6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرخیلی مقدسه...
اما به پدراتونم زنگ بزنید گهگاهی
پدرا خیلی کم توقعند ......💔
اگرتوی این دنیانیستن...هفته ای یه بار بزاریدصداتونوبشنوه....
مادرا....مثل مدادمی مونن...ذره ذره عمرشون کوتاه میشه...
اما پدرا...مثل خودکارمی مونن... صبورن...هیچی نمیگن...
گله نمیکنن...
یه وقت می بینی یهو جوهرعمرش تموم شد ورفت....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فرشتگان از خداوند پرسیدند:
خدایا
تو که بشر را آنقدر دوست داری
چرا غم را آفریدی ؟
خداوند فرمود :
غم را به خاطر خودم آفریدم !
چون این مخلوقِ من؛ تا غمگین
نباشد به ياد خالقش نمى افتد.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
#داستان
تا آخربخونیدخیلی زیباست
حاج محمد مرزوق حائری نوحه خوانی
است که نزدیک به ۱۳۰ سال پیش توسط
هیئت بزاز از عراق به ایران میآید
برای بار اول هیئت بزاز از او درخواست
میکند تا به ایران بیاید اما او قبول نمیکند
برای بار دوم او به درخواست هیئت بنی فاطمه
برای مهاجرت به ایران پاسخ مثبت میدهد
خود او میگوید که در خواب امام حسین
علیهالسلام را میبیند که به او میگوید
هر جا که باشی با ما در ارتباط هستی
اما ما یک سری شیعیان در ایران داریم
که بهتر است به آنجا بروی
در نتیجه حاج مرزوق در حدود سال ۱۲۷۰
به ایران میآید
او پدر نوحه خوانی معاصر در ایران است
و بسیاری از آداب و رسومهایی که اکنون در
هیئتها انجام میشود منتسب به ایشان است
سینه زنی تهرانیهای قدیم تا قبل از نقل مکان
مرحوم حاج مرزوق حائری از کربلا به تهران
اینگونه بود که اصطلاحاً سه ضرب
و بی وقفه سینه می زدند
بدین ترتیب اساساً « دم سرپا » و
«زمینه خوانی» در تهران رایج نبود
مرحوم حاج مرزوق بنیانگذار سینه زنی
سنتی در تهران بوده است
اوج تکامل این سبک، در دوره مرحوم
شاه حسین و مرحوم ناظم شکل گرفت
ایشان از بنیانگذاران سنت «چهارپایه»
در شبهای مسلمیه حرم عبدالعظیم حسنی
علیهالسلام بودند
حاج مرزوق یکی از سوختگان وادی
سیدالشهدا علیهالسلام بود که عمری را
در مقامات عالیه توسل و گریه به سر برده
و مس گونه هایش به مدد کیمیای سرشک
حسینی به طلای ناب مبدل گشته بود
هنگامی که فرزند مرحوم حاج مرزوق از
دنیا رفت خبر مرگ فرزند را در مجلس
روضه امام حسین علیهالسلام به او دادند
اما او به جای قطع روضه خوانی به ادامه
آن پرداخت و این را مهمتر دانست
حاج مرزوق وقتی به خانه برگشت فرزند
مرحوم خود را در دست گرفته و از امام
حسین علیهالسلام خواست که به حرمتش
فرزندش را به او بازگرداند که در همان لحظه
فرزند او با عنایات خاص سالار شهیدان
چشم باز کرده و به زندگی برگشت
یک روز حاج مرزوق به یکی از دوستانش
به نام سید حسن پیغام میدهد که بیا
حاج مرزوق با شما کار دارد
آن موقع حاج مرزوق در بستر بیماری بود
سید حسن میگوید: رفتم دیدم به هم ریخته
فرمود: من آخر عمرم است سید حسن!
میخواهم یه رازی را با شما در میان بگذارم
دیروز مادرت زهرا سلام الله علیها را دیدم
در تب داشتم میسوختم تو بیداری دیدم
نه خواب
گفت: تشنگی بر من غالب شد
سه تا دختر داشتم، راضیه، مرضیه و فاطمه
دختر اول را صدا زدم راضیه مقداری آب
به من بده، دیدم یک بانوی مجلله با روبند
سبز پدیدار شد حیا کردم آب نخواستم
دختر دومم را صدا زدم: مرضیه!
دوباره دیدم بی بی بلند شد آمد طرف من
دختر سومم را صدا زدم: فاطمه
بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق
سه بار من را صدا کردی؟ چه میخواهی؟
گفتم بی بی جان! من حیا کردم حرف بزنم
فرمود: حاج مرزوق عمری نوکری کردی
حالا وقتش است ما جواب بدهیم
سرم را پائین انداختم، فرمود: تشنه هستی؟
از زیر چادر ظرف آبی بیرون آورد، نوشیدم
به گوارایی این آب تا حالا نخورده بودم
طبق عادت بچگی گفتم:
صلّی الله علیک یا ابا عبدالله
دیدم صدای گریه بی بی بلند شد فرمود:
حاج مرزوق دلم گرفته برایم روضه بخوان
گفتم خانم دکترها منعم کردند از روضه
خواندن، ولی چون شما میفرمائید چشم
چه روضهای بخوانم؟
فرمود: روضه علی اصغر حسین را بخوان
کربلایی احمد (میرزاحسینعلی تهرانی)
و جناب شیخ رجبعلی خیاط
در خصوص ویژگیهای اخلاقی حاج مرزوق
نکات بسیاری را بازگو کرده اند
یکی از اهل معنا در خصوص برزخ ایشان
میفرمود: حاج مرزوق را در جوار آقا بزرگ
تهرانی دفن کردند
یکی از مؤمنان در عالم رؤیا آقا بزرگ را
مشاهده میکند و به وی میگوید:
چقدر خوب است که حاجی مرزوق را
نزد شما دفن کردهاند!
آقا بزرگ در پاسخ میفرماید:
این گونه هم که فکر میکنی نیست
به محض آنکه حاج مرزوق را اینجا دفن
کردند، آقا امام حسین علیه السلام او را
برداشتند و با خود بردند
✍️ منبع: جام و عقیق
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
بهش گفتم؛ آقامصطفی ! توی ایران عکس آقا را که به لباست می زنی ، خب برای این است که بسیجی ها می بینند، انرژی می گیرند، درس می گیرند ، ولی در سوریه که کسی چندان آقا را نمی شناسد ، آنجا چرا روی لباست، عکس آقا را می زنی؟
گفت: اولا ؛ آنقدر که حضرت امام و حضرت آقا را خارج از ایران می شناسند و احترام می گذارند ، اینجا غریبند.
ما به چشم خودمان دیدیم که در سوریه ،بعضیها از ما بیشتر به آقا ارادت دارند ؛ مثلا وقتی می فهمیدند ایرانی هستیم می گفتند به احترام امام خمینی و امام خامنه ای از شما کرایه نمی گیریم.
و یا ماه رمضان سال ۹۴ که اعلام کردند عید فطر است، بعضی نیروهای سوری، روزه شان را باز نکردند و گفتند: مرجع تقلید ما امام خامنه ای ست ، ایشون هنوز اعلام نکردند که عید است.
بعد هم اینکه ؛ من محبت حضرت آقا را به دل دارم ، ولی این را که کسی نمیبیند وقتی این عکس را به سینه میزنم به همه نشان می دهم که محبت نائب امام زمان عج را به سینه دارم ، هم از جدشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مدد میگیرم و هم اعلام می کنم که من فدایی نائب امام زمان عج هستم.
اینطوری با یک تیر سه نشان میزنم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیک اربعین،دل جامانده هاگرفت
یک بینوا برای خودش ربّنا گرفت
هرکس رسید،سوال کرد:زائری؟!
ازاین سوال،دل پرخونِ ماگرفت
آقامگربدان به حریمت نمی رسند؟!
پس"حُر" که بود که جام بلا گرفت؟!
باشد...محل نده،نَبَرم اربعین حرم
اما بِدان که قلبم ازاین ماجرا گرفت
آنقدرگریه می کنم که بگویندعاقبت
نوکر زِ اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت.
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قیام حسینی...
قیام ظهور....
نهضت عاشورایی
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
خاطره یک دختر دانش آموز
خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست.
خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد.
دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد.
خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد.
در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟!
دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم.
چطور؟
هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم.
اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده.
خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم...
این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....!!!
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذات بعضی آدما....
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
این متن بسیار زیبا رو از دست ندین 👌👌
🌸 پرنده هایی که روی شاخه نشستند، هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند...
زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست، بلکه به بالهایشان است...
🌸 همیشه به خودت اعتماد داشته باش، خودت را باور کن!
🌸 همیشه خودت را نقد بدان، تا دیگران تو را به نسیه نفروشند...
🌸 سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...
🌸 "در زندگیت به کسی اعتماد کن که به او ایمان داری نه احساس"
🌸 و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...
🌸 مردم شهری که همه در آن می لنگند، به کسی که راست راه می رود می خندند . . .
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #چـــه_زیبـــــاست_اگــــــر...
♥️بی قــید و شرط عشق بورزیــم...
♥️اگــر قولی دادیم، بـه آن عمل کـنیم
♥️اگر اشتباهی کردیـم عذرخواهی کنیم
♥️بر زخــــــم های هم نمـک نپاشیم
♥️قلبــــی را به درد نیــــــاوریم
"شهیدبرزگر"💫
@ShahidBarzegar65