حاج حسین یکتا: هرچی امام خمینی به ما گفته بود درست از آب در اومد؛ الانم هرچی آقا میگه داره درست از آب درمیاد! میدونی چرا؟ چون اینها نائب برحق حضرت مهدی"عج" هستن.
@shahid_beyzaii 💯
کف خیابان🇵🇸
✅ شرایط امر به معروف و نهی از منکر: 1_اطمینان از ترک حلال و یا انجام حرام: در اولین شرط علم خود آمر
✅شرایط امر به معروف و نهی از منکر:
2_ادامه احتمال اثر:
امام خمینی (ره) در تحریر الوسیله:اگر یک عده تذکر دادند و کافی نبود و احتمال دادید 20 نفر دیگر تذکر بدهند اثر کند واجب است آن ها هم تذکر بدهند.
👈وجه دیگر احتمال اثر این است که فرد می فهمد خیلی هم آزاد نیست و کسانی به خاطر گناه او ناراحت می شوند و شریک در گناه او نمیشوید.
3_استمرار گناه:
امر به معروف و نهی از منکر مال گناه حال و آینده است نه گناه گذشته.
👈همین که فرد قصد ارتکاب گناه رو داره یا مشغول گناه هست بایدتذکر داد و استمرار گناه به معنی تکرار اون گناه در طولانی مدت نیست
ادامه دارد......
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#احیای_واجب
#واجب_فراموش_شده
آیدی جهت پرسش سوالات حین آموزش:
@amm_fs
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیروزی درراه است،
رابطه اربعین وظهورازنظر امام ره
کف خیابان🇵🇸
شهید مدافع حرم
و شاعر اهل بیت ع #سید_مجتبی_ابوالقاسمی 🌺
💢چند روزی تا شروع دهه ی مُحرم نمانده بود. دور هم نشسته بودیم. رو کردم به سیدمجتبی و گفتم: «یه شعری می خوام به زبون محاوره ای برام آماده کنی واسه حضرت رقیه! می خوام شب سوم مُحرم تو حسینیه بخونم!» ☺️
گفت: «به روی چشم حاجی! مضمون شعر چی می خوای باشه؟» موارد را مطرح می کردم و از سید می خواستم که آن روایات و مقاتل و زبان حال ها را در شعرش به کار ببرد و همان مصائب و روایات در خصوص دختر سه ساله امام حسین علیه السلام را یکی یکی برایش شرح دادم.👌
سعی میکردم فضای شهادت #حضرت_رقیه را برایش ترسیم کنم تا بیشتر در فضای شعری که مدّ نظر من است قرار بگیرد.🍃
سرش پایین بود و من مشغول حرف زدن که یکباره چشمم به صورت سید افتاد. اشک هایش جاری و گونه هایش خیس شده بود😢. آنچه برایش روایت کرده بودم تا در محتوای شعر بگنجاند، شده بود روضه برایش. 💔
با دیدن حالت سید، دیگر حرف نزدم و سکوت کردم. میترسیدم اگر داستان را ادامه بدهم، سید به هق هق بیفتد و صدای گریه اش بلند شود. من بغض کرده بودم و سید آرام اشک می ریخت. 😭همان مجلس چند نفره مان شده بود مجلس عزای حضرت رقیه! عجب دل صاف و نازک و شکننده ای داشت سیدمجتبی و یقیناً شعری که از این دل برمیخواست بر دل مینشست🍁.هنوز بند بند شعری را که نوشت به خاطر دارم:
«کنج ویرونه شده ام همزبون بابا!
بسته جونم به جون بابا!
شدهام نوحه خون بابا!
پامو دادم نشون بابا!»😭😭
آن شبی هم که نوحه را نوشت📝 و آورد تا به من تحویل بدهد، به عنوان تمرین چند بند آن را خواندم.سید گفت: «حاجی! میشه همه ی بندهای شعر رو بخونی!» تک تک بندها را خواندم و سید زار زار گریست😔. آن شب هم روضه ای دیگر برپاشد. روضه ای سوزناک تر از روضه ی قبل.🥀
✍🏻راوی: حاج رجب لطفی خلف(مداح اهل بیت)
📕منبع: کتاب «سید زنده است»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغض سردار سلیمانی ازخاطره کمک حضرت زهرا سلام الله علیه درروزهای
سخت جنگ 23روزه که منجربه پیروزی شد
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست وخبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.
خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم.
اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست!
🔷افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده.
☑️ هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد.
✳️من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم.
🔳 اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم.
🔆 چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد.
🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم.
✔️... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است!
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
❄️پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده.
وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم.
💥 بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای.
🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم.
🔵قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید...
⚫️شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ...
🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم...
📗 منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54
@shahid_beyzaii 💯