فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نخستین هیات را یزید برگزار کرد!🙂
••|🌵🚛|••
#تلنگر🍃
میگفٺ :
اگہمیخواینباچشماتون
چیزاییوببینینکہبقیہنمیبینن
پسبایدچیزاییروکہبقیہمیبینن نبینین!🙂
🌱
「🦊📙 」
←تااونجاڪہیادمہ🙃☝🏼
هراقاپسرے
نمیتونہلباسائمهرو،تنڪنہ✨
امادخترخانوما همشوناجازهدارن
چادرحضرتزهراروامانت
سرڪنن…
#چادرانه🌿
نمیدانمشهادت
شرطزیبادیدناست
یادلبهدریازدن؛
ولیهرچههست،جزدریادلان
دلبهدریانمیزنند . .(:
#شهید_احمد_مشلب🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان جالب یک زن و آتش زیر دیگ🥺😭
اونایی که برای امام حسین خرج میکنن ببینند
#پیشنهاددانلود
‹🌿📻›
انقدنگو :
اگـہببخشمکوچیڪمیشم🚶🏿♂..
اگـہباگذشتکردنکسے
ڪوچیك میشد،
خـداانقدبزرگنبـودシ💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊱🕳⛓⊰
توهینمجریشبکہمنوتو
بہامــــامحـــســیــن.ع. !
I #تباهیات
شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
برادر شهید احمد مشلب در کنار برادر شهید میلاد بدری✋🏿
💥#تلنگر
تو تهران یکی می گفت: خوش به حال مسافرکشانِ میدان آزادی 🔄 که آزادانه فریاد می زنند: آزادی - آزادی - آزادی
و عابرانِ خسته می پرسیدند:
آزادی چند؟
من عابری🚶♂را دیدم که از راننده سوال کرد: آزادی کجاست؟
و راننده با لحن معنی داری گفت: رد کردی؛ آزادی قبل از انقلاب بود. ✋🏻
و من به او گفتم: آری
⬅ از "غرب" که به میدان آزادی نگاه کنی، آزادی قبل از انقلاب است؛ ولی از میدان "امام حسین (ع)" که به آزادی نگاه کنی، می بینی آزادی درست بعد از انقلاب قرار دارد.
✴️ پس بنگر در کدام سو ایستاده ای،
🌳طرف امام حسین (ع)
🌳یا طرف غرب
هدایت شده از شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
دعـاے فـرج بہ عشـق آقـا صاحبالزمان و دعـاے هفتـم صحیفہ سجـادیہ جہت اطاعت از رهبـرے :)🌸..
هـردوبـاهـمپنـجدقیقـہهـمنمیشہپسبخونـش😉🖐🏻
﷽
📝
میدونے چـــــرا ؛ امام زمـــــان ظهور نمیڪنہ⁉️
☝🏻یڪ ڪـــــلام :
چون من و تو جامعہ امام زمانے نساختیم
‼️امام زمان در جامعه اے ڪہ حرمت ندارد،
نـــــباید بـــــیاید ...
چون اگر بیاید ، مانند پدرانش ڪشتہ خواهد شد؛😔
🥀هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛
فقط خودت رو درست ڪن...🌹
🍂 دو ڪلمہ: گـــناه نڪـــــن----------«💙»----------
عزیزے میگُفتـــ ↓
هروقت احساس کردید
از #امام_زمان دور شدید...
و دلتون واسه آقا تنگ نیست...
این دعای کوچیک رو بخونید...
بخصوص توی قنوت هاتون❣
((لـَیِّـنْ قَـلبے لِـوَلِـیِّ أَمـرِڪْ))
ینی...
«خداجوندلموواسهاماممنرمکن...»
🌱 #زندگیتوامامزمانۍڪن
#تلنگـــــرانه 🤔
🔵 دست دادن با زن...
🔸 ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎ ﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ؟ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ:
ﺁﯾﺎ ﺗﻮ مے توانی ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﯿﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ⁉️
ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ مۍﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ.
✔️ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ همه ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﻫﻨﺪ .
🔹 ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ⁉️
ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮ ﺩﻭﯼ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
🔸 ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ مي کند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده از کارها ونمادهای شیطانی توسط گروهBTS
و این ینی خودشون شیطان پرست هستن.
و چقدر برای ی شیعه زشته که طفدار اینا باشه.
و چقدر هم در بین مذهبی ها زبانزد و طرفدار داربهتره بگم مذهبی نما
#پیامبر_اکرم
خـداونـدبـہمـوسـیبـنعمـرانفـرمـود#غیبت ڪنندهاگـر#توبہ ڪند، آخـریـنڪسیهسـت ڪہوارد #بہشت مـیشـودواگـرتـوبـہنڪند نخستیـنفـردیهسـتڪہداخـلآتـشمـیشـود.
#حدیث
شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قـسـمـتدوم⬇️ 🔱⃟☄
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـتسـوم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم ..
اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم.....
کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم.
نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟
خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم.
بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن.
چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم.
بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم.
بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل...
انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس....
#ادامہدارد...↻
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟☄
@kanalaedrokhgvcom
شَهید♡اَݼمَد مَشلَب♡
#رمـاݧ♥⃟🥀 🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️ #قـسـمـتسـوم⬇️ 🔱⃟☄
#رمـاݧ♥⃟🥀
🧡⃟⚡️ڍامشـ🔥ـیـطـاݧـے🧡⃟⚡️
#قـسـمـت_چهارم⬇️
🔱⃟☄ ــہـ۸ــہـہـ۸ــہــہـ۸ــہـہـ۸ــہــ 🔱⃟
داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیومدی ,همراه من رسیدی که....
اومدم بهش بگم که اصلا دست خودم نبود,یه نگاه به سلمانی کردم,دیدم دستش را گذاشته روبینیش وسرش رابه حالت نه تکون میده....
به سمیراگفتم:بعدا بهت میگم.
اما من هیچ وسیله وحتی دفتری و...همرام نیاورده بودم
کلاس تموم شد من اصلا یادم رفته بود ,شاید بابا منتظرم باشه,اینقد هم باترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم.
پاشدم که برم بیرون,سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن ,سرکارشون.....😳
دوباره گیج شدم,یعنی این کیه,فرشته است؟اجنه است؟روانشناسه که ذهن رامیخونه,این چیه وکیه؟؟؟
سمیرا گفت:توسالن منتظرت میمونم ورفت بیرون.
استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت وخودشم نشست روصندلی وگفت:بیا بشین,راحت باش,ازمن نترس,من اسیبی بهت نمیزنم.
با ترس نشستم ومنتظر شدم که صحبت کند
سلمانی:وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن,سرم راگرفتم بالا ونگاهش کردم,
دوباره آتیش توچشماش بود اما اینبار نترسیدم.
سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف توباشه,ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم .
گفتم :چی؟؟
یه گردنبد عقیق که حکاکی شده است...
وااای این راازکجا میدید ,اخه زیرمقنعه وچادرم بود. 😳
درش آوردم وگفتم فقط وان یکاده...دادم طرفش,یه جوری خودش راکشید کنار که ترسیدم...
گفت سریع بیاندازش بیرون...
گفتم آیه ی قرانه...
گفت:توهنوز درک حقیقی از قران نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی .
داد زد,زود بیاندازش....
به سرعت رفتم توسالن گردنبند رادادم به سمیرا وبی اختیار برگشتم,
سلمانی:حالا خوب شد ,بیا جلو,نگاهم.کن...
رفتم نشستم
سلمانی:هیچ میدونی چهره ی تو خیلی عرفانی هست,اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تویک گروه عرفانی به کمال برسه...
سلمانی حرف میزد وحرف میزد,ومن به شدت احساس خوابالودگی میکردم,بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده,دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکرمیکردم یه جورایی بهش وابسته شدم.
همینجور که حرف میزد,دستش راگذاشت رو دستم,من دختر معتقدی بودم وتابه حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود ,اما تو اون حالت نه تنها دستم راعقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوش آیند بود,وقتی دید مخالفتی باکارش نکردم,دوتا دستم راگرفت تومشتش وگفت :اگر ما باهم اینجورگره بخوریم تمام دنیا مال ماست .
#ادامه_دارد ...