eitaa logo
عنایات و کرامات شهدا
3.5هزار دنبال‌کننده
218 عکس
247 ویدیو
37 فایل
امروز زنده نگاه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند.لطفااززمان ورودبه کانال تازمان خروج ازکانال شهدا را با ذکر صلوات یادکنید💠 ارتباط با خادم کانال @aliyazdi54 https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
مشاهده در ایتا
دانلود
فراز هایی از مناجات نامه و وصیت نامه شهید حاج علی محمدی پور
قسمتی دیگر از وصیت نامه شهید حاج علی محمدی پور
عکسی زیبا از شهید حاج علی محمدی پور
حاج علی کنار حاج قاسم
عنایت شهدا به یکی از مخاطبین خوب کانال التماس دعا برای فرج مولانا حجت
عنایت شهید هادی پیران
شهید هادی پیران نفر وسط
ممنون از همه عزیزانی که شهدای مختلف را جهت گرفتن حاجت معرفی کردند ‌. در مجموع شهدای زیر بیشترین کرامت را عزیزان دیده اند و ازشون حاجت گرفتند . حاج قاسم عزیز . ابراهیم هادی . جواد الله کرم . نوید صفری . عبد المهدی مغفوری . حمید قبادی نیا. سید رضا حسینی . زینب کمایی. حسین بواس ‌ . سید احسان حاجی حتمی لو. عباس دانشگر . رسول خلیلی . محمد رضا دهقان امیری. نذر سیب محمد علی برزگر. شهید رجبعلی ناطقی‌ .یونس زنگی ابادی . احمد علی نیری‌. مجید اقای قربانخوانی. خواهشا برای این شهدا صلواتی هدیه کنید .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده زینب کمایی فرزند جعفر قلی مستجاب الدعوه هستند خیلیییییی صاحب کرامات هستند توی گلزار شهدای اصفهان دفن هستند.
کاری که باعث شنیدن صدای تسبیح موجودات شد. در مورد شهید احمد علی نیری از بچه گی با احمد بودم. یک روز بهش گفتم: دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در معنویات خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم. نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید: یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم اردوی دماوند. بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت: آنجا رودخانه است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم. عده ای از دختران مشغول شنا بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم. برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم. خیلی با توجه گفتم: "" یاالله یالله "" به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند: سبوح قدوس رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است. با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که میرفتم از همه ذرات این عالم آن صدا را می شنیدم. از آن موقع به بعد کم کم درهایی از عالم بالا به رویم باز شد. در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت: این ها را گفتم تا بدانی انسانی که ترک گناه می کند چه مقامی پیش خدا دارد. راوی: دکتر محسن نوری کتاب عارفانه؛ خاطرات شهید احمدعلی نیری؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. صفحه ۲۷-۲۹٫ مزار شهید احمد علی نیّری : گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران قطعه ۲۴ ردیف ۷۶ شماره ۳۲ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🏴یاد شهدای حسینی 💢 ... 🔰دومین روز بود که راه می‌‌رفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا می‌کرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت. نفس‌های آخر را می‌‌کشید. بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب می‌شد. باحیرانی وناتوانی چند قدم راه می‌‌رفت و با صورت به زمین می‌‌افتاد. باز تقلّا می‌کرد و می‌‌ایستاد وبازهم زمین می‌‌افتاد. فکر می‌کردم سراب می‌‌بیند. کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم می‌خورد. گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم. 🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ... مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد. گفت رضا می‌‌دانی چرا هر بار که زمین می‌خوردم باز بلند می‌شدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛ می‌‌خواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین می‌خوردم می‌‌دانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) می‌خواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.» ✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ 🌷
سلام و عرض ادب دیشب یه صلوات به نیت این شهید نوشتم امروز صبح این مطلب رو درمورد این شهید عزیز دیدم و در چند گروه فرستادم عصر رفته بودم گلزار شهدا ناخواسته و اتفاقی از یک ردیف رد شدم و داشتم نگاه عکس شهدا میکردم که رسیدم به قبر این شهید بزرگوار، درصورتی که قبر ایشان رو بلد نبودم و اولین بار بود رفتم سر قبر این شهید عزیز و بیشتر متوجه شدم که چقدر شهدا حواسشون به ما هست من آدرس قبر هر شهیدی رو بلدم، خودشون نشونم دادند و طلبیدند برم زیارتشون وگرنه ماکجا و شهدا کجا؟ ازطرف یکی از مخاطبین خوب کانال👆👆👆
سخنان حضرت آیت الله سید علی محمد دستغیب در وصف شهید مهدی نظیری «ظهربود، خوابم برد. مهدی را دیدم، عبا به دوش و عمامه به سر. یک تا از عمامه را هم باز کرده وانداخته بود دور گردن. مرا در آغوش کشید و مصاحفه گرمی‌کردکه هنوز بدنم گرمی آن را حس می‌کند. گفتم :آقا مهدی کجا می‌روی ؟ گفت: صبح‌ها دو ساعت پیش حضرت آقا رسول اللّه(ص) درس می‌‌گیریم، الان هم دارم می‌‌روم پیش حضرت رسول اللّه(ص).
مزار نورانی این طلبه عارف و بسیجی شهید در گلزار شهدای شیراز است .👆👆
شهید حسین علی عالی فرزند محمد و فرزند صغری در روستای جهانگیر شهرستان زابل دفن هستند مستجاب الدعوه هستش خیلی شهید خاصی هستند
می خواهی یقینت زیاد شود!؟ _خاطره ای از شهید مرتضی بشارتی در مورد حالات شهید عالی : هنگام مطالعه زندگی بزرگان اسلام به افرادی برمی‌خوردیم که به اذن خدا کرامت‌ها و کارهای خارق‌العاده از آن‌ها سر زده است. عرفایی چون اسیدبن‌حضیر، عتاب بن بشیر، علاء بن حضرمی و یارانش و یا آن سه تن که در غاری گرفتار شده بودند و با درخواست و توجه آن‌ها در غار گشوده شد، نمونه‌هایی از این خرق‌عادت‌هاست. در قرآن نیز از وحی و الهام به حضرت مریم و مادر موسی علیهم‌السّلام سخن رفته است. در مورد زندگی حضرت امام راحل نیز به کرامت‌ها و خرق عادت‌ها اشاره کرده‌اند. در زندگی حسین عالی که پیرو صادق ولایت بود نیز بارقه‌هایی از این بصیرت و معرفت مشاهده می‌شود. بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که می‌توانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است، بشنود. شهید بشارتی تعریف می‌کرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین می‌خندد. به من گفت:« می‌خواهی یقینت زیاد بشه؟» با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟» خندید و گفت: «چه‌قدر؟» گفتم: «زیاد.‌» گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.» من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف می‌زد و من را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...» زمین مدام برایم حرف می‌زد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟» مرتضی می‌گفت:« من فکر می‌کردم انسان می‌تواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.» البته موارد زیادی از اوصاف عجیب این شهید است که متآسفانه دوستان شهيد به دلایل مختلف از نقل آنها صرف نظر کرده اند.
شهید محمد معماریان اگر کسی مریض داره صاف میفرستینش به قم محله بلوار امین واقع در شهر قم خانه شهید محمد معماریان فرزند حاج حبیب میرن خانه این شهید در قم از مادرش خانم شرف السادات منتظری میخوان که یک بطری از آب هستش ( میدن برای شفای مریض ) را طلب کنن برای شفای مریض هاشون. بطری های کوچیک کوچیک آب تبرک برای شفا هستش میدن. این شهید در گلزار شهدای علی بن جعفر ع واقع در قم قطعه ۱۲ ردیف ۷ شماره ۶۹ دفن هستند
کرامت شهید محمد معماریان مادر خواب ديد كه در مسجد المهدي(عج) است و مسجد بسيار شلوغ است. كسي گفت: يك دسته دارند براي كمك مي‌آيند. مادر رفت دم در مسجد و ديد يك‌دسته عزادار مي‌آيند. دسته‌اي منظم، يك‌دست سفيدپوش با نواري مشكي و كفني كه بر گردنشان است. دستة جوان‌هايي كه سه‌به‌سه حركت مي‌كردند، نوحه مي‌خواندند و سينه مي‌زدند. نوحه‌خوانشان شهيد سعيد آل‌طاها بود كه جلوي دسته حركت مي‌كرد. مادر با تعجب پيش خودش گفت: سعيد كه شهيد شده بود، پس اينجا چه كار مي‌كند و تازه متوجه شد كه اين دسته، افراد عادي نيستند و شهدايند. دسته، بر سر و سينه‌زنان وارد مسجد شد و آهسته رفت به طرف محراب و آنجا مشغول عزاداري شد. مادر، دسته را دور زد و كنار پرده ايستاد. دسته را نگاه مي‌كرد. دسته‌اي كه پر از نور بود، پر از شهيد. وقتي عزاداري تمام شد، محمد از دسته جدا شد و كنار پرده، آمد پيش مادر. دست انداخت گردن مادر و او را بوسيد و مادرش هم محمد را بوسيد و گفت: محمد، خيلي وقت است نديدمت. محمد گفت: مادر از وقتي شهيد شده‌ام بزرگ‌تر شده‌ام. آنجا سرم خيلي شلوغ است. شهيد حسن آزاديان هم از دسته جدا شد و آمد پيش مادر و گفت: حاج خانوم، خدا بد ندهد. طوري شده؟ محمد گفت: مادرم طوريش نيست. مادر اينها چيست كه دور پايت بسته‌اي؟ مادر گفت: چند روزي است خورده‌ام زمين، پايم درد مي‌كند. ان‌شاءالله خوب مي‌شوم. محمد گفت: مادر چند روز پيش رفته بوديم كربلا. من يك پارچة سبز براي شما آوردم. مي‌خواستم ديدن شما بيايم، آزاديان گفت: صبر كن باهم برويم، تا اينكه امروز اول رفتيم زيارت امام خميني و حالا هم آمديم ديدن شما. بعد محمد پارچه‌اي را كه از كربلا آورده بود از روي صورت تا مچ پاي مادر كشيد و بعد نشست و تمام باندهاي پاي مادر را باز كرد و شال را دور پايش بست و به مادر گفت: پايت خوب شد. حالا شما برويد توي زيرزمين ديگ‌ها را بشوييد. اين درد هم براي استخوانت نيست، عضله پايت است كه درد مي‌كند. مادر ديد دو نفر از شهدا دارند باهم مي‌روند انتهاي مسجد. مادر گفت: محمد اينها كي هستند؟ گفت: اينها بچه‌هاي شكروي هستند. مادرشان پاي ديگ توي زيرزمين است. دارند مي‌روند به او سر بزنند. يك شهيد ديگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسيد: مادر او كيست؟ محمد گفت: آن يكي هم رئيسان است. پدرش دم در است. مي‌رود به او سر بزند. حسن آزاديان گفت: حاج خانوم، شما قول داده بوديد به خانم‌ها اگر خوب شديد چهارتا ماشين بياوريد و آنها را زيارت امام خميني ببريد. من اين چهارتا ماشين را آماده كرده‌ام. دم در است. برويد خانم‌ها را ببريد. مادر از خواب بيدار شد. هنوز در خلسة خوابي بود كه ديده بود. حيرت‌زده و مدهوش. فضا پر از عطر بود. مادر نشست. پايش سبك شده بود. ديد تمام باندها باز شده‌اند و روي تشك ريخته. شال سبزي كه محمد بسته بود، به پايش است. بوي عطر سستش كرده بود.... ادامه ماجرا : من خلاصه میگم : آیت الله گلپایگانی خب به مادر شهید محمد معماریان میگه که این تربت امام حسین ع را بگیر داخل آب قراربده بعد یک سانت از آن شال سبز که فرزند شهیدت روی پات گذاشته بود برای شفای پات یک سانت برش بزن داخل آن بطری آب قرار بده و زمانی کسی از مردم مراجعه کرد به شما حالا یا برای رفع بیماریش یا حالا برای رفع مشکلاتش واز شما خود آن پارچه را خواست شما از آب آن بطری که درست کردید مقداری برمیداری میریزی تو بطری های کوچیک کوچیک بده دست مردم آن بطری های کوچیک کوچیک.تا با خوردن آب آن بطری شفا بگیرن. الان آن شال سبز را داخل یک شیشه ۱۰ سانتی داخل منزل آن شهید نگهداری میشه .وتایید بزرگان دین رسیده که این پارچه شال سبز که شهید آورده رو پای مادرش گذاشته مال خود حرم امام حسین ع هستش ونباید اصل این پارچه به کسی داده بشه چون اولش مادر شهید نمیدونسته برمیداره از آن شال میبره میده به این وبه آن که بعد آن پارچه ها تو خانه هایی که برده شده محو وناپدید میشه .
55.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قضیه عنایت و کرامت شهید معماریان قم
کرامتی دیگر از سید کوچک موسوی شهید معروف به امام رضایی 👇👇👇👇 در ادامه :
همسرم ادامه ماجرا را این طور برایم نقل کرد:وقتی دوستم حکایتش رابا چشمان گریان برایم تعریف کرد مشتاق شدم وبا گرفتن آدرس مزار شهید به آنجا رفتم همان شب درخواب دیدم که درحال زیارت درحرم امام رضا(ع) هستم بار دوم که به سر مزارش رفتم مجدداً خواب زیارت را دیدم چون برایم عجیب بود آن را برای خانواده ام تعریف کردم آ نها هم مشتاق شدند وبصورت دسته جمعی به سر مزار شهید رفتیم همان شب یکی ازآن ها درخواب می بیندکه همگی به زیارت امام رضا(ع) مشرف شده اند این ماجرا دهان به دهان دربین فامیل نقل شد و عدّه زیادی به سر مزار شهید آمدند وبرای رفع گرفتاری و مشکلاتشان شهید را واسطه قرار دادند و نذرشان را بنام شهیدعزیز و جدّبزرگوارش کردند وبیشتر آنها اذعان دارند که گرفتاری ومشکلات آنها رفع شده است همسرم گفتندمن هر بار که به سر مزارش می روم مثل همان روزهای اول یا خودم خواب می بینم ویا اطرافیان در خواب می بینند به زیارت امام هشتم (ع) مشرف شده ام 0 من با شنیدن ماجرا مشتاق شدم و به همراه همسرم به گلزار شهداء وسر مزار شهید رفتیم یک روز بعد یکی از دوستانش تماس گرفت که همسرم به من گفت گوش کن که این دوستم چه می گوید اومی گفت دیشب خواب دیدم به حرم امام رضا(ع)مشرف شده اید . چون من از قبل در مکانهای مختلف (مناطق جنگی ، محافل دانشجویی وبسیجی ) به بیان کرامات دیده شده مردم ازشهدای عزیز مشغول بودم ازآن پس این مطالب ر ا نیز بیان کردم وجوانان و دوستداران انقلاب وشهداء با ضبط سخنان بنده و پخش آن در شهرشیراز و استان فارس وسایراستانهانسبت به آگاهی مردم ازوجود چنین شهید بزرگواری درگلزارشهداء شیرازاقدام کردند اکنون ما شاهدحضورمردم وخصوصأجوانانی هستیم که انفرادی وبصورت جمعی به سر مزارش می آیند وتعدادی که کرامتی می بینند یا برای خودم یا دوستانم نقل می کنند . ( برادر بنی هاشمی د ربیستمین سالگرد شهید در تاریخ 10/2/ 89کراماتی دیگراز ایشان به شرح ذیل نقل کردند)