eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
15.4هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم
「 ♡🌱 」 صباحاً أتنفس بِحُبِّ المَهدی . . هر صبح به عشق مهدی«عج» نفس میکشم و ما هر چه داریم از داریم اللهم عجل لولیک الفرج کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
دستش خالی بود پرسیدم: ساعتت کو؟ خیلی بی تفاوت گفت: یکی از بچه ها ازش خوشش اومد گرفت نگاهش کنه گفتم ماله خودت.... حرصم گرفت... گفتم: علی اون کادوی سرعقدمون بود تبرک مکه بود بنده خدا بابا با چه ذوق و شوقی برای دامادش گرفته بود. رادوی اصل بود. سری تکان داد و گفت: اینقد از این ساعت ها باشه و ما نباشیم. تا توانی دلی ب دست آور... کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
دوباره بجنگین مبادا شیطان رجیم ناامیدی به وجود بیاره و بی خیال بشی (شکستن توبه، مثل پوشیدن لباس چرکات بعد از دوش گرفتنه...) غذای روحتون رو زیاد کنید بذارین روحتون پر خوری کنه وقوی بشه تا شیطان گفت بیا ولش کن دستت انقدر قدرتش زیاد باشه با این چهار تا انگشت بزنی تو دهنش . انجام واجبات استغفار کنید زیارت عاشورا بخونید دوست شهید پیدا کنید عکسشو بزن تو اتاقت وازش بخواید که دستگیری کنه کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
به چپ و راست این دنیا نگاه میکنم. خیلی هم خوب نگاه میکنم. حواسم به کرونا هم جمع است. و می بینم چگونه ناجوانمردانه جان میگیرد. به مرگ فکر میکنم و لحظاتی که اطرافم جمع شده اند برای خاکسپاری.. لحظات تلقین و تدفین.. سنگ ها را می گذارند. تاریک می شود. تنها میشوم. ترس تمام بدنمان را می لرزاند.. از خیال می پرم. باز فکر میکنم. نه! هر چه میگردم هیچ چیزِ جای را نمیگیرد. حالا نگران محرمم. نگران دلم. نگران این شهر. آقا محرم با خودت! به سرازیری باب القبله تو سرازیری قبرم آقا منو تنها نگذار . به شلوغی شبای جمعه ت تو شلوغی های محشر جانا منو تنها نگذار . منو تنها نگذار من از این تنهایی می ترسم . منو تنها نگذار بی تو از هر جایی می ترسم . آبروداری کن که من از رسوایی می ترسم
. قسم به مسعود، قسم به مریم، بهشان قبولانده بودند، در صورتی که اسیر شوید بدترین شکنجه‌ها را به‌کار می‌برند تا ازتان حرف بکشند. حتی اگر هم کشته شوید، از روی چهره و اثر انگشت، خانواده‌تان را شناسایی می‌کنند و از آنها انتقام می‌گیرند! آخرین روزهای تیر ماه 67، با بمباران شیمیایی منطقه توسط هواپیماهای عراقی و فرمان صدام، عملیات "فروغ جاویدان" از سوی منافقین در غرب کشور آغاز شد. شهرهای سرپل ذهاب و کرند غرب را به‌زیر چکمه‌های نجس خود کشیدند و مغرور و سرمست، اسلام‌آباد غرب را هم به اشغال درآوردند. مقابله‌ی مردمی که آغاز شد، به خانه‌ها و کوچه‌ها پناه بردند. با حضور نیروهای بسیجی ایرانی، هراس تمام وجودشان را گرفت. و ... همان کاری را کردند که رهبران‌شان القاء کرده بودند: اگر اسیر شوید ... و اگر هم جنازه‌تان سالم بماند ... دخترکان 18 – 20 ساله که هیچی از جنگ و نظامی‌گری نمی‌دانستند و فکر می‌کردند با نفربرهای صدام، تخته‌گاز تا خود تهران خواهند رفت و 3 روزه ایران را فتح می‌کنند، در بن‌بست هویتی و وجودی قرار گرفتند. یکی‌یکی نارنجک را از جیب درآورده، برای این‌که هم چهره‌شان متلاشی شود و هم اثر انگشت‌شان از بین برود، نارنجک را در مشت، جلوی صورت گرفته، فریاد زدند: "قسم به مسعود، قسم به مریم، تسلیم ننگ است ..." و نارنجک جلوی صورت‌شان منفجر شد. و از شهادتین و مسلمانی هیچ به‌گوش نرسید، مگر قسم به مسعود و مریم! 📕 نامزد خوشگل من نوشته: حمید داودآبادی چاپ: نشر شهید کاظمی ...♡ کانال علمداران عشق @Shahid_Alamdar
بسم الله الرحمن الرحیم
... تو بخندی و دل ما باز شود،😌🌱 پلک بگشایی و از تو غزل آغاز شود. ... که دل ما گرم نگاهت باشد، آسمان، عشق، زمین با تو هم آواز شود.🌸☘ 🌤اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🌤️ ✋🏻❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وَألمُسْتَـشْهَدینَ بَیـنَ یَـدَیْهِ رَفتِه سَردار نَفَس تازھِ ڪُنَد ؛ ↷ چوݧ ظُهورِ گل‌نرجس... بِه نَزدیڪَ ست...!♥️】°
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا قدم به قدم که میرفت جلو ، دلتنگ تر از قبل میشد ، دلتنگ شهادت ، دلتنگ رفقای شهیدش.... کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》 اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند.. ✅
💠لباسهای خونی‌ اش‌ را گذاشته‌ بودند داخل یک کیسه‌ ی پلاستیکی... روز سوم‌ که‌ خانه‌ خلوت‌ تر شد رفتم‌ کیسه‌ را آوردم... خون‌ هم‌ اگر بماند بوی مردار میگیرد! با احتیاط‌ گره‌اش‌ را باز کردم‌و لباسها را آوردم‌ بیرون... بوی عطر پیچید توی خانه.. عطر گل محمدی! عطری‌ که‌ حسن‌ میزد به‌ روایت‌ همسر شهید 🌷