1_1296953261.pdf
حجم:
854.2K
🌱.۰🌱
🌹#کتاب #من_میترا_نیستم🌹
#روایت_زندگی_شهیدهزینبکمایی
نویسنده :معصومه رامهرمزی🌱
کتابخوببخوانیم💚📚
#نشربدید
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @shahid_abbasdaneshghar
۱۶۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
👤 علیرضا پاکار، استان تهران
پدر عزیزم، مهرداد پاکار، همکار و دوست صمیمی شهید عباس دانشگر است. عکسی از شهید روی طاقچۀ خانۀ ما است. پدر مهربانم بهسبب عشق و محبتی که به دوست شهیدش دارد، هر چند ماه خانوادگی برای زیارت به مزار شهید در شهرستان سمنان میرویم. من هم نوجوانی هستم که به شهید خیلی علاقهمند شدهام.
یک بار همراه پدرم به مزار رفتیم. بهخاطر شرایط کرونایی، در امامزاده علیاشرف(ع) بسته بود. خیلی ناراحت شدم. دلم میخواست در باز بود و از نزدیک مزار شهید را زیارت میکردم. از همان نردههای آهنی از دور به او سلام دادم. همان شب خواب دیدم که جلوی در امامزاده علیاشرف(ع) ایستادهام و درها بسته است. ناگهان درهای امامزاده باز شد و عباس بیرون آمد. گفت: «بیا تو بغلم.» من به بغل عباس رفتم و من را بوسید. وقتی صبح از خواب بیدار شدم، یادم نبود که خواب دیدم. موقع ظهر بود. کنار بابا نشسته بودم. یکمرتبه خوابم یادم آمد و گریه کردم. پدرم تعجب کرد. بغلم کرد و گفت: «چی شده؟» خوابم را برایش تعریف کردم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
۱۸۰
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
... موقع خداحافظی، سرم را روی مزار شهید گذاشتم و از شهید خواستم که به ما کمک کند. فردای آن روز، وقتی جواب آزمایش را گرفتیم، گفته شد همسر شما هیچ مشکلی ندارد. چند روزی گذشت. حال همسرم روزبهروز بهتر میشد. همان وقت به دلم افتاد که عباس درددل ما را شنید. بهخاطر قدردانی و تشکر دوباره با همسر و دامادم سر مزار شهید رفتیم. با خودم گفتم حالا که حال همسرم خوب شده، از فرصت استفاده کنم و درخواست دیگری را از شهید داشته باشم.
از خاطرم گذشت حالا که تا سمنان آمدهایم، خوب است یک سفر به مشهد مقدس هم برویم؛ ولی این احتمال را میدادم که در تهیۀ بلیت و زائرسرا با مشکل مواجه شویم. همانجا از شهید عباس خواستم در این موضوع هم کمک کند.
لطف ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) و شهدا شامل حالمان شد و بعد از یک هفته بلیت و زائرسرا فراهم شد و خانوادگی به مشهد مقدس رفتیم.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۸۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
👤حجتالاسلاموالمسلمین رضا طاهری، استان سمنان
شب جمعهای بود. گوشی همراه دستم بود. در یکی از کانالها، عکسهای شهید عباس دانشگر را تماشا میکردم. در بین عکسها سه تا را انتخاب کردم و در گوشیام ذخیره کردم. همان شب در عالم رؤیا دیدم بههمراه شهید عباس هستم. یک جعبه شیرینی به من تعارف کرد. من دو تا شیرینی گرفتم. گفتم: «یکی دیگه میخوام بگیرم.»
گفت: «بفرما.» عباس چهرۀ خندانی داشت. از خوشحالی بیدار شدم. ساعت ۲ نصفهشب بود. صبح ساعت ۱۰ بود تلویزیون را روشن کردم دیدم استاد حسن رحیمپور ازغدی، استاد حوزه و دانشگاه، برای دانشجویان یک دانشگاه در تهران وصیتنامۀ شهید عباس دانشگر را میخواند و شرح میدهد.
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۱۸۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
2⃣بخش دوم
🔸️محبت شهید به برادران
...
از نیشابور حرکت کردیم و یکبهیک شهرها را پشتسر گذاشتیم. من پشت فرمان بودم که تابلوی ۴۰ کیلومتر تا شهر سمنان را دیدم. با آقای غلامی که رانندۀ ماشین دیگر بود، تماس گرفتم. قدری از ماشین ما جلوتر بود. گفتم: «داریم به سمنان نزدیک میشیم. من بچههای ماشین خودمان رو راضی کردم. همگی دوست دارن مزار شهید عباس دانشگر رو زیارت کنن. شما نظرتون چیه؟»
آقای غلامی گفت: «بچهها عجله دارن. بذار توی مسیر برگشت حتماً میریم. کمی اصرار کردم؛ ولی فایده نداشت. سفر ما گروهی بود و من باید تابع جمع میبودم. برخلاف میل باطنیام، قبول کردم. دلم شکست؛ طوری که دیگر قادر به رانندگی نبودم. جای خودم را به یکی از دوستان دادم تا بقیۀ راه را او رانندگی کند. در صندلی عقب نشستم و مشغول درددل با شهید عباس شدم. عکس او را که همراه خودم آورده بودم از لای کتاب آخرین نماز در حلب بیرون آوردم و مشغول صحبت با او شدم. بیست دقیقه از تماسم با آقای غلامی نگذشته بود که گوشیام زنگ خورد. دوباره خودش بود. گفت ماشینش مشکل فنی پیدا کرده. بهتر است به تعمیرکار نشانش بدهد تا خیالش جمع بشود. گفت: «شما راهتون رو ادامه بدید. ما خودمون رو به شما میرسانیم.»
با شنیدن این حرف در دلم شور و هیجانی ایجاد شده بود و لبخندی بر لبم نشسته بود. گفتم: «ما الان نزدیک ورودی شهر سمنانیم. حالا که اینطوره، تا موقعی که شما ماشین رو ببرید تعمیرگاه، ما هم میریم مزار شهید عباس.»
گفت: «تو که نمیدونی امامزاده کجای شهره. شاید راه دور باشه و خیلی معطل بشید.»
گفتم: «اتلاف وقت نمیکنیم.» ...
📗
#ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۱۹۱
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
خانم شریفیان
آخرین زنگ مدرسه را زدند. همراه دوستانم از مدرسه خارج شدیم و بهسمت خانه رفتیم. چند قدمی از مدرسه دور نشدیم که یک تابلو توجهم را به خودش جلب کرد. تابلویی که بر روی آن سیمای زیبای شهیدی نقش بسته بود. شهید مدافع حرم عباس دانشگر لبخند زیبایش، دلم را مجذوب خودش کرد؛ همچون یک صیاد ماهر که دام را برای صیدش ماهرانه پهن میکند. مات و مبهوت چهرۀ زیبایش شدم. شهید شهر خودمان بود؛ اما نمیشناختمش.
انگار چشمانش با من سخن میگفت. گویی میخواست دستم را بگیرد و مرا به جمع دوستدارانش بیفزاید؛ اما من توجه چندانی نکردم.
روزها از پی هم میگذشت و من روزبهروز بیشتر غرق روزمرگی خویش میشدم. تا اینکه یک شب در سال ۱۳۹۷ خوابش را دیدم؛ همان شهیدی که با چشمانش با من سخن میگفت.
انگار میخواست مرا با قلههای عشق آشنا کند؛ اما من توجهی نداشتم. آخر من گناهکار کجا و رفاقت با شهید پاک و بیگناه کجا؟!...
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۱۹۵
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠ادامه ی خاطره ی خانم احدی
.
... گاهی با نگاه به عکسش به آرامش میرسم. مهمتر از همه شهیدی که توانست از عشق زمینی بگذرد؛ یعنی روحش بزرگ بود. به یاد آن حرف سردار اباذری افتادم که در زندگینامۀ شهید خواندم. سردار اباذری گفته عباسآقا، من نمیخوام دوروبرم جوانی باشه که جنگ ندیده باشه، خون و درگیری ندیده باشه. نوبتت بشه میفرستمت. چرا اینقدر اصرار میکنی؟ عباسآقا گفته دارم زمینگیر میشم. بذار برم، حاجی! این از خودگذشتگی و فداکاری واقعاً ستودنی است.
موقعی که با شهید آشنا شدم، متوجه شدم جوانان زیادی از محبت و کمک شهید به خودشان میگویند. من هم یک خواستهای از شهید داشتم. برای اولین بار شهید دانشگر را واسطه قرار دادم تا از ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) بخواهد به حاجتم برسم. خوشبختانه رسیدم. آن لحظه باورم به شهدا بیشتر شد.
شهید عباس دانشگر الگوی کامل جوان مؤمن انقلابی است. شهید دانشگر الگویی برای جوانان است که میخواست در مسیر انقلاب اسلامی و تمدن نوین اسلامی در حرکت باشد.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۱۹۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم مقصودی، آذربایجان شرقی
نماز نخواندنم را بهانۀ بیحوصلگیام میکردم. «کی حوصله داره برای نماز صبح بلند شه؟!» روزههایم را بهانۀ کمطاقتیهایم میکردم. دست ندادن به نامحرمهای فامیل بهنظرم مسخرهترین چیز بود. چه فرقی میکرد؟ آنها هم مثل برادرهایم هستند. چادر را دوست داشتم برای تنوع بپوشم؛ ولی اصلاً از چادریها خوشم نمیآمد. بهنظرم چادریها خیلی سرد برخورد میکردند و خودشان را میگرفتند.
این روش زندگی من بود. در اوایل سال ۱۳۹۸ بود که توی شهر ما در استادیوم یک بازی بین تیم شهر ما و یک تیم معروف برگزار میشد. برادرم برای تماشای بازی به استادیوم رفت. بازی تمام شد و برادرم به خانه آمد و همراه خودش یک سنجاقسینه از عکس پسر جوانی با لبخندی زیبا به خانه آورد. وقتی ازش دربارۀ این عکس سؤال کردم، گفت: «یه آقایی بهم داد.» خیلی برایم جالب بود. سنجاقسینه را ازش گرفتم و محو تماشای عکس پسر جوانی شدم که پسزمینهاش عکس حرم حضرت زینب(سلامالله علیها) بود...
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۰۳
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠ادامه خاطره ی خانم حسنی، استان مازندران
مطمئن بودم عباس صدایم را شنیده بود. مراسم شهید علی جمشیدی رفتیم و برگشتیم. بعدازآن، عباس برادرم شد.
یک کانال در فضای مجازی برای عباس تأسیس کردم تا اینکه من از طرف مؤسسۀ آستان قدس رضوی به میهمانی امامرضا(علیهالسلام) دعوت شدم و باز به عباس متوسل شدم. هرچه کردم، نشد بروم. دو روز تمام برای این جا ماندن گریه کردم.
اولین بار خواب برادر عزیزم، عباسجان را دیدم. صبح که از خواب بیدار شدم، احساس کسی را داشتم که به آسمان رفته و برگشته. بعد از خوردن صبحانه با مدیران صفحۀ فضای مجازی گفتوگو کردم. آن روز گرامیداشت مادران شهدا بود. هیچوقت فکر نمیکردم همان روز شمارۀ پدر شهید عباس را بگیرم. همان روز با ایشان صحبت کردم. حال عجیبی بود. عباس را خیلی دوست داشتم. خیلی بیشتر از برادری که نداشتم. توفیق شد همان شب با مادر شهید هم صحبت کردم. دیگر نمیتوانم بگویم که در چه حالی بودم. هرچه بود زمینی نبود. بیشک هدیه از آسمانها بود. سفر به حریم پاک حضرت امام رضا(علیهالسلام) قسمت من نبود؛ ولی عباس برایم جبران کرد و نگذاشت خواهرش در غم این جا ماندن بسوزد.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
هدایت شده از مؤسسه شهید عباس دانشگر
۲۰۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 خانم استوار، استان فارس
اواخر سال ۱۳۹۹ بود که شهید عباس دانشگر را رفیق شهیدم انتخاب کردم. از وقتی که با شهید دانشگر آشنا شدم،
حالوهوایم جور دیگری شد. زندگیام زمین تا آسمان فرق کرده است! همۀ زندگیام با یاد و نامش سپری میشود. از این دنیا هدایایی برایشان میفرستم و ایشان هم من را بیجواب نمیگذارند. تا حالا سه بار عنایت کردهاند و به خواب من آمدهاند.
خواب دیدم که با همان تصویر زیبا و خندان و با همان چهرۀ نورانی سخنرانی میکرد و از صبر حضرت زینب(سلام الله علیها) صحبت میکرد. میگفت باید حضرت زینب(سلام الله علیها) را الگوی خود قرار دهیم. فاصله ما با هم زیاد نبود و در چندقدمیام ایستاده بود. وقتی رفت، مردم آنجا هم از شوقش مدام اسمش را صدا میزدند! انگار که تمام دنیا را یکجا به من داده باشند! هنوز هم از فکرش تنم به لرزه میافتد و قلبم تندتر میزند...
📗 #ادامه_دارد
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۰۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠 ادامه خاطره ی خانم استوار، استان فارس :
.
... این روزها شاهد رشد و بالندگی ایمان و معرفت در وجودم هستم و این را مدیون شهید میدانم. از وقتی که کتابهای شهید را خواندهام، بیشتر با شخصیت نورانیاش آشنا شدهام... تحولی بزرگ در من روی داده است! اول سعی کردم شهید را الگوی زندگیام قرار دهم. از نمازهای اولوقت شروع شد. خوشاخلاقی در خانه، لبخند روی لب، شوخطبعی، مطالعه، درس خواندن، هدف و برنامهریزی، تلاش و پشتکار، ارتباط با خدا و در آخر هم برای اولین بار با کمک شهید نماز شب خواندم! آری! اینها همۀ کرامات و نشانههای شهید است. امیدوارم تأثیر نگاهش از من دختری بسازد از جنس قلب مهربانش. امیدوارم همیشه وجودش را در زندگی پرمشغلهام احساس کنم! امیدوارم هدیههایی که بهسمتش روانه میکنم، هر روز بیشتر و بیشتر شود! امیدوارم رفاقتمان ادامه پیدا کند.
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯
۲۱۶
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍
3⃣بخش سوم
🔸️محبت شهید به خواهران
💠خانم مهدیزاده
اسم شهید عباس دانشگر را شنیده بودم. عکسش را هم دیده بودم؛ اما چیزی ازش نمیدانستم. تا اینکه کتاب آخرین نماز در حلب را در کتابفروشی دیدم و خریدم. با خطبهخط کتاب بیاختیار گریه میکردم. تا حالا دربارۀ چندین شهید کتاب خواندم؛ ولی این احساس و حال را فقط دو بار درک کردهام. اولین بار در دوران دبیرستان بودم. با خواندن خاطرات شهید حسن ترک بیاراده گریه میکردم. از آن روز شهید حسن ترک شد داداشحسن من. حالا دقیقاً همان حال را با خواندن خاطرات شهید دانشگر دارم. فقط پنج سال از داداش عباس کوچکترم؛ ولی فاصلهام با داداش از زمین تا آسمان است.
#ادامه_دارد
📗
#کتاب
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯