eitaa logo
آرِزویَـم شّهـٰادَت🕊
1.7هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
13 فایل
°•﷽•° آری؛ رَفتـَند...🌿 تا آراّمـ سَر بر بالیّـن بُگـذاریم🪁 او بـَرای آرامـِش تو جـاّنــ، داد...❣️ حاّلـ تو چه کــَردی برایِ او؟...(": شروعمون: ¹⁴⁰¹/⁹/² پاﯾاﻧموטּ:شه‍اנتموטּ اِטּ شاءلله🖐🏻♥ #کپی؟حلالت رفیق مدیر : @Mirdar90
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسته‌ام از درد دوری💔 ولی دلم صبوره خوب می‌دونم این صبوری زمینه ظهوره🔅 🌤 🍃🤲🍃
هدایت شده از منتظران ظهور³¹³
سلام رفقا امیدوارم حالتون خوب باشه🌿 نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق:) در آمار ۶۳۰ رمان داریم... یکم زیاد نشیم؟ خیلی وقته تو این آمار هستیم... خوشحال میشیم تشریف بیارید شما دعوت شده امام زمانید... سربازای امام زمان زود باشید... 🖇🍃
هدایت شده از حُبُّ‌ الْحُسِین♡
همسایہ چند تا بنٺ الـــــحُسین میفرستین اینور؟✨🌸 @hob_hossein_313 @hob_hossein_313 🌱
🌹به وقت نماز🌹 🌷 نماز اول وقت 🌷 ☘ التماس دعا☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ببخشید امروز فعالیت کم بود
امشب یه اتفاق خیلی قشنگی برام افتاد امشب افطاری در کنار شهدا گمنام بودیم خیلی شب خوبی بود 😍🌸
شهید محمد خانی
خیلی خیلی قشنگ بود .خیلی حس هواش خوب بود 😍❤️
حجاب 😍🌸
* 📚داستان ❤️❤️ ســر جـــام نشستہ بودم و تکون نمیخــوردم سجادے وایساده بود منتظر من ک راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد سجادے دانشجویے ک همیشہ سر سنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من من دانشجوے عمران بودم اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس هامون با هــم بود همیشہ فکر میکردم از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد منم ازش خوشـم نمیومد خیلے خودشو میگرفت..... 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد ک تا متوجہ شد جاشو عوض کرد این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه❓❓ البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہ ے خاصے داشت تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بودچند بار عصبانیتشو دیده بودم غرق در افکار خودم بودم ک با صداے مامان ب خودم اومدم اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم ب هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم مامان با تعجب نگام میکرد 〰️❤️〰️❤️〰️❤️🌹🕊 رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد اونم ک خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایـیـن دیگہ از اون جذبہ ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش برگشتم و با صدایے ک یکم حرص هم قاطیش بود گفتم آقاے سجادے بفرمایید از اینور انگار تازه ب خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله❓ بلہ بلہ معذرت میخواهم خندم گرفتہ بوداز ایـن جسارتم خوشم اومد رفتم سمت اتاق اونم پشت سر مــن داشت میومد در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم ک داخل اتاق بشہ...* نویسنده✍️" ادامــه.دارد....