eitaa logo
شهید مرتضی آوینی🌹
199 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
70 فایل
🔆اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرید🔆 با مطالب سیاسی،اجتماعی،فرهنگی در خدمت شما عزیزان هستیم🌺🙏 کپی حلال فقط با ذکر صلوات 💚 🙏ارتباط با ادمین و مدیر کانال 🆔️ @Ya_Masome
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🎥 | تولید دانش بنیان و اشتغال آفرین عامل حرکت چرخ اقتصاد 🍃🌹🍃 | | 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
با سلام و قبولی طاعات و عبادات 🍀 دوستان و همراهان همیشگی کانال شهید آوینی با عرض پوزش و عذر خواهی بابت تاخیر در داستان شب.😔 امشب هردو قسمت داستان روی کانال بارگذاری می‌شود.👌🙏 از همراهی شما عزیزان کمال تشکر را دارم 🥀🤲 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸 ولی من چندبار دیگر هم دستش را بوسیدم. با محبت بیشتری گفت: نکن بابا، نکن. می خواستم از ذوقم😃 توی اتاق بدوم و صورتش را‌ ببوسم‌.جلوی در هال که رسیدم‌. دا با صدای بلندی گفت: کجا؟کجا؟ فهمیدم منظورش چیه‌. گفتم: من خودم رو آبکشی کردم‌. گفت: اول اون چادرت رو در بیار. روسری‌ و چادرم را در آوردم و گوشه ایوان گذاشتم. دوباره دا با‌ اعتراض گفت: اون جوراب هات رو هم در بیار‌.😡 صدای بابا در آمد و گفت:ولش کن، خسته اس‌. این قدر اذیتش‌ نکن‌‌. من هم گفتم: صبر کن دا، می رم حموم.گفت: با اون پاها و جوراب ها نمی شه بری تو. کنار شیر آب رفتم. جوراب هایم‌ را در آوردم. پاهایم را شستم و پا برهنه رفتم توی پذیرایی.بابا هنوز پشت پنجره ایستاده🧍🏼‍♂️ بود و توی فکر🤔 بود گفتم: بابا خیلی ممنون. من همه اش می ترسیدم، بیام خونه دعوایم کنید. به طرفم برگشت و گفت: چرا دعوایت‌ کنم؟ تو که کار بدی نکردی. گفتم:نه، ولی چون بی اجازه رفتم و این‌ قدر طول کشید، نگران😟 بودم. گفت: نه تو کار خوبی کردی. کاری که لازم بود، انجام دادی. خدا اجرت بده. من ازتو راضی ام، خدا هم راضی باشه.👌 این را که گفت، به طرفش پریدم تا خودم را توی بغلش بیندازم‌. دستانش‌ را مانع کرد و گفت: یواش.یواش‌. صبر کن. متوجه نبودم غسل میت نکرده ام‌ آویزان گردنش شدم و صورتش را بوسیدم. همین طور چشمهایش 👁️را که ابهتش نمی گذاشت، مستقیم توی آن نگاه کنم، بوسیدم و از ذوقم دوباره پرسیدم: پس گفتید می تونم برم دیگه، نه؟ صورتم 👩🏻را بوسید. دست هایم را از دور گردنش باز کرد، توی صورتم نگاه کرد و گفت: آره امروز همه باید کمک کنند. دیگه مرد🧔🏻و زن👩🏻 معنا نداره.همه باید‌ دست به دست هم بدیم و دفاع کنیم. نباید اجازه بدیم اجنبی وارد مملکتمون بشه و به خاک، ناموس و شرفمون دست درازی کنه. زن و مرد باید جلوشون‌ وایسیم. بعد گفت: من خودم جنت آباد بودم. اوضاع اونجا رو دیدم. مارو فرستاده بودن قبر بکنیم. آخه قبر کن ها به این همه شهید نمی رسیدن😣. گفتم: پس شما ام اونجا بودین. گفت:اره‌، ولی نمی تونم طاقت بیارم. نمی تونم توی جنت آباد بمونم و فقط برای شهدا قبر بکنم. باید با بقیه برم جلوی دشمن‌ رو بگیرم‌. توانایی من بیشتر از این کارهاست. بعد‌ گفت:حالا تو بگو ببینم، غسالخونه چه خبر؟😳 برایش از اوضاع و احوال غسالخانه گفتم، از شهدایی که مظلومانه به شهادت رسیده بودند. از تعداد زیاد شهدا و خستگی غساله ها‌.لیلا هم در این فاصله می رفت و می آمد و به حرف های من گوش می داد. بابا🧔🏻 خیلی از حرف های من متاثر شد. حس کردم بیشتر از موقعی که وارد خانه🏠شدم در فکر فرو رفت‌. از چهره اش به خوبی می فهمیدم که خیلی ناراحت😔شده است. یک دفعه بدون هیچ حرفی بلند شد و از خانه بیرون رفت. با حرف هایی که بابا زده بود و اجازه ای که داشتم، دیگر خیالم راحت شده بود. احساس می کردم رو حیه ام از آن کسالت بیرون آمده است. تصمیم گرفتم همان موقع به جنت آباد بر گردم. لیلا موقعی که می خواستم از هال بیرون بیایم، گفت: زهرا من هم می خوام بیام. گفتم: کجا بیای؟ برای چی بیای؟ گفت: همون جایی که تو رفتی🚶🏻‍♀️.تو برای چی رفتی؟ گفتم:من دارم کمک می کنم. گفت: خب منم می یام کمک می کنم. گفتم: لازم نیست تو بیایی‌ اونجا به درد تو نمی خوره‌ اذیت می شی. گفت: تو از کجا می دونی من اذیت می شم؟ گفتم: چیزایی که من دیدم داغونم کرده، چه برسه به تودیگر چیزی نگفت. رفتم توی حیاط دم شیر آب ووضوی بدل از غسل گرفتم و توی طارمه‌ نمازم را خواندم. به نظرم بعد از نماز حالم خیلی بهتر شده بود😃 و آن فشاری را که روی قلبم احساس می کردم بر طرف شده بود. جوراب هایم را برداشتم و پوشیدم. با اینکه آن ها را شسته بودم، هنوز بوی کافور و غسالخانه را می داد‌. همان موقع زینب کوچولوی پنج ساله آمد طرفم. 🤰چون از صبح تا حالا مرا ندیده بود می دانستم که می خواهد بغلش کنم‌. به او گفتم: عزیزم نیا طرفم. لباسم کثیفه. سرش را بالا گرفت. 📚برگرفته از کتاب دا ....... 🌱________🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه ۵۱۸ ❤️ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء نهم قرآن کریم 🥀 🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ صــراط 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
📢 مسابقه🏅 📢مسابقه🏅 مسابقه داریم😍😍 حالا مسابقه چیه؟؟؟؟🤔 مسابقه از کتاب دا 📚 😊 🦋🌸 از کتاب دا سوال هایی طراحی میشه و شما به اون سوال ها‌ جواب بدین و بصورت تایپی به ادمین کانال بفرستین......🙏🍀 و برنده مسابقه بشین 🤩🤩 با جوایز ارزنده😍😍😊 فقط کافیه عضو ثابت کانال شهید آوینی در ایتا باشین . ☺️🌹 تاکید میکنم عضو ثابت 🖐👍 داستان در کانال قرار داده شده با ما همراه باشین 😌😍 لینک کانال👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1816526853C031a653e7b ارتباط با ادمین 👇 @ya_masome 👌🍀 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 🖼 | اقتصاد همراه با 🍃🌹🍃 | | 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
🇮🇷 🖼 | دانش بنیان کردن تولید 🍃🌹🍃 | | 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
🇮🇷 ۲٠ | «جهاد تبیین»؛ مقدمه‌ای برای اصلاح، تحول و مطالبه 🔻 تبیین به‌معنای روشنگری و بیان حقیقت و واقعیت است. آنچه در تبیین مدنظر است، زدودن غبار بدفهمی، تحریف و کج‌فهمی از مفاهیم و معارف انقلاب اسلامی و همچنین فهمیدن تحلیل‌های نادرست، غلط و مغرضانه از رویدادها و پیشگیری از تحریف و دریافت نادرست است. 🔹جهد به‌معنای تلاش و کوشش جدی است. منتها جهادی که در اسلام مطرح است، تلاش و کوشش جدی در برابر دشمن است. نمونه برجسته آن جهاد نظامی و جهاد در میدان رزم است. البته در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی، تربیتی و ... نیز به‌کار می‌رود. 🔹ما به تبیین اثربخش نیاز داریم؛ همان‌گونه که در جهاد نظامی کسی که می‌خواهد جهاد کند باید محاسبه‌گرانه و با برنامه وارد شود، تبیین هم همین‌طور است. حرکت آتش‌به‌اختیار به این معنا نیست که حرکت ناپخته، خام و بدون محاسبه انجام گیرد، بلکه باید کار محاسبه‌شده و عقلانی باشد. ✍علی ذو علم ┄┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┄ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 امام خامنه‌ای مدظله‌العالی: «اگر چنانچه ما تولید دانش‌بنیان را معیار قرار بدهیم، به نظرم میرسد که ما در همه‌ی این هدف‌های اقتصادی‌مان یک تکان خوب، یک حرکت رو به جلوی محسوسی ان‌َشاءاللّه خواهیم داشت. مسئله‌ی اشتغال‌آفرینی هم همین جور» ۱۴۰۰/۱۲/۲۹ 🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔰 | مجازیبا موضوع: «تبیین شعار سال و افق‌ها و موانع پیش روی دولت در سال جدید» 🔺 تاریخ : امروز ۲۲ فروردین ۱۴۰۱ 📨⁉️برای ارسال سوالات و نظرات به آی‌دی زیر مراجعه بفرمایید : 👉 @YaMahdi220 🍃🌹🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ | | 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
جلسه ۳۱_دکتر سعیدی_تبیین شعار سال.m4a
15.99M
══════════﷽❀ ⃟⃟ ⃟🇮🇷 ⃟✤ 🔅🇮🇷 ثامن ۲۰ 🇮🇷🔅 🇮🇷 | مجازی 🖋 موضوع جلسه : «تبیین شعار سال و افق ها و موانع پیش روی دولت در سال جدید» 🎙 سخنران : استاد گرامی جناب آقای دکتر مهدی سعیدی •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
تله جنگ افغانی ایرانی.m4a
4.19M
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 ثامن ۲۰ 🇮🇷 👈🏻👈🏻 : آیا مهاجرین آمده‌اند ایران را ویران کنند ⁉️ ✅ پاسخ را در صوت بالا ☝️ 🎙 آقای محمدحسین دادخواه، کارشناس مسائل سیاسی ━━━━💠🌸💠━━━━ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
تعامل یا تقابل با بین الملل.m4a
4.48M
━━━━💠🌸💠━━━━ 🇮🇷 ثامن ۲۰ 🇮🇷 👈🏻👈🏻 : توسعه کشور و رفع معضلات، از طریق تعامل با نظام بین‌الملل قابل حل است یا تقابل ⁉️ ✅ پاسخ را در صوت بالا ☝️ 🎙 آقای محمدحسین دادخواه، کارشناس مسائل سیاسی ━━━━💠🌸💠━━━━ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌸 اخمی به ابروهای پیوندی اش انداخت و باآن چشم های👁️ بادامی مشکی اش که مثل دوتا ستاره می درخشیدند نگاه پرسشگری‌ بهم کرد‌. انتظار چنین حرفی از من نداشت.🤰 گفتم:من دارم می رم.غروب که اومدم لباس هایم رو که عوض کردم بغلت می کنم‌. حالا بگو از صبح تاحالا چه‌ کارهایی کردی؟🤔 دا که صدایم را شنیده بود از آشپزخانه بیرون آمد و با لحن خاصی که نشان از اعتراض داشت گفت: علی خیر: اُقر به خیر‌. گفتم:دوباره می رم جنت آباد. گفت: هم ورچه‌ به چی جنت آباد؟:باز برای چی می خوای بری جنت آباد؟ گفتم: دیدی که بابا اجازه داد برم.🚶🏻‍♀️ گفت:پس من‌ چه کار کنم؟ از صبح تاحالا گذاشتی رفتی، من دست تنها موندم. می دانستم‌ فقط کار خسته اش نکرده. بچه ها از من بیشتر از دا حساب می بردند. حالا که نبودم رشته کار از دستش در آمده بود.خودش هم این راگفت: بچه ها خیلی اذیت می کنند. گفتم: خب لیلا که هست. باحرص 😬 زیر لب تکرار کرد: لیلا که هست.😁 چادرم را که سر کردم، با اینکه از دستم ناراحت بود، گفت: پس ناهارت چی؟ وایسا برات ناهار بیارم. گفتم: نمی خوام. اشتها ندارم. هیچی از گلویم پایین نمی ره. آمدم بیرون و راه افتادم🚶🏻‍♀️.فکرم حسابی مشغول بود. رفتار بابا خیلی‌ عجیب بود. با اینکه از اجازه اش خوشحال😃بودم، به حرف هایش فکر می کردم🤔 و حالت هایش را از نظرم می گذراندم. او دیگر آدمی نبود که یکجا آرام بگیرد. به نظرم همه دلبستگی هایش را رها کرده بود. با این فکر و خیال ها رسیدم جنت آباد‌. بعد از ظهر هم وضع بهتر از صبح نبود ولی این بار فکرم راحت تر بود و دیگر دلشوره نداشتم‌. محیط غسالخانه هم برایم عادی تر شده بود با این حال موقع کار کردن اشک می ریختم😭 و سعی داشتم چشمم👀 به خیلی چیز ها نیفتد. ولی یک دفعه در بین جنازه هایی که داخل فرستاده بودند چهره آشنایی را دیدم. تنم لرزید. یکی از زن های همسایه مان بود که قبلا در محله ما زندگی می کرد. جسد دو بچه اش‌ هم کنارش بود.😟 بغض گلویم را گرفت و جلوی چشمانم تار شد. موقعی که کار غسل و کفنش را انجام می دادند،صدای ضجه ی شوهرش را از پشت در می شنیدم. گریه ها😭و ناله های دلخراشش‌ دل سنگ را آب می کرد 📚برگرفته از کتاب دا ..... 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحه ۵۱۹ ❤️ 🌱_______🥀 @shahid_aviiny
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 🌺حضرت علامه حسن زاده (رضوان الله علیه) میفرمود: شما نمی بینید ، من میبینم اعمال شما از شما دور نمیشود، در جانتان مینشیند ! وقتی مردید و پرده افتاد میفهمید چه چیز را در خود نهادینه کرده اید ! میفرمود: این لقمه ها که میخورید، بو دارد، کاش میفهمیدید این لقمه برخی ها چه بویی دارد ! میفرمود: دهان باب الله است صادرات و ‌وارداتش را کنترل و‌ مواظبت کنید ! برخی ها از دهانشان آتش زبانه میکشد ! و برخی دهانشان معطر و منزه است ! 🥀 🌱_______🥀 @shahid_aviiny