eitaa logo
شهید آرمان علی‌وردی
10هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
888 ویدیو
88 فایل
💠 تنها کانال رسمی طلبه‌ ی بسیجی شهید‌ آرمان‌ علی‌وردی 💠 🔰 ارتباط با ادمین @M_ArmaneAziz ولادت: ۱۳ تیر ۱۳۸۰ شهادت: ۶ آبان ۱۴۰۱ 📍مزار شهید: بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۰ ، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾سید مهدی حائری زاده ◾️حاج روح الله مخبریان 📍جنت آباد جنوبی مسجد جامع حضرت حمزه سیدالشهداء علیه السلام 📆 پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ از نماز مغرب و عشاء ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📷 پنجشنبه شب ۱۴۰۱/۸/۱۹ 📍استان خراسان شمالی شهرستان اسفراین حسینیه مسجداعظم امام خمینی،هیئت علمدار. ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰برای « آرمان عزیز » گویی با تو در معرکه بوده ام در کوچه ها دویده ام در میان گرگان و کفتارها گرفتار آمده ام و با تو درد کشیده ام چه با دلم کرده ای از نازنین فرزند این خاک که آرام ندارم ، برایت می‌سوزم ، میگذارم و می‌نویسم برای تویی که پیش از این نمیشناختمت ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📌 اگر آنجا بودم... -واااای... ببین دارن می‌دون دنبالش... واااای... این را متین با صدای دورگه‌اش می‌گوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم می‌شود. پتو را روی خودم می‌کشم و غر می‌زنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد. متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره می‌کند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای... نخیر... متین و معترض‌های توی شهرک، هم‌قسم شده‌اند که نگذارند من بخوابم. خمیازه می‌کشم. دلم لک می‌زند برای خواب. از دیشب بدخواب شده‌ام و تا الان نتوانسته‌ام بخوابم. حالا هم که بالاخره پایم به خانه رسیده، برادرِ جوگیر و نوجوانم نمی‌گذارد دو دقیقه چشمانم بروند روی هم. پتو را می‌اندازم کنار و کشان‌کشان، خودم را می‌رسانم تا پنجره. صدای جیغ و داد خیابان را برداشته. متین با گوشی‌اش فیلم می‌گیرد و مثل گزارشگرهای فوتبال، روی فیلم حرف می‌زند: واااای... افتادن دنبال بسیجیه... به زحمت میان تاریکیِ کوچه، پسر جوانی را می‌بینم که می‌دود و سی نفر هم دنبالش. همه فریاد می‌کشند: بگیرینش... بسیجیه... سرم درد می‌گیرد؛ نه از هیاهوی کوچه که از صدای فریاد خشمگین سی‌هزار مرد جنگی؛ در ذهنم. صدای فریادشان از دیشب تا الان، دارد مثل ناقوس مرگ در سرم می‌پیچد. جزء معدود خواب‌های واضح عمرم بود. یک صحرا بود و سی‌هزارنفر سپاه خشمگین. انگار وسط فیلم مختارنامه بودم؛ پرتاب شده بودم به هزار سال پیش. یک چیزی توی مایه‌های تعزیه. شاید کربلا. -اوووه... افتاد... گرفتنش... واااای... متین چشمانش را ریز می‌کند تا مثلا بهتر ببیند معرکه را. همه داد می‌زنند: بزنینش... بزنش... بسیجیه... آخونده... دیگر جوان را نمی‌بینم؛ گیر افتاده بین سی نفر آدم عصبانی و فقط دست‌هایی را می‌بینم که بالا می‌روند و پایین می‌آیند به نیت زدنش. در خوابم، یک سوارِ تنها در میدان جنگ، محاصره شده بود میان سی‌هزارنفر سپاه. طوری نگاهش می‌کردند که انگار قاتل پدرشان بود. فقط یک لحظه دیدمش. جوانی بود، سوار بر اسب، زخمی. بیهوش بود انگار و نفهمید که اسبش دارد می‌رود دقیقا وسط همان سپاه خشمگین. طوری دورش گرد و خاک و غلغله شد که دیگر نشد ببینمش؛ فقط شمشیرها و نیزه‌ها را می‌دیدم که بالا می‌رفتند و به سوی بدنش پایین می‌آمدند. -وااای ببین دارن می‌کشنش. یا خود خدا! لرز می‌کنم؛ نه از سرما؛ از تصور گیر افتادن بین یک جماعتِ عصبانی که فقط می‌خواهند بزنندت. زمان چقدر کش آمده! جوان بسیجی افتاده میان درخت و شمشادها؛ با سر و روی خونین. زمان کش آمده بود در خوابم و انگار یک قرن گذشته بود از زمانی که دور جوان، گرد و خاک شده بود. دور خودم می‌چرخیدم. آن جوان کی بود؟ نمی‌دانستم. از کل ماجرای کربلا، یک حسین می‌شناختم و یک عباس؛ آن هم فقط از روضه‌هایی که در کودکی رفته بودم. ترسیده بودم. دوست داشتم بروم جلو، صف آن مردان جنگی خشمگین را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟ ترسیدم. می‌خواستم بروم و می‌ترسیدم از برق شمشیر و چهره‌های کبود از خشمشان. -اوه اوه اوه... اون چیه دست اون یارو؟ جوان بسیجی همچنان گم شده میان مشت و لگدها. حتی میان آن‌ها که دورش را گرفته‌اند، یک نفر قمه به دست می‌بینم و دلم می‌ریزد. دلم می‌خواهد بروم پایین، صف آن‌ها که دور جوان را گرفته‌اند را بشکافم و داد بزنم: چند نفر به یه نفر؟ آخه به چه جرمی؟ یک قدم برمی‌دارم به سمت در؛ و چشمم همچنان به پنجره است؛ به برق قمه‌ای که قرار است تن جوان را بشکافد. زانوانم می‌لرزند و همانجا می‌ایستم. این‌هایی که من می‌بینم، برایشان مهم نیست چرا می‌زنند و چطور می‌زنند؛ فقط می‌زنند. پایم به خیابان برسد و بخواهم از جوان دفاع کنم، من را هم تکه‌پاره می‌کنند همان‌جا؛ بدون این که بپرسند مثل آن‌ها فکر می‌کنم یا نه. خواب بودم؛ ولی می‌توانم قسم بخورم رطوبت را حس کردم روی دستانم. رطوبت و گرمای خون را. از ترس جهیدم به عقب و سکندری خوردم. خون خودم نبود. هرچه تلاش کردم خون را از دستم پاک کنم، نشد. انگار محکم چسبیده بود به دستانم و می‌خواست خودش را تا گلویم بکشد بالا و خفه‌ام کند. از ترس خفگی، نفس عمیقی کشیدم و از خواب پریدم. دیگر هم از ترس نتوانستم بخوابم. پیکر نیمه‌جان و خونین جوان بسیجی را دارند می‌کشند روی زمین. به دستانم نگاه می‌کنم؛ پاک‌اند. پاهایم بین رفتن و نرفتن گیر کرده‌اند. عقب عقب می‌روم؛ نمی‌دانم کجا. یک جایی که قایم شوم و نبینم. شاید هم بروم کمک جوان... نمی‌دانم. متین فیلمی که می‌گرفت را قطع می‌کند و سرش می‌رود داخل گوشی: این خیلی ویو می‌خوره... ببین کی بهت گفتم... جوان را کشان‌کشان، از میدان دیدمان خارج می‌کنند و دیگر نمی‌بینمش. فقط رد خونش باقی می‌ماند؛ روی زمین، روی ذهنم و شاید روی دستانم... 💠 به قلم: خانم فاطمه شکیبا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانیکه جسم مجروحت در آغوش ملائک آرام میگیرد، صدای های های گریه ام سکوتت را در هم میشکند ، گویا سکوت با همه عظمتش منتظر گریه ام بود تا در هم شکند . چه بیگناه بودی ، چه پاک .... چه شهیدانه زیستی و چه مظلومانه شهید شدی و قصه پر غصه ی تو همچنان باقیست ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
📷 🔰مراسم یادبود طلبه شهید آرمان علی‌وردی 📍 ، هیئت سیدالشهدا (ع) ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️به کلام :حجت الاسلام و المسلمین رضایی ◾️با نوای :کربلایی دانیال باقری 📍آدرس: مسجد امام حسین علیه‌السلام 📆 جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ بعد از نماز مغرب و عشا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️سخنران: محمد حسین صفارهرندی ◾️با روایت گری: کربلایی بهرام شهبازی 📍آدرس: مسجد امام هادی علیه‌السلام 📆 جمعه ۲۷ آبان ۱۴۰۱ بعد از نماز مغرب و عشا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️به کلام :حجت الاسلام و المسلمین بحرینی ◾️با نوای: ذاکرین اهل بیت 📍آدرس: حسینیه زارچی‌ها مقیم تهران 📆 پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۱ بعد از نماز مغرب و عشا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰 ◾️ ، ملی‌پوش پرورش‌اندام کشورمان با حضور در منزل مدال مسابقات جهانی خود را تقدیم خانواده این شهید کرد. ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️به کلام :حجت الاسلام و المسلمین صبوری 📍آدرس: خیابان پیروزی، خیابان مقداد، کوچه شهیدان ابراهیمی ور کیانی مسجد حضرت علی علیه‌السلام 📆 چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ بعد از نماز مغرب و عشا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️همراه با سخنرانی و ذاکرین اهل بیت 📍آدرس: پونک میدان عدل مسجد النبی پایگاه حمزه سید الشهدا ع 📆 سه شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۱ همزمان با نماز مغرب و عشا ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
50.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 زخم هایت یک طرف، زخم سر تو یک طرف... ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی 📍مسجد فائق میدان شهدا، خیابان هفده شریور، خیابان شهید فیاض بخش 📆 چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ همزمان با نماز مغرب و عشاء ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🔰مراسم بزرگداشت شهید آرمان علی وردی ◾️سخنران: حجت‌الاسلام ◾️ مداح: 🕗 پنجشنبه ۲۶ آبان‌ماه ۱۴۰۱ از ساعت ۲۰ 📍 هیئت‌ثارالله‌زنجان (رهروان امام و شهدا) ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🏴 ... ◾️ پیراهن خادمی شهید بزرگوار ◾️ ◼️ طلبه بسیجی شهید آرمان علی وردی◼️ ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy