📝#داستان
❤️ عجایبآیتالکرسی
✍«ابوبکر بن نوح» می گوید:
پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم.
یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم.
🟠فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.
گفتم:
تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟
گفت:
داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است،
من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم و ببرم در مغازه را پیدا نمی کردم،
🟠تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی،
حالا اگر می توانی مرا عفو کن،
زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام.
من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.
📕شفا و درمان با قرآن ، ص ۵۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عنایت امام رضا به اهل سنت برای اولاد
هفته وحدت گرامی باد.
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_گفت:بفرما! اینم حاجتت بگیر...!😭
فقط بهمامانتبگودیگهاینحرفهارونزنهکه دلممیشکنه...!😭💚
#شهید_علی_اسماعیل_پور
#علی_زین_العابدین_پور
#روایتگری_شهدا
سلام...بربرادرشهیدم...محمدعلی برزگر
سلام بر کسی که من را بعداز ۲۱ سال چشم انتظاری جلوی دوست ودشمن سرفرازکرد😭😭😭😭
پارسال عضوکانال شهیدبرزگر شدم.
پیام حاجت دهنده ها را میخواندم و علاوه بر شک وتردید مسخره هم میکردم.
که مگرممکن است با دارودرمانی نتیجه نگیری با توسل وزیارت عاشورا و۱۴عددسیب به نیت امام زمان وشهدا حاجت گرفت.
فردای آن روز درکانال دیدم چندین نفر حاجت گرفته اند.
من هم چله زیارت عاشورا گرفتم.
به ۶ماه نرسیدبعداز ۲۱سال انتظار مادرشدم.نذرسیبم را در گلزارشهدا ادا کردم
بخدا...شهدا زنده اند .
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیباترین دعایی که شنیدم🤲🏻🌸...
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ویژه هفته وحدت
📹ببینید| رهبرمعظم انقلاب: آن تشیّعی که ارتباط به امآیشش انگلیس داشته باشد، آن تسنّنی که مزدور سیآیای آمریکا باشد، نه آن شیعه است، نه آن سنّی است؛ هر دو ضدّ اسلامند.
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🎉امشب
💫🌸سخن از جان
💫🌸جهـان باید گفت
💫🌸توصیف رسول(ص)
💫🌸وصادقش باید گفت
💫🌸در شـام ولادت
💫🌸دو قــطب عالـم
💫🌸 تبریک به صـاحب الزمان (عج)
💫🎉بایـد گفـت
💐یا ابا صالح المهدی ادرکنی 💐اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
🇮🇷ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم.
🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐
👌پُستها هر ۲۴ساعت یکبار بارگزاری میشود. هدیه به ۱۴معصوم؛ شهدا ؛اموات صلوات.
🆔@ShahidBarzegar65
اللهم الرزقناشهاده فی سبیلک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو...
♦️با هم دعای فرج را برای سلامتی و فرج آقا امام زمان(عج) میخوانیم.
السلام علیک یا صاحب الزمان عج.
😔شرمنده ام...
چشمانت راببند وپرونده سیاهم را خط بزن.به خطاهایم نگاه نکن؛
هرچه هستم قبول...اما تمام دلخوشیم این است...که دردلم سراسر عشق ولایت است.
خداکند امشب پای پرونده تک تکمان مولا بنویسد.ملاحظه شد.به کوری چشم دشمنان؛ مولایش اورا قبولِ کرد...
من جوانی بودم که سالها با رفتارم
دل امام زمانم رو به درد آوردم
و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ...
شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی
اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی
بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر
اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی
پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام
جالب بودند رفتم توی پی وی اون شخص
و مثل همیشه فضولیم گل کرد
و عکس پروفایلشو بزرگ کردم
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون
بدون دست و پا، با سری خورد شده از ترکش
افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود
که حدس زدم باید بچههای او باشند
و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
«میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود»
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد، دلم شکست
باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من
کسی که غرق در گناه و شهواته
منه بیحیا و بیغیرت
منه چشم چرون هوس باز
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای
مجازی و گناه و رفقای نابابم متنفر شدم
دلم به هیچ کاری نمیرفت
حتی موبایلم و دست نمیگرفتم
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم
ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم
آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا
نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی
از امام جماعت خواستم کمکم کنه
ایشان هم مثل یه پدر مهربان
همه چیز به من یاد میداد
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در
فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد
توی محله معروف شدم
و احترام ویژهای کسب کردم
توسط یکی از دوستان به حرم حضرت
معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین
که پیر بود بمن گفت: دلم میخواد برم کربلا
ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟
خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم
زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟
زیارت امام حسین؟ اشکم سرازیر شد
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم حوزه
علمیه که با مخالفتهای فامیل و دوستان
مواجه شدم اما پدرم با اینکه از دین
خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت
قبول کرد
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس
گرفتم در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام
خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی
ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام رو
با خدا آشتی بدم
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن
گریه میکنن منم گریهام گرفت
تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه!
گفتم بابا چی شده؟
گفت پسرم ازت ممنونم
گفتم برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم
تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت
و ما رو میبردن جهنم و هر چه به تو اصرار
میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی
و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت
بعد من
یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید!
همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین
بهشت و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل
نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی
ولی ما برات مایه ننگیم
میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی
به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم
و بعد از آن خواب پدر و مادرم نمازخوان
و مقید به دین شدند
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که
خیلی برام آشنا بود گریهام گرفت
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
صدای گریههام بلند و بلندتر شد
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی
شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم
خودش و حتی مادرش هم گریه کردند
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت دیوانه وار فقط گریه
میکردم مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد آدمم کرد
آخر دخترشو به عقد من درآورد
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای
مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد
و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت:
وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن
نه خدماتی پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
«میرم تا #حیاوغیرت جوانان ایران بماند»
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان این شهیدرو شنیدین⁉️
از اعدام تاشهادت.....
بیاد شهید والامقام محمدعلی پورعلی♥️
اینم خاطره کیف چمدانی که سراغشو میگرفتین
📚خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر
محمدعلی چندسالی بزرگتر از برادرش رسول بود...
پائیز بود که تانکر سهمیه نفت واردمحله شد..
من هم مثل تمام اهل محل فورا گالنهای خالی رو از انباری برداشتم وخودمو به صف نفت رساندم ...
همینطورکه گالنهارونوبت گذاشته بودم دستفروشی با کیفهای رنگارنگ مدرسه واردمحله شد و زیر درخت توت کنارچشمه بساطشو پهن کرد....
باچندتا از خانومای محل رفتیم تا نگاهی به کیفهابندازیم...
بین همه اونا ؛یک کیف چمدانی شکل
(زردمایل به نارنجی) نظرم رو به خودش جلب کرد؛
قیمتش دوبرابرکیفهای دیگه بود...
نگاهی به پولای دستم انداختم کافی نبود
دوراه بیشتر نداشتم
یا بایدکیف رونمی خریدم
ویایک گالن نفت کمتر خرید میکردم
خلاصه راه دوم رو انتخاب کردم وهرطور بود اون کیفوخریدم
شب که برگشتیم ازکیف رونمایی کردم
بچه هاکلی تعجب کردن
به رسول گفتم:چون داداش محمد بزرگتره کیف چمدانی روببره؛توهم کیف پارسال داداشو بردار...
رسول کلی ذوق کرد اما محمد هیچی نگفت.
فرداصبح وقتی اتاق رو تمیزمیکردم کیفو روی تاقچه دیدم
محمد کیفِ نو رو ؛ نبرده بود!!!!
تعجب کردم
وقتی ازمدرسه اومدازش پرسیدم:
مادر؛کیفو یادت رفت ببری ؟
گفت:نه...عمدی نبردم...
پرسیدم:ازسلیقه ام خوشت نیومد
گفت:نه...باکیف خودم راحت ترم
پاپیچش شدم وگفتم یعنی چی؟!
جوابم داد:مادرم...رسول امسال تازه میره مدرسه... اون بیشتر ذوق وسیله نو داره تامن...
اگه اجازه بدی...کیف چمدانی مال اون باشه...
ماتم برده بود....
محمدورسول هر دو از پدر یتیم شده بودن ومحمدعلی با اینکه چندسالی بیشتر ازرسول بزرگ نبودولی بارفتارش معلم خوبی برای من و برادرش بود...
حالا سالها ازاون خاطره میگذره اما
هنوزم این کیف رو به یاد اون روز یادگاری نگه داشتم...
روایتگر:مادرشهید(فاطمه راستگو)
کتاب ازقفس تاپرواز
جلد اول(خاطرات شهیدبرزگر)
کپی ونشر آزاد
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهر آمد تا مهربانی را یادآوری کند.
آسیبهایی که خانواده به فرزندان میزنند:
هرگز به فرزندتان نگین👇
۱. بچههای مردم؛فلانی ازتو بهتره
۲. مگه چی کم داری؟
۳. تا تو خونهی من هستی...
۴. من خرجت رو میدم پس هر چی من گفتم
۵. تنبلی/ شلختگی/ بی عرضگی/ نفهمی و... تو ذاتت هست! دیگه من چیکار کنم!
۶. امیدی نیستی؛دوستت ندارم
۷. کاشکی میمردم و از دستت راحت میشدم!
۸. و...
باورکنید؛تشویق کارسازتره تا تنبیه.
بچه هارو باکلمات تحقیرنکنید.