فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است
به یاد همه شهدا و
رفتگانی که روزی درجمع ما بودند
ومانیر به آنها می پیوندیم
فراموش نکنیم
امروز همین زمین زیرپایمان
فردا سقف قبرمان خواهدشد...
👌دوستان پویشی:
قرار صلوات پنجشنبه ها یادتون نره.
دوستان جدید:
شما یک عدد مثلا ۱۰۰صلوات تعیین میکنیدوبایدهرپنجشنبه این تعدادرو به نیت ۱۴معصوم.سلامتی و فرج امام زمان(عج).امام وشهدا ورفع گرفتاری خودتون واعضای کانال بفرستین...
هرپنجشنبه یک هفته هم وقت دارید.
تا حالا ۱۰۰هزار سهم صلوات ارسال شده...
دوستان جدیداینجاصلوات روبگین👇
@Mahya4565
هدیه به روح مطهر امام وشهدا ورفتگان خودتان صلوات💌
اللهم عجل لولیک الفرج☘
ممنون از حضور وفعالیت ونشر همه شماخوبان..
دوستان جدید خوش آمدید.
دوستان قدیمی تشکر ازاینکه همراه کاروان شهدا ماندید...
التماس دعا
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
به نیت نزول رحمت الهی
هدیه به اهلبیت (ع)
تعجیل درفرج امام زمان (عج)
وامام وشهدا مخصوصا شهیدبرزگر... ۳صلوات محبت کنید...
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
داستان
نکند این شخص محترم امام_زمان (ع) باشد
آیت الله شهاب الدین مرعشی نقل کرده اند که: وقتى در سامراء اقامت داشتم، شبى براى زیارت حضرت سیّد محمّدعلیه السّلام از سامراء بیرون رفته و راه را گم نمودم. پس از یاس از زندگى خود بخاطر تشنگى فوق العاده و گرسنگى ورزیدن باد سموم در قلب الاسد، بیهوش شده روى خاکهاى گرم افتادم؛ ولى دفعتاً چشم باز کردم و سر خود را بر زانوى شخصى دیدم.
🍃آن شخص کوزه آبى به لب من رسانید که تاکنون نظیر آن آب را در گوارایى و شیرینى نیاشامیده بودم. پس از خوردن آب، سفره نان را باز نمودم. دو سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا، آن مرد عرب به من فرمود: نهرى جارى در اینجا وجود دارد. خود را در آن شستشو بده!
🍃من گفتم: در اینجا نهرى نیست وگرنه من این قدر تشنه نمى شدم که مشرف به هلاکت باشم .آن مرد عرب فرمود: این آب است که در اینجا جارى است. من به مجرد صادر شدن این کلمه از آن شخص عرب، دیدم در آنجا نهر باصفایى است و تعجّب کردم که نهر آب در کنار من بوده و من از تشنگى و عطش بسیار، نزدیک به هلاک شدن بوده ام!
🍃سپس آن مرد عرب از من پرسید قصد کجا دارى؟ گفتم حرم مطهّر سیّد محمّد (علیه السّلام) آن شخص عرب فرمود: این هم حرم سیّد محمّد است.
🍃من مشاهده کردم، دیدم نزدیک بقعه سیّد محمّد هستم و حال آنکه محلى که در آنجا راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت فراوانى از آنجا تا مرقد سیّد محمّد وجود داشت . در فاصله مصاحبت با آن مرد عرب از وى استفاده فراوان بردم و مطالبى چند را برایم توضیح داد.
🍃از سفارشها و توصیه هاى وى تاءکید بر تلاوت قرآن مجید، انکار تحریف قرآن، نیکى به والدین، رفتن به زیارت بقاع متبرکه و امامزادگان، احترام به ذریه علوى، خواندن نماز شب، ذکر تسبیح حضرت زهراعلیهاالسّلام و تاکید در زیارت حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام بود.
🍃در این هنگام به فکرم خطور کرد که نکند این شخص محترم همان امام زمان (عج ) باشد. با بروز این فکر در ذهنم ناگهان آن شخص عرب از نظرم ناپدید گردید و چقدر متاسف شدم که یار در کنارم بود و گمشده ام را یافته بودم اما او را نشناختم.
📚کرامات مرعشیّه؛ علی رستمی
🆔@ShahidBarzegar65
ماجرای تکاندهنده از شهید که تک فرزند خانواده بود و زنده زنده سرش رو بریدند ولی زبونش رو باز نکرد تا عملیات لو بره.
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود.
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند. جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم... مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...
🌱هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا
و#شهید_عباسعلی_فتاحی_صلوات🌱
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🌸
🆔@shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶کارشناسی کنترل خشم...
راه ترک غضب
🍃 غضب از آتش است؛ اگر خونه تون آتش بگیره، چیکار میکنید؟
💠 بیانی زیبا از استاد رفیعی
💦⛔ اللهم عجل لولیک الفرج
╰┅┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅┅╯
🟩 الهی و ربی من لی غیرک 🌹
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تادیرنشده...
این پست زیبارو حتما ببینیدواستفاده کنید...
راز شب ارزوها برای جذب خواسته ها 💚
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احوالات برخی ازمردم آخرالزمان!!
🔅 در آخرالزمان، ثروتمند شدن به وسیلهٔ غصب و تجاوز است. حضرت محمد(ص)
⭐️ در آخرالزمان، به مؤمنان واقعی ابله و بی عقل می گویند. امام صادق(ع)
🌟در آخرالزمان، شب ها دیر می خوابند و نماز صبح قضا می شود!. حضرت محمد(ص)
🔅 در آخرالزمان، مردم از علماء می گریزند. حضرت محمد(ص)
⭐️ در آخرالزمان، مؤمن بی ارزش و گناه کار عزیز می شود. امام حسن عسکری(ع)
🌟 در آخرالزمان، زنان، بد حجاب و عریان می شوند. حضرت علی(ع)
🔅در آخرالزمان، برای حفظ دین باید از محل گناه گریخت. حضرت محمد(ص)
⭐️ در آخرالزمان، گناه خویش را به گردن خدا می نهند!. حضرت محمد(ص)
🌟 در آخرالزمان، سلامت دین در سڪوت بیشتر است. امام زمان(عج)
🔅در آخرالزمان، به علت گناه باران در وقتش نازل نمی شود!. حضرت محمد(ص)
⭐️ در آخرالزمان، رشوه را به اسم هدیه حلال می ڪنند. حضرت محمد(ص)
🌟 در آخرالزمان، گرد و غبار ربا همه را فرا می گیرد!. حضرت محمد(ص)
🌟در آخرالزمان، بعضی از مردم گرگ صفت می شوند. حضرت محمد(ص)
🔅 در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن دینشان را نمی خورند. حضرت محمد(ص)
⭐️در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال حلال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع)
🔅در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه آب می شود. حضرت علی(ع)
⭐️ در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به قرآن پناه ببرید. حضرت محمد(ص)
🌟 در آخرالزمان، ارزش دین در نظر مردم پایین می آید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص)
📚 ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان
🤲 أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج
🆔@ShahidBarzegar66
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما آدمیم...نه خدا
وقطعا اشتباه داریم...
امشب بریم در خونه خدا...ازش بخوایین بهترینهارو برامون مقدرکنه
بلا ومصیبت وبیماری واتفاقات ناگوار رو ازامام زمانمون ازکشورمون از خودمون وخانوادمون دورکنه...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادمان باشه :
تو خانه ای که بزرگترها کوچک میشن ...
کوچکترها هــرگــز بــزرگ نمیشن ....
🆔@ShahidBarzegar65
اللهم عجل لولیک الفرج...
امروز برادرشهید به نیت فرج امام زمان وگره گشایی ازگرفتاری وحاجت تمام دوستان واعضای کانال سیب بردن گلزار شهدا.... مزارشهید...
بحق این شب عزیز...شب آرزوها...
حق تعالی ان شالله که بهترین مقدرات دردنیا وآخرت براتون رقم بزنه...
الهی آمین🤲
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واژه ای بنام حُرمَت...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تنها خدا میداند بهترین تقدیر در زندگیت چگونه معنا میشود
من همان بهترین را از خدای رئوف برایتان آرزومندم.
در دنیا وآخرت عاقبت بخیرباشیدونگاه خاص امام زمان(عج)بدرقه زندگیتان.
اللهم عجل لولیک الفرج💚
ممنونم از ارسالی دوست خوبم
🆔@ShahidBarzegar65
🍎نذرسیب
بنده دختری ۳۲دارم...
سال گذشته یکی از هم محلیها نرگسم را برای پسرش خواستگاری کرد.
ماهم بعدازچندماه تحقیق تصمیم گرفتیم به ایشان جواب مثبت بدهیم.
همان موقع با کانال شهید برزگر ونذر سیبش آشنا شدم...باخوشحالی نیتم را کردم و منتظر بودم که همین روزها نذرم را اداکنم.
هرچه صبر کردیم دیگر از آن خواستگار خبری نشد...
باعصبانیت باخودم گفتم:
کاش نذرسیب نمیکردم.
چندهفته بعد از همسایه شنیدم آن پسر ازدواج کرده...کاسه صبرم لبریزشد... گفتم:عجب نذرم را ادا کردی؟!
بعدهم کانال شهیدرا ترک وحذف نمودم ...
هنوزچندماه از ازدواج خواستگاردخترم نگذشته بود که باز از همسایه ها شنیدم عروسِ بیچاره تقاضای طلاق نموده است.
وقتی علت را جویا شدم
گفتند:پسر حقایقی راپنهان کرده؛وزندگی با وجود این مشکلات غیرممکن و هولناک بود...
باشنیدن این مطلب فورا به مسجد رفتم و برای شهیدنمازوقران خواندم...
وفردای آن روز سیبها را تهیه کردم ومجلس روضه ای تشکیل داده ونذرم را اینگونه ادا نمودم
شهید دخترم را از بدبختی نجات داده بود ومن نفهمیدم...
خدا مراببخشد
به جبران کاراشتباهم دوباره به کانال شهیدبرزگر پیوستم به تعداد سیبها به کانال شهید عضو معرفی نمودم.
گاهی نشدن به نفع ماست...شهدا پشت دیوار رامی بینند .
مابی خبریم واصرارمیکنیم
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #ریلز | #استوری
💠 مادرم صبور باش اما گریه کن
<< ویژه، به نیت مادران شهدا که در این راه صبوری ها کردند ... >>
👤 با نوای حاج مهدی رسولی
🕌 مسجد #دانشگاه_تهران
اللهم عجل لولیک الفرج 🕋
🆔@ShahidBarzegar65
📸 شهید نواب صفوی در حال معرفی محصولات #ساخت_ایران در مسجد فخریه
🔸او ۷۰ سال پیش، در زمان شاه و طاغوت، بینشی داشت که اکنون برخی مدیران در حکومت اسلامی ندارند!
📆 ۲۷ #دی سالروز شهادت #نواب_صفوی
🔹سید مجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی، بنیانگذار و رهبر جمعیت فدائیان اسلام به همراه سه تن از همرزمانش به نامهای خلیل طهماسبی، مظفر علی ذوالقدر و سیدمحمد واحدی در صبحگاه ۲۷ دی ۱۳۳۴ شمسی توسط رژیم پهلوی تیرباران شد. آرامگاه ایشان در وادی السلام قم میباشد.
اللهم عجل لولیک الفرج
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان باغبان....
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﯿﻞ ﺯﺩﻥ ﮔﺬﺭﻭﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﻪ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﻧﻮﻥ ﺣﻼﻝ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﻦ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﺣﺲ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺶ ﺭﻓﺖ : ﭘﺴﺮ ﺗﺎ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﻮﻥ ﻣﻬﻨﺪﺱ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﺭﻓﺘﻪ
ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻢ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ
ﺭﻓﺖ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺴﺮ ﺩﻭﻡ ، ﭘﺴﺮ ﺭﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻤﻮﻥ
ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺑﺎ ﺟﻨﺎﻗﺎﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻭ ﺁﺑﺮﻭﯼ
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﻄﺮﻩ
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻢ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﻬﻤﻪ
ﺭﻓﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮ
ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﻟﯽ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﻭ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﺒﯿﻨﻪ ﻫﻤﺶ ﻃﻌﻨﻪ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺟﻠﻮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺵ ﺁﺑﺮﻭﻡ ﻣﯿﺮﻩ
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﺵ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﻡ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺑﺮﻭ ﺑﻮﺩﻡ ، ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﺧﺎﻧﻪ، ﮐﺎﺭ، ﺯﻧﺪﮔﯽ، ﭼﺮﺍ ﻣﻦ
ﺁﺑﺮﻭ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﭼﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺁﻧﻬﺎﻣﻬﻤﻪ
پدر ومادر...
اگر لباس قدیمی بپوشند
اگر لهجه داشته باشند
اگر دستهایشان پینه بسته باشد
بازهم افتخارند...وسند هویت ما
یادمان ازیادشان کم نشود...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا به امید تو
این دعای ناب تقدیم بشما...
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـب آرزو هـا هـمـیـن آرزومہ
ببینم ضریح حسین﴿؏﴾ روبرومہ :)🦋
اللهم عجل لولیک الفرج💚
التماس دعا
سپاس از حضور و فعالیت دلسوزانه شما
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
به نیت نزول رحمت الهی
هدیه به اهلبیت (ع)
تعجیل درفرج امام زمان (عج)
وامام وشهدا مخصوصا شهیدبرزگر... ۳صلوات محبت کنید...
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان..بسیار زیباست
حبه انگوری که مسجد ساخت...
حاج آقای قرائتی نقل میکند:
روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود...!
مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟!
زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را.
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من (سه کیلو) انگور خریدم یک حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؟! الان هم داری میخندی جالب است..!
خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود..
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:
یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید:
بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید:
میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید..
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند...
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...؟! چرا بی جواب چرا بی خبر؟!
مرد در جواب همسرش میگوید:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کملطفی کردیم معذرت میخواهم...
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست.. جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟
وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت..
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند.
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شهید سینه زن سنی امام حسین علیه السلام
🔹روایت عجیب پدر شهیدان محمد و مریم تاجیک از شهدای اهل سنت افغانستانی در حادثه تروریستی کرمان
ماجرای نماز جماعت زندان شهید
#سیدمحمدحسین_علم_الهدی
در سال 53 حسین را دستگیر کردند، او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و ... به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره میکردند و میگفتند: «با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و ... »
اما حسین با صبر و حوصله به زودی توانست چند نفر از آنها را نماز خوان کند. چند روز بعد ماموران زندان ناگهان متوجه شدند که همان نوجوانان بزهکار،به امامت حسین، نماز جماعت میخوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا کردهاند. به دنبال گزار ش ماموران، حسین را از این بند خارج کردند.
تا چند سال بعد، هر چند وقت یکبار، یکی از آن نوجوانان بزهکار به سراغ حسین آمده و میگفتند، حسین آقا در زندان ما را هدایت کرد. ماموران زندان به ساواک گزارش دادند که حسین، نوجوانان بزهکار زندان را نماز خوان کرده است، بلافاصله مامور ساواک وارد زندان شد و حسین را زیر مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بیرون برده و به درختی که در حیاط زندان بود، ریسمان پیچ و او را در هوای سرد زمستان رها کرد.
پس از گذشت چندین ساعت، نیمههای شب مامور دیگری ریسمان را باز کرد و حسین را که از حال رفته بود، به سلول زندانیان سیاسی منتقل کرد.
در میان تاریکی سلول، یکی از برادران از خواب برخاسته و نام زندانی تازه وارد را سوال کرد. همین که حسین خودش را معرفی کرد، آن برادر جای خودش را به حسین داد تا استراحت کند و خودش نشست. زیر آن سلول به حدی تنگ بود که باید چند نفر بنشینند تا دیگران بتواند بخوابند.
🆔@shahidBarzegar65