشد که حاج آقا از قبل خبر داشته. روز بعد حاج آقا با همسرش، به مغازه آقای معتمد رفتن.بازهم شلوغ بود.آقای معتمد بعد احوالپرسی گفت که دنبال کسی میگرده که کمکش کنه. حاج آقا از فرصت استفاده کرد، و افشین رو معرفی کرد.وقتی حاج آقا تأییدش کرد،آقای معتمد خیالش راحت شد و گفت: _از همین فردا بیاد سرکار. حاج آقا و همسرش پارچه ای خریدن که آقای معتمد فکر کنه برای خرید رفته بودن. صبح زود حاج آقا به مسافرخانه رفت. افشین بیرون میرفت.وقتی حاج آقا رو دید تعجب کرد و گفت: _چیزی شده؟! حاج آقا با همون لبخند همیشگی گفت: _صبح به این زودی کجا داری میری؟ -دنبال کار دیگه. -الان فقط کله پزی ها بازه،میخوای کله پز بشی؟ افشین هم لبخند زد. -سوار شو.کله پزی مناسب روحیات لطیف شما نیست. افشین سوار شد و حاج آقا حرکت کرد. -افشین جان،هرچی داری که حرام نیست،حتما یه بخشی ازشه.اون بخش رو جدا کنی بقیه ش حلاله. -من اوضاعم خیلی خراب تر از این حرفهاست.قبلا ازتون پرسیدم،جزء به جزء،همش حرامه. -خب اینجوری هم باشه با کنار گذاشتن شون که مشکل حل نمیشه. -چشم حاج آقا.یه کار پیدا کنم از این وضع در بیام،بعد به حساب کتاب هرچی قبلا داشتم رسیدگی میکنم. باهم رفتن پیش آقای معتمد.حاج آقا به افشین گفت: _ایشون آقای معتمد،باجناق پدرخانم من هستن. بعد افشین رو به آقای معتمد معرفی کرد. آقای معتمد نگاه دقیقی به افشین کرد و لبخند زد.افشین گفت: _ولی من از پارچه ها هیچی نمیدونم. -کم کم یاد میگیری. درمورد حقوق و ساعت کار صحبت کردن.حاج آقا خداحافظی کرد و رفت. افشین خیلی خدا رو شکر میکرد. بعد مدتی آقای معتمد سطل و تی به افشین داد و گفت: _زمین رو تمیز کن. افشین جا خورد. با خودش گفت من؟! جارو کنم؟! تی بکشم؟! ... ولی اگه اینکارو نکنی همین کارهم از دست میدی. یاد مسافرخونه افتاد،یاد فاطمه. خیلی براش سخت بود ولی تی رو برداشت و زمین رو تمیز کرد.با خودش میگفت حاج محمود دخترشو به شاگرد پارچه فروشی که زمین تی میکشه نمیده..افشین دیگه باید فاطمه رو فراموش کنی. خودش میدونست ازدواجش با فاطمه شدنی نیست ولی نمیتونست امیدوار هم نباشه. فاطمه یاد یکی از دوستانش افتاد، که گفته بود پدربزرگش تنهاست و یه سوئیت کوچیک تو حیاطش داره و میخواد به آدم خوبی اجاره بده که تنها نباشه. با دوستش تماس گرفت و رفت خونه رو دید.... ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت رفت خونه رو دید. پیرمرد مهربان و دوست داشتنی ای بود. حیاط بزرگی داشتن. خونه پدربزرگ یه طرف حیاط بود و اون طرف حیاط یه سوئیت تمیز و مرتب ولی خیلی کوچیک بود.یه هال به اندازه دو تا فرش دوازده متری،آشپزخونه کمتر از نصف هال بود و سرویس بهداشتی هم تو هال بود. نمیدونست افشین حاضر میشه تو همچین خونه ای زندگی کنه یا نه.درمورد اجاره پرسید.اجاره ش برای افشین زیاد بود. با پدربزرگ صحبت کرد که به روی خودش نیاره،فاطمه خونه رو دیده. نمیخواست افشین بفهمه این خونه رو فاطمه براش پیدا کرده. با حاج آقا صحبت کرد.آدرس خونه رو داد و گفت: _اگه آقای مشرقی خونه رو پسندیدن، شما مبلغ اجاره رو نصف بگید بهشون. -پس بقیه ش چی؟ -من میدم. حاج آقا و افشین رفتن خونه رو دیدن. افشین با خودش گفت کل این خونه اندازه بالکن خونه خودمم نیست... ولی مهم اینه که حلال باشه. از پدربزرگ خوشش اومد. حیاط هم دوست داشت.با نصف مبلغ اجاره واقعی،اون خونه رو اجاره کرد. فاطمه یه پاکت پول به حاج آقا داد و گفت: _اینم از پدرم گرفتم ولی نگفتم برای کی میخوام.اینو شما از طرف خودتون به آقای مشرقی قرض بدید که بتونن مایحتاج زندگی شون رو تأمین کنن. حاج محمود آدم دست به خیری بود. سه ماه گذشت. زندگی افشین روی ریل افتاده بود.روزها تا آخرشب سرکار بود و شب میرفت خونه و استراحت میکرد.ایمانش قوی تر شده بود. هنوز هم به فاطمه فکر میکرد، ولی مدام با خودش میگفت شدنی نیست.میخوای دختر حاج محمود که تو ناز و نعمت بزرگ شده بیاری تو این خونه؟ جهیزیه شو همینجوری انبار کنن تو این خونه جا نمیشه. ولی از خدا کمک میخواست. فاطمه و خانواده ش خونه خاله ش که مادرخانم حاج آقا بود،دعوت بودن.حاج آقا به فاطمه گفت: _خیلی وقته مؤسسه تشریف نیاوردید! -دوره کارآموزی م شروع شده.سرم خیلی شلوغه. -فرصت کردید حتما یه روز تشریف بیارید،یه عرضی دارم. -چشم.ان شاءالله. چهار روز بعد به مؤسسه رفت. حاج آقا گفت: _ازتون خواستم تشریف بیارید اینجا تا درمورد افشین باهاتون صحبت کنم.خانم نادری،زندگی برای افشین سخت میگذره، دلش جاییه که عقلش میگه نباید باشه... -ولی من قبلا هم بهتون گفتم که نمیخوام حتی بهش فکر کنم. -یعنی نمیخواین ببخشیدش؟ ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت -یعنی نمیخواین ببخشیدش؟ -من بخشیدمش،خیلی وقت پیش،حتی قبل از اینکه بخواد آدم خوبی باشه..ولی بخشیدن یه چیزه،ازدواج کردن یه چیز دیگه. -الان جواب ندید..یه کمی فکر کنید.با شناختی که من از شما دارم متوجه میشید که خواست خدا چیه. فاطمه ناراحت گفت: _خواست خدا،آزار خانواده مه؟! -من از گذشته چیزی نمیدونم.ولی وقتی شما درموردش فکر کنید،من مطمئن میشم به همه جوانب فکر کردید.اون موقع حتی اگه بگید نه،من دیگه چیزی نمیگم..من از شما میخوام به اینکه اجازه بدید افشین بیاد خاستگاری یا نه فکر کنید،فقط همین. فاطمه چند دقیقه سکوت کرد،بعد ایستاد و گفت: _بسیار خب،در این مورد فکر میکنم..اگه امر دیگه ای نیست،مرخص بشم. تو ماشینش نشست و فکر میکرد. حاج آقا نمیدونه افشین چه بلاهایی سر ما آورده.آخه چه جوری عاشق کسی باشم که از حرف زدنش،از نگاه هاش،از اینکه چند تا دختر اونجوری آدرس خونه شو داشتن،از اینکه اطرافش همیشه پر اینجور دخترها بوده،متنفرم...این آدم الان آدم خوبیه؟ قبول ولی من هربار که اسمش میاد یاد سخت ترین روزهای زندگیم میفتم که اون باعث تلخی هاش بوده..بابا و مامان و امیررضا اسمش بیاد ناراحت میشن..نمیخوام اینقدر بخاطر من اذیت بشن. ماشین رو روشن کرد و به خونه رفت.تا صبح نخوابید.از خدا میخواست کمکش کنه.بعد از نماز صبح بالاخره به نتیجه رسید. -خدایا وقتی تو میبخشی چرا من نبخشم.. وقتی تو عیب بنده هاتو میپوشونی چرا من همش یادآوری کنم.. اگه الان آدم خوبی باشه،واقعا سعی کنه اونجوری که تو میخوای باشه،منم میتونم دوستش داشته باشم..کمک کن خانواده م اذیت نشن. چند روزی گذشت. حاج آقا با فاطمه تماس گرفت.فاطمه گفت: _بهشون بگید برای خاستگاری اقدام کنن. حاج آقا خیلی خوشحال شد و گفت: _حتما. -ولی حاج آقا میدونید که اگه بابا اجازه بدن بعد نوبت منه که بشناسم شون. -بله میدونم. روز بعد حاج آقا به مغازه آقای معتمد رفت و برای افشین نیم ساعت مرخصی گرفت.باهم سوار ماشین شدن.حاج آقا با لبخند به افشین نگاه میکرد.افشین گفت: _چی شده؟!! -میخوام برای داداشم آستین بالا بزنم. لبخند افشین خشک شد.سرشو انداخت پایین و به دستهاش نگاه میکرد.حاج آقا گفت: _دیگه به حرفت گوش نمیدم.باید بری خاستگاری،فهمیدی؟...باید. افشین ناراحت گفت: _حاج آقا شدنی نیست. از ناراحتی افشین،لبخند حاج آقا هم از بین رفت. -چرا؟ فراموشش کردی؟ -کاش میتونستم. -افشین جان،پس چرا میگی نه؟ -من الان نه کاری در شأن دختر حاج نادری دارم،نه خونه ای.. -حاج محمود و خانواده ش این چیزها براشون مهم نیست. دامادشون براشون مهمه. -من همونم ندارم. -مگه تو چکار کردی باهاشون که اینقدر ناامیدی؟!! -کارهای خیلی بد...حاج نادری حتی تو کوچه شون هم راهم نمیده. -تو یه اقدامی کن،بذار راهت ندن.ولی تو یه قدم بردار...خانواده ت برگشتن؟ -نه،هفت ماه دیگه میان. -اگه قابل بدونی منم باهات میام. -نه حاج آقا... حاج آقا لبخند دندان نمایی زد و گفت: _قابل نمیدونی؟ -نه،منظورم این نبود... -پس حتما میام.اصلا خودم با حاج محمود صحبت میکنم. -ولی حاج آقا... ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
🍂🍁🍂 یاد آوری 💐اعمال قبل از خواب💐 🍃هدیه به امام زمان عج‌الله 🍃 وضو قَبلِ خوابـ یادِتوݩ نَرھِ...😴✋ وضوی قبل خواب👈 ثواب شب زنده داری و عبادت را داره✨✨✨ 🌺 سفارش تلاوت کردن آیه الکرسی *اعوذ بالله من الشیطان الرجیم* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* *💠اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ۚ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ ۚ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ۚ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ ۚ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ ۖ وَلَا يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا ۚ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ💠لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ ۖ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ۚ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَاانْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ💠اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۖ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ ۗ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ* *🌷 تسبیحات حضرت زهرا(سلام الله علیها)* *۳۴ بار الله اکبر،* *۳۳ بار الحمدلله،* *۳۳ بار سبحان الله* ⭐️چهار توصیه پیامبرخدا (صلی الله علیه واله وسلم) برای قبل خواب 1⃣ ﺧﺘﻢقرآن با خواندن سه بار سوره توحید. *ﺑِﺴْﻢِ ﺍﻟﻠﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣﻴﻢِ* *ﻗُﻞْ ﻫُﻮَ ﺍﻟﻠﻪُ ﺃَﺣَﺪٌﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍﻟﺼَّﻤَﺪُ ﻟَﻢْ ﻳَﻠِﺪْ ﻭَﻟَﻢْ ﻳُﻮﻟَﺪْﻭَﻟَﻢْ ﻳَﻜُﻦ ﻟَّﻪُ ﻛُﻔُـﻮﺍً ﺃَﺣَﺪٌ.* 2⃣ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﻔﯿﻊ ﺧﻮﺩ ﮔﺮدانیم: *ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍوِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻ‌َﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ* 3⃣ ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم : ُ *ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.* 4⃣ ﺣﺞ ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﻋﻤﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎ ﺁﻭﺭیم: *ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻ‌ﺍِﻟﻪَﺍِﻻ‌َّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ.* 🌸 تلاوت معوذتین *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *🔸قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ🔸مَلِکِ النّاسِ🔸إِلهِ النّاسِ🔸مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ🔸الَّذی یُوَسْوِسُ فی صُدُورِ النّاسِ🔸مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ* *بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ* *🔹قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ🔹مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ🔹وَ مِنْ شَرِّ غاسِق إِذا وَقَبَ🔹وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِی الْعُقَدِ🔹وَ مِنْ شَرِّ حاسِد إِذا حَسَدَ* 5⃣سفارش امام صادق (علیه السلام) به تلاوت سوره تکاثر برای در امان ماندن از عذاب قبر *🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* *أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ🔹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ🔹 كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ🔹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ🔹 لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ🔹 ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ🔹 ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ* 6⃣ سه مرتبه ؛ *❄یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ❄* او همانند كسى است كه هزار ركعت نماز خوانده است. ثواب_خواندن_ایه_شهادت_قبل_ازخواب😴 7⃣ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» ر در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند. 📚(مجمع البیان؛ ج 2/421) 🔹⇇سوره آل عمران آیات 18و19 *«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لآ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَ المَلـآئکةُ وَ أُوْلُوا الْعِلْمِ قَآئماً بِالْقِسْطِ لآ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ» • «إِنِّ الدِّینَ عِندَ اللَّهِ الاْءِسْلَـمُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَـبَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَینَهُمْ وَ مَن یکفُرْ بِـءَایـتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ.»* 8️⃣امام محمد باقر علیه السلام فرموده اند: هر کس سوره قدر را در هنگام خوابیدن 11 بار بخواند خداوند نوری برایش می آفریند که گستردگی آن جهان هستی را در برمی گیرد که در هر درجه آن  هزار فرشته است. و ایشان تا صبح برای قاری این سوره طلب مغفرت می کنند. جامع احادیث شیعه، ج15، ص149 9️⃣آيت الله بهجت(ره) می فرمود: براي حفظ انسان صبح و شام سه بار گفته شود(به نیابت از خانواده و عزیزانتان بگویید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا