#یاد_یاران
🌹سید پابرهنه🌹
🔷طبق معمول موقع عملیات
کفشهایش را در آورده بود
و با پای برهنه توی منطقه
راه می رفت.
ازش پرسیدم:
چرابا پای برهنه راه می ری
سید ...؟
گفت: برای پس گرفتن این
زمین، خون داده شده. این
زمین احترام داره و خون
بچه ها روش ریخته شده،
آدم باید با پای برهنه روش
راه بره.
🌷 #شهید_سیدحمیدمیرافضلی🌷
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
سال پيش با مجيد دوست شدم.مجيد بچه خوش زبون و با معرفتي بود.همه اين مدت همه جا با هم بوديم و همه حرفهايش را به من ميگفت❤️.مجيد با همه زود رفيق ميشد.هيچ كينه اي را به دل نمي گرفت☝️.مجيد با همه خوب بود و به همه احترام مي گذاشت.به همه خوبي مي كرد.كمك حال مردم بود و دل نازك.خيلي زود گريه مي كرد😢.ماه رمضان ها نان مي گرفت و بين دوست و همسايه ها پخش مي كرد.عاشق مسافرت بود.هر جا مي رفت براي همه سوغاتي مي گرفت😍،ولي از زماني كه تصميم به رفتن گرفت،خيلي عوض شده بود،انگار نوراني شده بود✨.ديگر با كسي كاري نداشت.تو خودش بود.مرتب مي گفت فقط زودتر به سوريه بروم
#شهید_مجید_قربانخانی🌺
🍃🌸
@shahid_ahmadali
شهید احمدعلی نیری🇵🇸
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 #رمان_عارفانه ❣ 💫شهید احمدعلی نیری💫 #قسمت_صد_و_چهارم #ادامه_قسمت_قبل #ن
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
#رمان_عارفانه ❣
💫شهید احمدعلی نیری💫
#قسمت_صد_و_پنجم
#ادامه_قسمت_قبل
#نامه
✨🍀توصیف #جهنم از لسان مبارک شهیدنیری🍀✨
💕ای خدای ارحم الراحمین به من رحم کن. هنگامی که از میان شعلههای آتش دوزخ فریادی برآید که (احمد نیری) کجاست؟😱😢
⚡️همان کسی که با آرزوهای دراز و امروز و فردا کردن وقت گذرانی کرد و در کارهای زشت، عمر خود را تلف کرد.😔
🌱پس از این آواز، ماموران دوزخ با عمود آهنین شتابان و هول انگیز به سوی من آیند و مرا کشان کشان به سوی عذابی سخت برده و با سر در قعر دوزخ اندازند😰
🌴و میگویند بچش! که تو همانی که در دنیا آن چنان خود را عزیز و گرامی میداشتی😢
🌿و (من را) در جایی مسکن دهند که اسیر در آنجا برای همیشه اسیر است و آتش آن همواره شعله ور.
🍁نوشابه آنجا جحیم و جایگاه همیشگیام دوزخ و حمیم باشد. شعلههای فروزان مرا از جای بر کند ولی قعر دوزخ باز مرا در کام خود کشد. نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم ولی از مرگ خبری نباشد.😭
🌾پاهایم بر پیشانی بسته شده و روی من از ظلمت گناه سیاه گشته، به هر طرف که روم فریادی میکشم.
🍂به هر سو رو آورم صیحه زنم که؛ ای مالک، وعدههای عذاب دربارهی من محقق شده.
ای مالک، ازسنگینی زنجیرهای آهنین توان ما از دست رفته است، ای مالک پوستهای تن ما کباب شده، ای مالک ما را بیرون بیاور که دیگر به کارهای زشت باز نخواهیم گشت.😩
⭕️پاسخ بشنوم که هرگز! اکنون هنگام امان یافتن نیست و از این جایگاه ذلت، روی تافتن نیست، زبان در کشید و سخن نگویید.🤐
❌اگر به فرض محال از اینجا بیرون روید، باز به همان اعمال زشتی که از آنها نهی شده بودید بازخواهید گشت.😡
🔸پس از این جواب به کلی ناامید میشوم و تاسف شدید و پشیمانی دردناک به من دست دهد، به رو در آتش بیفتم.💔
🔥بالای سر ما آتش، زیر پای ما آتش، سمت راست ما آتش، سمت چپ ما آتش، غرق در آتش.
خوراک ما آتش، نوشابه ما آتش، بستر ما آتش، جامه ما آتش... آتش.😰
🔶ادامـــــه دارد...↩️
🌹هدیه به روح پاکشون صلوات🌹
#کانال_رسمی_شهید_نیری
#منتظرتونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
@shahid_AhmadAli
➖🍃🌹🌹🌹🌹🌹🍃➖
🌸🍃
عملیات مسلم بن عقیل با حضور آیتالله اشرفی و تنی چند از مقامات کشوری و لشکری آغاز شد.
ایشان در آن شب حال عجیبی داشت و یک لحظه آرام نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود و لحظهای هم به استراحت نپرداخت.
نزدیکیهای صبح بود که یک عدد گلوله توپ در نزدیکی چادر ایشان منفجر شد. فرماندهان جهت ترک آن محل اصرار کردند، اما ایشان نپذیرفت و فرمود: من از این محل نمیروم و آماده هرگونه مسئلهای هستم. زیرا خون من رنگینتر و جان من عزیزتر از این عزیزان رزمنده نیست من باید تا پایان عملیات این جا باشم. سرانجام (شهید) محلاتی، عبا و عمامه ایشان را برداشت و بر سر دوش ایشان گذاشت و عصا را به دستش داده و او را عازم کرمانشاه کرد.
منبع دانشنامه جهاد، ایثار و شهادت
#عملیات_مسلم_بن_عقیل_ع
#عملیات_دفاع_مقدس
#عکس
#خاطره
#سالروزعملیات
🍃🌸
@Shahid_ahmadali
🍃🌸
#کرامت_ناب
🌹ناظرند بر ما...🌹
💠سال ۷۴ که موزه ی دفاع مقدس کرمان را راه اندازی و تجهیز می کردند،آقای سالور به منزل ما مراجعه کرد و گفت: مادر مقداری از وسائل شخصی شهید سید محمد علی ابراهیمی را برای استفاد در موزه به بنده تحویل دهید. من عرض کردم: لباس های دامادی اش را به کمیته امداد دادیم...ولی با این حال تعدادی از وسائل ایشان را پیدا کردم و تحویل آقای سالور دادم. شب پسرم را در رویای صادقه دیدم، به من گفت: مادر، امروز که آقای سالور مراجعه کرد و وسائل بنده را می خواست چرا فانوسقه مرا به ایشان ندادی؟ گفتم: مادر، چندین سال که شهید شدی من اصلا فانوسقه ای از شما ندیدم، فانوسقه کجاست؟ پسرم گفت: فانوسقه در انباری زیر پوستینی که بابا می پوشید هست.
همان نیمه شب لامپ اتاق را روشن کردم. پدر شهید سوال کرد که آیا کسالتی داری و اتفاقی افتاده؟ گفتم: خوابی دیدم که باید همین الان مشخص شود آیا درست است یا خیر؟ بلند شدم، لامپ انباری را روشن کردم، پوستین پدرشهید را کنار زدم و فانوسقه را زیر آن دیدم...
🌹حال شهید عزیزی که فانوسقه ای با عرض ده سانتی متر و طول یک و نیم متر زیر پوستین در انباری را می بیند آیا عملکرد ماها رو نمی بیند.؟!
🔹نقل از مادر شهید ابراهیمی
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
🌴یاد شهید #مصطفی_صدرزاده بخیر؛
تو وصیتش نوشته بود ؛ داداشای عزیزم چند تا نکته که بر حسب وظیفه سفارش می کنم؛
1⃣ وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل #تنبلی و #سهلانگاری است.
2⃣ وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود #تازه_اول_مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان میآید ...
از کتاب #اسم_تو_مصطفاست
🍃🌸
@shahid_ahmadali
🍃🌸
محمدﺷﻴﺦ ﺟﺎﺑﺮ، " ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ" ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ؛
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖﺻﺪّﺍﻡ، ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم ؛
ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ...
ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ؛
انشاالله ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ،
ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ؛ ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽﺁﻳﻴﻢ!
ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ 1990، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ عراق ﺑﻮﺩﻡ،
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ..!
ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ، ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ نمیﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ؛
ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ، من ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ نمیبینم،
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ دلیل ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﺟﻨﮓ بودند!
ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ و حتی برای حضور در سالن صرف غذا ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻴﺸﺪ!!
به جاست ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ...
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ!
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🍃🌸
@shahid_ahmadali