فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم قسمت دوم کلیپ بسیار عجیب شهید حاج یونس زنگی آبادی
یکی از مخاطبین چندین مدت قبل یک فایل فشرده برام ارسال کردند من ندیده بودم . امروز اتفاقی باز کردم این دو صفحه اومد در مورد این شهید ؛عجیبه نزدیک عید غدیر ؛نام شهید ؛زمان شهادت شهید؛ زمان تولد شهید ؟! به راستی قبول ندارید شهدا ما را میبینند؟؟👆👆👆👆👆
به بهانه مراسم یادواره شهید علی کسایی امروز در #گلزارشهدای_شیراز
🔹ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ اﻣﺪ
....ﺩﺭ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ اﺯﺩﻭاﺝ ﻛﺮﺩ و ﺩﺭ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ
👇
🌷عروسی را به خاطر خانواده شهدا ظهر گرفتیم. ظهر روز عید غدیر. گفتم علی ناهار بخور. گفت روزه ام!
گفتم: روز عروسیت!
گفت: نذر داشتم,اگر روز عروسیم عید غدیر بود روزه بگیرم!
گفت: الان دعات مستجابه, من دعا می کنم,امین بگو!
دست هامو بردم بالا.
گفت : خدایا همان طور که عیدغدیر به دنیا امدم, عید غدیر ازدواج کردم, شهادتم را عید غدیر بذار!
گفتم: آمین.
از آن به بعد هر عید غدیر منتظر شهادتش بودم. عید غدیر ۶۶ شهید شد.
☝🏻️ راوی همسر شهید
🌾🌷🌾
استاد نهج البلاغه، شهید حاج علی کسائی
#شهدای_فارس
تولد: 1334- شیراز-عید غدیر
سمت: مسئول عقیدتی سیاسی، مرکز آموزش پیاده ارتش استان فارس
شهادت: -عید غدیر
🌷
#ﺷﻬﻴﺪ_ﻏﺪﻳﺮي_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
May 11
ممنون از همه عزیزانی که شهدای مختلف را جهت گرفتن حاجت معرفی کردند . در مجموع شهدای زیر بیشترین کرامت را عزیزان دیده اند و ازشون حاجت گرفتند .
حاج قاسم عزیز . ابراهیم هادی . جواد الله کرم . نوید صفری . عبد المهدی مغفوری . حمید قبادی نیا. سید رضا حسینی . زینب کمایی. حسین بواس . سید احسان حاجی حتمی لو. عباس دانشگر . رسول خلیلی . محمد رضا دهقان امیری. نذر سیب محمد علی برزگر. شهید رجبعلی ناطقی .یونس زنگی ابادی . احمد علی نیری. مجید اقای قربانخوانی. خواهشا برای این شهدا صلواتی هدیه کنید .
شهیده زینب کمایی
فرزند جعفر قلی
مستجاب الدعوه هستند
خیلیییییی صاحب کرامات هستند
توی گلزار شهدای اصفهان دفن هستند.
کاری که باعث شنیدن صدای تسبیح موجودات شد.
در مورد شهید احمد علی نیری
از بچه گی با احمد بودم.
یک روز بهش گفتم:
دلیل اینکه در سالهای اخیر شما در معنویات خیلی رشد کردی؛ اما من نتوانسته ام به گردپای شما برسم.
نمی خواست جوابم دهد. اصراش که کردم، حاضر شد بگوید:
یک روز با بچه های مسجد رفته بودیم اردوی دماوند. بچه ها که مشغول بازی بودند، یکی از بزرگ ترها کتری را بهم داد و جایی را با انگشت نشانم داد و گفت:
آنجا رودخانه است. برو از آنجا آب بیاور تا چایی درست کنیم. راه زیاد بود. نزدیکی های رودخانه صدای آب و نسیم خنکش را احساس می کردم. از لای بوته ها تا چشمم به رودخانه افتاد، سرم را پایین انداختم. همانجا نشستم. بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم.
عده ای از دختران مشغول شنا بودند. در آن خلوت که جز خدا هیچ کس نبود زمینه گناه برایم فراهم بود. همانجا خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. الان شیطان به شدت وسوسه ام می کند که نگاه کنم؛ اما من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
برگشتم و رفتم از یک جای دیگر کتری را پر کردم. آمدم پیش بچه ها و شروع کردم به آماده کردن چایی. چشم هام پر از اشک شده بود. ظاهرش از دود چوب ها بود و باطنش حالم از این داستان منقلب بود. در همان حال خیلی با خدا مناجات کردم.
خیلی با توجه گفتم:
"" یاالله یالله ""
به محض تکرار نام خدا همه اشیای پیرامونم از سنگریزه ها و کوه و درختان یک صدا می گفتند:
سبوح قدوس رب الملائکة و الروح؛ پاک و مقدس است خداوندی که پروردگار روح و فرشتگان است.
با شنیدن این صدا تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن.
در آن غروب با بدنی لرزان به هر طرف که میرفتم از همه ذرات این عالم آن صدا را می شنیدم.
از آن موقع به بعد کم کم درهایی از عالم بالا به رویم باز شد.
در آخر هم بعد از تأکید بر رازداری، گفت:
این ها را گفتم تا بدانی انسانی که ترک گناه می کند چه مقامی پیش خدا دارد.
راوی: دکتر محسن نوری
کتاب عارفانه؛ خاطرات شهید احمدعلی نیری؛ نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی و انتشارات شهید ابراهیم هادی. صفحه ۲۷-۲۹٫
مزار شهید احمد علی نیّری :
گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران
قطعه ۲۴
ردیف ۷۶
شماره ۳۲
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🏴یاد شهدای حسینی
💢 #شهید_تشنه_لب...
🔰دومین روز بود که راه میرفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا میکرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت.
نفسهای آخر را میکشید.
بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب میشد.
باحیرانی وناتوانی چند قدم راه میرفت و با صورت به زمین میافتاد.
باز تقلّا میکرد و میایستاد وبازهم زمین میافتاد. فکر میکردم سراب میبیند.
کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم میخورد.
گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم.
🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ...
مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد.
گفت رضا میدانی چرا هر بار که زمین میخوردم باز بلند میشدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛
میخواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین میخوردم میدانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) میخواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.»
✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ
#شهید_مهدی_نظیری🌷
#سالروزشهادت