eitaa logo
عنایات و کرامات شهدا
3.1هزار دنبال‌کننده
213 عکس
196 ویدیو
40 فایل
امروز زنده نگاه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند.لطفااززمان ورودبه کانال تازمان خروج ازکانال شهدا را با ذکر صلوات یادکنید💠 ارتباط با خادم کانال @aliyazdi54 https://eitaa.com/joinchat/3330801947Cd7995e7fe3
مشاهده در ایتا
دانلود
32.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید عارف حاج علی محمدی پور محل دفن رفسنجان بهش نوق ایشون از شهدای ویژه و دارای کرامات بسیاری هستند و تقریبا نقش یک امامزاده را در رفسنجان دارند . حتما اگر تشریف بردید رفسنجان بخش نوق ایشون را زیارت کنید . شهید سردار حاج علی محمدی پور فرزند جواد از شهدای خیلیییی خیلییییی ویژه هستش مستجاب الدعوه توی گلزار شهدای دقوق آباد روستای دقوق آباد بخش نوق در ۷۵ کیلومتری شهر رفسنجان دفن هستند . یک شهید خیلی خیلیییی خاصی هستند.
✍کرامات شهدا ؛ تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند... 💢معلم شهید سید رضا مهدوی و شفای دخترش زینب طبق روایت بی‌بی صدیقه مهدوی همسر شهید... 🔹دخترم زینب نُه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید هنوز چهلمش از راه نرسیده بود که زینب به سختی مریض شد او را نزد دکتر بردم دکتر گفت باید بچه را بستری کنید تا حالش خوب شود. 🔸وقتی که می خواستم او را برای بستری کردن به بیمارستان ببرم پسرم مهدی گریه می کرد و می گفت اگر امشب زینب را به بیمارستان ببری من هم می آیم هر چه کردم آرام نشد آنها را به خانه بردم با خودم گفتم آخرِ شب که مهدی خوابید زینب را به بیمارستان می برم. 🔹خوابیدم بچه ها هم کنارم خوابیدند زینب مثل یک مُرده افتاده بود و تکان نمی خورد به شدت نگرانش بودم دلم شکست و اشکم جاری شد خطاب به سید گفتم تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند الان که داری وضعیت مرا می بینی خودت نظری کن و به فریادم برس. 🔸در حال گریه کردن و حرف زدن با او بودم که ناباورانه دیدم به اتاق آمد و روبه‌روی زینب ایستاد زبانم بند آمده بود بدنم سنگین شده بود و نمی‌توانستم تکان بخورم اشک چشمانم بی وقفه جاری بود. 🔹سید زیرِ لب دعا می خواند و توی صورت زینب فوت می‌کرد بعد از چند لحظه زینب تکانی خورد و بنای گریه را گذاشت به سمت او برگشتم که شیرش بدهم در همین حین سید از نظرم ناپدید شد فریاد زدم بچه ها باباتون رفت بلند شوید و دنبال سرش بروید. 🔸آنها با فریادِ من سراسیمه از خواب پریدند و با شنیدن کلمه‌ی بابا بنای گریه را گذاشتند حال زینب خوب شد و دیگر نیازی به بستری شدن نداشت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج حسین اهل ابرکوه یزد هر هفته میاد کنار عکس پسرش باهاش حرف میزنه 💔 🟡 هر چند تکراریه ولی اونای که روی میز و صندلی ریاست نشستن کاش احساس تکلیف کنند و بدانند مدیون چه کسانی هستند.
به به از این همه محبت و خوش ذوقی مخاطب عزیز کانال . دوستان کسی اسم شهید را می دونه ؟؟؟
🥀در بهشت زهرای تهران قطعه ۵۰، شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند🤲 سنگ قبر ساده او حرفهای صمیمانه اش و قولی که به زائرانش می دهد دل آدم را امیدوار میکند. 📜بخشی از وصیتنامه: 📝شما چهل روز دائم الوضو باشید خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد. 📝نمازهای واجب خود را دقیق و اول وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود🌷 📝سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی گرداند. از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام منتظر دعای خیر شما است. 📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم🌷 به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم. دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود. خداوند سریع الاجابه است✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید. خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید نوید صفری شهیدی که وعده داده به نیابتش زیارت عاشورا بخوانید برای حاجات شما تلاش می کند
91.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت قبور شهدا. عذر خواهی از مخاطبان بابت حجم بالای فایل
21.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍خودم دیدم که آرام جانم می رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود... به وقت یک و بیست 😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آقا فرمودند من باید برم گلزار شهداء بدون برنامه قبلی ما محافظ ها فقط باید می‌گفتیم چشم رفتیم رسیدیم به گلزار شهداء آقا فرمودند کسی دنبال من نیاد و بعد...
✍برگه ی بهشتی شهید علیرضا جهانشاهی برای مادرش... 🔸یک روز بعد از خستگی فراوان به خواب رفتم در خواب شهید را دیدم نگاهم کرد و با ناراحتی گفت : مادر امشب ناله های شما را شنیدم دیگه دوست ندارم برای تهیه مخارج زندگی جایی سر کار بروی... 🔸قبول کردم ؛ کنار شهید که بودم دوست نداشتم از او جدا شوم... 🔸گفتم : شما الان کجا هستین؟ 🟢گفت : در بهشت در بهترین حالات... 🔸خیلی اصرار کردم من هم پیش او باشم اما قبول نکرد و گفت : مادر هنوز وقتش نرسیده... 🔸گفتم : لااقل از اینجایی که هستی چیزی هم به من بده... 🟢او برگه ای را به من داد و فرمودن این هدیه شما... 🔸بیدار شدم خیلی برایم سوال بود آن برگه ای که علیرضا از بهشت به من داد چه بوده؟! 🔸وقتی صبح به بنیاد شهید رفتم به من گفتن اسم شما برای حج انتخاب شده... 🟢متوجه شدم آن برگه بهشتی برات حج بوده... ✅راوی مادر شهید علیرضا جهانشاهی...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایتی شنیدنی از کرامات سردار شهید احمد محتشم طبق روایت راوی سیره شهدا حجت الاسلام شیخ حسین عسکری نیا برنامه یک و بیست شب جمعه سیزدهم بهمن ماه ۱۴۰۲ گلزار شهدای کرمان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍کرامات شهدا ؛ زنده بودن شهدا و پیغام شهید برای مادرش جهت استفاده از تسبیحی که به او داده بود برای خواندن نماز شب ؛ شهید حمیدرضا نقی زاده...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍کرامات و زنده بودن شهدا ؛ شهیدی که معلم کلاس چهارمش را برای روضه امسال ماه محرم پدر و مادرش دعوت کرد و پیغام شهید را به مادرش رسوند ؛ شهید حمیدرضا نقی زاده ؛ مزار مطهر گلزار شهدای کرمان....
شهید سید منوچهر مدق با دقت به عکس نگاه کنید به چهره شهید سعی کنید بهش سلام بدید سعی کنید با این سید اولاد پیغمبر ارتباط قلبی بگیرید می خوام داستان شهادتش را از زبان همسر محترمشون بزارم حالتون مکدر میشه یه بار بیشتر گوش نکنید دعا کنید شرمنده شهدا نشیم یا علی ع
556669.mp3
5.07M
رادیو مقاومت رو داشتم گوش میدادم دیدم یه خانمی داره از خاطراتش با همسرش میگه و هی همسرشو منوچهر خطاب میکرد، خاطراتش خیلی منقلب کننده بود و تمام جمعی که اونجا بودن داشتن گریه میکردن.😭 کنجکاو شدم این منوچهر کیه؟ اومدم توی نت سرچ کردم تا بالاخره پیداش کردم و دیدم شهید بوده و گشتم و گشتم همون چیزی که از رادیو پخش شد فایل صوتیش رو گیر آوردم و گفتم بزارم شمام استفاده کنین.😭 چقدر بی خبریم .... بخدا ،شهدا شرمنده ایم .اگر حالتون عوض شد که قطعا میشه منم دعا کنین..... این پست رو ذخیره کنیم ، تا هر وقت زیاد به دنیا و مال دنیا و.... سرگرم شدیم و غافل شدیم ،مجدد گوش بدیم که ما مدیون چه عزیزانی هستیم ...
دخترم رو تو کلاسهای تابستانی شهرک محل سکونت ما، یعنی شهرک ارتش تهران ثبت نام کرده بودم و تو کلاسها شرکت می کرد. یک روز یک گل سینه هدیه گرفته بود که عکس شهیدی روی اون  گل سینه بود. چندبار خواست برای من از این شهید بگه که اجازه ندادم. يعني خيلي مشغول بودم و حال و حوصله نداشتم شب بود ،گل سینه روی زمین افتاده بود. حواسم نبود پام رفت روی سوزن اون گل سینه و... حسابی خون آورد و دردم گرفت خيلي سر دخترم داد زدم. بعد از پانسمان زخم پام، گل سینه را برداشتم و باعصبانیت انداختم توی سطل زباله. آخر شب طبق روال هرشب، سریال ترکیه ای رو که می دیدم رو  دیدم و خوابیدم. سريال هاي ترکیه ای كه تأثير عجيبي در زندگي و حجاب من داشت. کلا سبك زندگي و حجاب خيلي ها با ديدن اين سريال ها تغيير كرده بود.منم مستثنی نبودم اما من اگر هر کار اشتباهی انجام دهم، ولي نمازم رو سر وقت می خونم. خوابم برد صبح زود بعد از اذان، نمازم را با دقت خواندم. هنوز كف پايم درد داشت. بعد از نمازصبح مشغول تسبیحات بودم که یه وقت احساس کردم یک جوونی روبروی من نشسته!! نفهمیدم خوابم یا بیدار، اما اون جوون که صورتش پیدا نبود، دو زانو روبرويم نشسته بود. من حيرت زده و با تعجب به او خيره بودم. به من گفت: اين سریال هایی که می بینی افسانه است. اما اما ما افسانه نیستیم. ما واقعيت هستيم. ما با شماییم باتعجب گفتم: شما کی هستی؟ گفت: تصویر و عکس من روی اون گل سینه ای بود که انداختی توی سطل آشغال. يكباره احساس كردم تك و تنها سر جانمازم نشسته ام! دادی زدم و شوهرم را صدا كردم. اما دقيق يادم بود كه آن جوان چی بهم گفت. دویدم و رفتم داخل سطل آشغال را گشتم. تصویر یک شهید روي گل سينه قرار داشت که زیر آن نوشته بود: شهید ابراهیم هادی من همين چند روز اخير، نام و تصوير شهید ابراهیم هادی را ديده بودم. خیلی برایم عجیب بود. به طور اتفاقی رفتم سر کمد کتابخانه. لابه لاي كتابها، کتابی را ديدم به نام سلام بر ابراهیم. کتابی در مورد همین شهید. شوهرم را صدا زدم و پرسیدم که این کتاب کجا بوده؟ گفت: چند روز پیش توی اداره به ما هدیه دادند. مشغول مطالعه شدم. طي چند روز، هر دو جلد کتاب را خواندم. خیلی عالی بود. چند روز بعد به بهشت زهرا رفتیم. این شهید مفقود و الاثره و هنور جنازه این شهید برنگشته اما یه قبر یادبود برای این شهید تو بهشت زهرا درست کردن ساعتی را در کنار مزار یادبود او بودم. مدت هاست ابراهیم هادی حقیقت زندگی من شده. دیگر سراغ افسانه های ماهواره نمی روم. بعد از خواندن كتابش، حجاب و نمازم نیز کاملا تغییر کرده. سلام خدا بر ابراهیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که وقتی حضرت آقا این فیلم را دیدند گفتند بگو بگو که حضرت زهرا س را میدیدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید که در نوشتن کتاب زندگی نامه اش کمک می کرد . شهید یونس زنگی آبادی قسمت اول
به زودی ....