امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقآن
این دشت دریا میشود
امشب شهادتنامه عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقآن
این دشت دریا میشود
امشب که ناله ی دگر
بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان
چون قلب قلب زهرا(س)میشود🏴
@shahid_Beyzaii
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به به آنهاآب دادم🌹
@shahid_Beyzaii
🔴 امام خامنه ای:
سردار شهید قاسم سلیمانی نمونهی برجستهای از تربیتشدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود.
او همهی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید.
شهادت پاداش تلاش بیوقفهی او در همهی این سالیان بود.🌷
@shahid_Beyzaii
هدایت شده از 🌷A-najjar🌷
پویش همگانی
#من_محمد_را_دوست_دارم
در پی هتک حرمت مجدد مجله فرانسوی به ساحت پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم)😔
لعنة الله علی قوم الظالمین
انتشارهمگانی
@shahid_Beyzaii
هدایت شده از 🌷A-najjar🌷
❤️امام كاظم عَلَیْهِ السلام:
💐در میزان الهى نیست عمل و چیزى، سنگین تر از ذكر صلوات بر محمّد و اهل بیتش (صلوات الله علیهم اجمعین).
📕 أصول الكافي ج 2 ص 494
@shahid_Beyzaii
هدایت شده از 🌷A-najjar🌷
کلام شهید
بچہها! مراقب باشید
بہ شهدا تمسڪ ڪنید
بصیرتتون رو بالا ببرید
ڪہ ترڪش نخورید!!
رابطہ خودتون رو بـا خدا زیاد ڪنید
با اهݪ بیت یڪی بشید و
در این راه گوش بہ فرمان اونها باشید
نشر حداکثری با شما
یاد شهید با صلوات🌷
@shahid_Beyzaii
یادی ازشهدا
"ناشناس آمد و ناشناس رفت"
در مراسم چهلم شهادت تیمسار بابایی در میان ازدحام سوگواران، مرد میانسالی با کلاه نمدی و شلوار گشاد که معلوم بود از اطراف اصفهان است بر مزار عباس خاک بر سر می ریخت و به شدت گریه می کرد.
گریه اش دل هر بیننده ای را به درد می آورد. آرام به او نزدیک شدم و با بغضی که در گلو داشتم پرسیدم:
پدر جان این شهید با شما چه نسبتی دارد؟
مرد گفت: من اهل روستای ده زیار هستم
اهالی روستای ما قبل از اینکه شهید بابایی به آنجا بیاید از هر نظر در تگنا بودند. ما نمی دانستیم که او چه کاره است؛ چون همیشه با لباس بسیجی می آمد. او برای ما حمام، مدرسه و حتی غسالخانه ساخت. همیشه هر کس گرفتاری داشت برایش حل می کرد. همه اهالی او را دوست داشتند. هروقت پیدایش می شد همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد.
او یاور بیچاره ها بود تا اینکه مدتی گذشت و پیدایش نشد گویا رفته بود تهران.
روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم. مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم: اودوست من است.
گفتند: پدر جان، می دانی او چه کاره است؟
گفتم: او همیشه به ما کمک می کرد.
گفتند: او تیمسار بابایی فرمانده عملیات نیروی هوایی بود.
گفتم: او همیشه می آمد برای ما کارگری می کرد. دلم از اینکه اوناشناس آمد و ناشناس رفت آتش گرفته بود.
پرواز تا بی نهایت صفحه 266
🕊🍃🌹🕊🌹🍃🕊🌹🍃
@shahid_Beyzaii