eitaa logo
شهید آرمان علی‌وردی
9.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
946 ویدیو
90 فایل
💠 تنها کانال رسمی طلبه‌ ی بسیجی شهید‌ آرمان‌ علی‌وردی 💠 🔰 ارتباط با ادمین @M_ArmaneAziz ولادت: ۱۳ تیر ۱۳۸۰ شهادت: ۶ آبان ۱۴۰۱ 📍مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۰ ، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵
مشاهده در ایتا
دانلود
در میان صحن‌ها چرخ می‌زند نسیم روی گنبد تو را بوسه کاشت یاکریم خوش به حالشان بی‌بلیط و کوپه و قطار شادمان و بی‌قرار از زمین جدا شدند زائران مشهدالرضا شدند... ✍🏻 س.بابایی 🕊 ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰 روزنامه همشهری: مادران ایران 💠 پای صحبت های مادران شهید: آرمان علی‌وردی روح الله عجمیان محمد قنبری --------- 📣کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰 اولین یادواره شهیده های طلبه کشور 💠 سخنران: حجت الاسلام ماندگاری 🔵 با حضور خانواده شهید آرمان علی وردی 📍 شهر ری، فرهنگسرای والا --------- 📣کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
✉️ آیـت‌الله مجتهـدی(ره): اولین عملی که باعث خوب‌شدن کار و بار انسان می‌شود، راضی نگه‌داشتن پدر و مادر است. و دومین عمل، نماز اول وقت... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده‌ شدست... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
. بسم الله . دیدار ماه - قسمت دوم . بلند شدن همانا و از بین دست و پا خودمو جلوتر کشوندن همانا. روی انگشتای پا ایستاده بودم تا از بین دست‌های باز شده به نشونه ارادت و احترام ملت بتونم ببینمشون که پرده آبی رنگ جایگاه کنار زده شد. بغض لونه کرده تو گلوم نذاشت با جماعت تو شعار دادن همراه بشم. چشم دوخته بودم بهشون که به سمت ما چرخیدن، دست تکون دادن و دست روی سینه گذاشتن. بغضم مغلوب مهر پدرانه‌ای شد که شوق جمعیت رو دو برابر کرده بود و اشک از فاصله بین ماسک و صورتم به داخل ماسک راه پیدا کرد و شوری اشکِ شوق و حسرت، شیرینیِ لحظه دیدار شد. مسخ شده بودم، نه شعار می‌دادم نه دستمو مثل بقیه تکون می‌دادم. نوجوون سیزده چهارده ساله پشت سرم از شدت شوق جیغ می‌کشید. لابه‌لای شعارها و جیغ کشیدن‌ها چندین بار پشت هم زمزمه کردم: ماشاءالله لا حول و لا قوة الا بالله... نگاهم بین تصویر ال‌سی‌دی و جایگاه در رفت و آمد بود تا ذهنم دوتا تصویر رو یکی کنه و تصویر کاملی از نور چشمش بهم بده. بغضمو به سختی قورت می‌دادم و با اشک‌هام کلنجار می‌رفتم تا مانع نشن، تا تصویر رو تار نکنن، من به جای اون اومده بودم. باید با چشم‌هایی که دیگه نه برای من، که برای اون می‌دیدن، از رؤیت تصویر ماه سیراب میشدم. جمعیت به هیجان اومده به سختی نشست اما شعار دادن‌ها به قوه خودش باقی بود‌. وقتش شده بود که کودک کنجکاو درونم واکنش‌های اطرافیان رو از نظر بگذرونه. اولین افراد مد نظر نوجوون‌های پشت سرم بودن. یکیشون از شدت هیجان همچنان دو طرف صورتش رو با دستاش گرفته بود و هیچی غیر از «وای خدای من» نمی‌گفت. سمت راستم کمی جلوتر یکی قلم کاغذ به دست آماده یادداشت‌برداری بود. صدای دختربچه‌ای رو از پشت سر شنیدم: من آقا رو ندیدم. رو گردوندم به سمت صدا، دختربچه هشت نه ساله‌ای که به سختی از بین جمعیتِ نشسته داشت رد می‌شد با چشم‌های پرسشگرش قسمت آقایون رو به دنبال دیدن رهبر می‌کاوید. همراهش خم شد به سمتش و با انگشت به جایگاه اشاره کرد. با «آها دیدم آقا رو» ی دختربچه لبخند به لب من و همون نوجوون‌های هیجان‌زده اومد. توجه کودک کنجکاو درونم رو به جایگاه معطوف کردم و کلماتی که اگر حضور فیزیکی داشت با بند بند وجودش جذب و با همه قلبش دریافت می‌کرد اما من..... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
هدایت شده از KHAMENEI.IR
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | روایتی از وصیت‌نامه شهدا ✏️ رهبر انقلاب: تلویزیون یک برنامه‌ای را دیروزپریروزها پخش میکرد که بنده تصادفاً چند دقیقه‌ای دیدم از بعضی از شهدا...میگوید من درس خواندم و میترسم که این درس خواندن من تحمیل بر بیت‌المال بوده خرجی برایش شده و هزینه‌ای شده این به گردن من باشد؛ وقتی که من شهید شدم موتور گازیِ من را بفروشید، پولهای بانک من را بگیرید، بروید بدهید به بیت‌المال به‌جای آن! اینها درس است؛ اینها درس است. ۱۳۹۵/۰۷/۰۵ 🌷 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔰دیدار مادران شهیدان: دانیال رضازاده و حسین زینال زاده با خانواده ی شهید آرمان علی‌وردی ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🕊️ از همان صبحی که فقط عکس توی کتابخونه‌ات رو دیدم و هنوز خبر رو نخونده بودم... تمام وجودم سراسر از غم شد، عکست رو به همه نشون می دادم و می گفتم: بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ؟!... از همان عصر وداع توی معراج الشهدا، که جان‌های‌ سوخته مادر صبورت، برادر مبهوتت و دوستان بی‌قرارت رو دیدم...بهت قول دادم خواهرت باشم... بهت قول دادم زینبت باشم... ندیدم و شنیدم طاقت نیاوردم؛ چه صبری دارد، چه عظمتی دارد زینب کبری (سلام الله علیها) که شهادت برادر آغاز رسالت او بود...🕊️ ❤️ ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy