#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_خرازی
✅پـــایــم را بــوسیــــد...
حاج حسین خرازی رزمندهها را عاشقانه دوست داشت
و گاه این عشق را جوری نشان میداد که انسان حیران میشد.
یک شب تانکها را آماده کرده بودیم و منتظر دستور حرکت بودیم.
من نشسته بودم کنار برجک و حواسم به پیرامونمان بود و تحرکاتی که گاه بچهها داشتند.
یک وقت دیدم یک نفر بین تانکها راه میرود و با سرنشینها گفتو گوهای کوتاه میکند.
کنجکاو شدم ببینم کیست.
مرد توی تاریکی چرخید و چرخید تا سرانجام رسید کنار تانکی که من نشسته بودم رویش.
همین که خواستم از جایم تکان بخورم، دو دستی به پوتینم چسبید و پایم را بوسید.
گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنیدم، نفسم برید. گفتم: حاج حسین؟
گفت: هیس؛ صدات درنیاد!
و رفت سراغ تانک بعدی...
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_خرازی
@shahid_beyzaii
🌷مهدی جان🌷
👈 میدانی ؟!
💥خواب مانده ایم
💥ازهمان روز اول
💥همان روز در سقیفه
💥همان موقع کنار در خانه
💥میدانی اگر خواب نبودیم کار به پهلوی مادر نمیرسید😔
💥به خار در چشمان پدر نمیرسید
💥به جگرِ سوخته مجتبی
💥به ظهر عاشورا
💥به زندان
💥به زهر
💥وبه غربت یتیمی نمیرسید
✅ اگرخواب نبودیم کار به انتظارشما نمیرسید...
💫💫💫
💫✨
💫
😔الهی العفو😔
@shahid_beyzaii