eitaa logo
🕊شهــید عــباس دانشـگر ٤٠ 🕊 (فارس)
52 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
306 فایل
کانون شهید عباس دانشگر ٤٠ فارس مشخصات شهید: 🍃تولد:۱۸ / ۰۲ /۱۳۷٢ 🍂شهادت:۲٠/ ۰۳ /۱۳۹۵ 🌹محل تولد:سمنان 🥀محل شهادت:سوریه لقب: جوان مومن انقلابی نام جهادی : کمیل برای آشنایی بیشتر در کانال زیر عضو شوید : @kanoon_shahiddaneshgar
مشاهده در ایتا
دانلود
حواسش به کلاس بود که چیزی بیاموزد دنبال جواب بود و در کلاس سوال می‌پرسید چهره‌ای دوست‌داشتنی داشت آرام‌آرام محبتش در دلم می‌نشست و نظرم را جلب می‌کرد اما شرایط این کلاس طوری نبود که بتوانم به او نزدیک شوم در کلاس‌های بعدی بیشتر به او نزدیک شدم در ترم‌های دیگری هم با او کلاس داشتم و همین محبت منجر به رفاقت ما شد یادم می‌آید روز اولی را که با خودم ‌می‌گفتم این‌ پسر با این جثه ضعیفش چطور وارد سپاه شده‌ است؟ اما به ‌مرور زمان متوجه شدم بر خلاف ظاهر ضعیفش همتی بلند و پشتکاری پولادین و ایمانی راسخ دارد پس از اتمام دوره عمومی پاسداری سرار اباذری به‌خاطر برجستگی‌های اخلاقی و مدیریتی عباس او را در دانشگاه نگه ‌داشت. 👤به نقل از ↓ ″علی اسماعیل‌زاده، فرماندهٔ شهید″ 📚بر گرفته از کتاب↓ "لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت، فصل۱۶" ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
در سال­های ۱۳۹۸و ۱۳۹۷ در شهرستان میرجاوه از استان سیستان ­و بلوچستان سرباز بودم و در پاسگاه مرزی نگهبانی می­دادم تصمیم گرفتم عکس لبخند عباس را در بین برادران ارتشی و سرباز پخش کنم همان لبخند شهید در روحیات همکارانم خیلی تأثیرگذار بود می­گفتند وقتی عکس شهید را می‌بینیم یک نیروی خوشحالی و امید به ما دست می­دهد روزی رسید که وارد هر اتاق می­شدم یک عکس روی دیوار بود یا زیر میز بود حتی عکس در اتاق فرماندهی هم نصب شده بود دوستان از روحیات معنوی شهید از من سؤال می‌کردند من هم آنچه می­دانستم می­گفتم عاقبت شهید عباس دانشگر مورد علاقه همکارانم شد. یادم است یکی از دوستان که در دانشگاه امیرکبیر تهران تحصیل می­کرد یکسری عکس و وصیتنامه از من گرفت تا بین دانشجویان پخش کند. 👤به نقل از ↓ ″آقاي جابر زاهدان ـ دوست شهید″ 📚 برگرفته از ↓ ″کتاب تأثیر نگاه شهید- بخش۴″
ماه محرم که فرا میرسید پیراهن مشکی به تن میکرد و چفیه سبز رنگی به گردن می انداخت. میشد عشق و محبت او به ابا عبدالله را در چهره اش دید، ولی او به شور اکتفا نمیکرد. به هیاتی میرفت که بار علمی و معرفتی بیشتری داشتند. کنار دوستانش می نشست و سینه زنی که شروع میشد عاشقانه سینه میزد. ♦️"به نقل از برادر شهید" ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
💠 ایام محرم سال ۱۳۹۸ بود. بخاطر عشق و علاقه ای که به شهید دانشگر داشتم با خودم عهد کردم که در دهه محرم هر شب سر مزارش بروم و دعا و قرآن بخوانم. شب تاسوعا خسته بودم و سر مزار نرفتم همان شب عباس را در خواب دیدم یک پیشانی بند مشکی، که کلمه «یاحسین» به رنگ قرمز بروي آن نوشته شده بود به روي پیشانی بسته بود، به من گفت: امشب منتظرت بودم. ناگاه از خواب پریدم بلند شدم و وضو گرفتم و لباس پوشیدم پیاده به سمت امامزاده علی اشرف(ع) رفتم. وقتی به سر مزارش رسیدم، پیشانی بندی را روي مزار ديدم شبيه همان پيشاني بندي که در خواب دیده بودم. در آن فضای آرام و صبحگاهی زیارت عاشورا و آیاتی از قرآن و دو رکعت نماز خواندم. احساس می کردم یک قوت قلبی پیدا کردم. دوست داشتم بیشتر سر مزارش باشم و در آن فضای معنوی با رفیقم لحظاتی همنشین باشم و با او حرف بزنم. 🔹️ خطره ای از کمیل حسنی - دوست شهيد ، سمنان شهید‌عباس‌دانشگر
🔊 صدای اذان که در دانشگاه می‌پیچید، عباس خود را برای رفتن به مسجد مهیا می‌کرد. از جلوی در هر اتاقی که رد می‌شد و می‌دید که سرباز ها در آن هنوز مشغول کارند، با خوشرویی و محترمانه می‌گفت: " کار تعطیل! " اگر همکارانش را هم می‌دید، غیر مستقیم آن ها را به نماز دعوت می‌کرد و می‌گفت: " ما رفتیم نماز! " جزو اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد. بعضی از شب ها که عباس در اتاق من استراحت می‌کرد، هنگام اذان صبح که از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم که عباس رفته است. برای خواندن نماز شب به اتاق خودش می‌رفت تا با خدایش خلوت کند. او دوست داشت که در سکوت و خلوت، نجوایی عاشقانه با خداوند داشته باشد. .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
سال ۱۳۹‌۲ بود داشتم لباس‌هایم را می‌پوشیدم پرسید جایی می‌خوای بری مقصدم‌ را گفتم کانون فرهنگی مسجد از فعالیت‌های بچه‌ها پرسید و من هم برایش توضیح دادم توضیحاتم را که شنید گفت توی کارهای فرهنگی یه حلقه مفقوده‌ای است که مدیرها کمتر بهش توجه می‌کنن اونم سازماندهی و تربیت کادر خلاق و مبتکره  این حرف‌ها خط فکری‌اش را نشان می‌داد او ایده‌آل‌گرا بود و نگاهی راهبردی داشت به این فکر می‌گزد که کانون فرهنگی مسجد باید  با طرح‌های متنوعی که در طول سال برگزار می‌کند  انسان‌هایی متعهد و متخصص بار بیاورد تا آن‌ها بتوانند به‌تدریج امور فرهنگی مسجد را به دست بگیرند و نقش‌آفرین شوند از نگاه او ایجاد یک تحول اساسی در جوانان ازهمین راه می‌گذرد . 👤به نقل از ↓ ″ محمدمهدی دانشگر؛ برادر شهید ″ 📚بر گرفته از کتاب↓ " لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت، فصل۱۶ " ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
اوایل بهمن ۱۳‌‌۹۲ بود و آن سال همدان بسیار سرد شده بود سردار اباذری و عباس آمده بودند خانه‌ی ما همه دور کرسی نشسته بودیم پدرم و مجتبی و حمید هم بودند عباس لباس زیبایی بر تن داشت از او سوال کردم لباستو از کجا خریدی جنسش باید ترکیه‌ای باشه گفت جنسش ایرانیه و از سمنان خریدمش من تا مطمئن نشم که جنس ایرانیه نمی‌خرمش حضرت آقا گفته باید کالای ایرانی بخریم باید تابع امر ولی باشیم. 👤به نقل از ↓ ″محمد درسی ؛ دوستِ شهید″ 📚بر گرفته از کتاب ↓ "لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت ، فصل۱۷" ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
📄 خاطره ای از ۱۷ آبان ماه ۱۳۸۵ و ✉ نامه ی عباس به رهبر معظم انقلاب 🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️ سال ۸۵ بود و عباس ۱۳ سال بیش‌تر نداشت. روزشماری می‌کرد تا روز موعود فرابرسد. قرار بود حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به سمنان سفر کنند. دل توی دلش نبود که حضرت آقا را از نزدیک ببیند. روز موعود، از همان صبح زود به سمت میدان سعدی حرکت کرد. برای آقا نامه‌ای نوشته بود و از علاقه‌اش به ایشان گفته بود. در نامه چفیه متبرک حضرت آقا را طلب کرده بود. بی‌قرارِ پاسخ نامه، لحظه‌شماری می‌کرد. دو هفته که گذشت از طریق پست چفیه را جلوی در آوردند. بال درآورده بود! چفیه را که دید آن را بوسید و به چشم‌ها و پیشانی‌اش مالید. 📌به نقل از مادر شهید ➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰ ✍ نامه‌ای از شهید به رهبر معظم انقلاب : بسم‌الله الرحمن الرحیم سلام بر تو ای جانم، ای جانم، ای عشقم که هر تپش قلبم به تو وابسته است؛ نگاهت مملو از کلمات حق تعالی است. صدای تو لالایی کودکان و آرام‌بخش وجودم است؛ چهره‌ات دلکش و دلرباست و عصایت چوب‌دستی موسی(ع) است. دوستت دارم؛ راهت را ادامه می‌دهم و به سخنانت عشق می‌ورزم؛ به آمدن تو که تمام برکات الهی را به سمنان آورده‌ای، خوش‌آمد می‌گویم. ای نائب امام عصر(عجل‌الله) سلام ما را به امام مهدی برسان... •📨• نامهٔ شهید عباس دانشگر همزمان با تشریف‌فرمایی مقام معظم رهبری به استان سمنان- آبان‌ماه ۱۳۸۵ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
آن روز ها عباس سه چهار سال بیشتر نداشت. با هم. وارد باغی بزرگ و سرسبز و خرم شدیم. وسط باغ ساختمان بزرگی وجود داشت و وارد ساختمان که شدم، رهبر معظم انقلاب، آیت الله امام خامنه ای را دیدم که بر روی یک صندلی نشسته است. خوشحال شدم و رفتم به سمتشان. عباس هم کنار ایشان ایستاد. وقتی حضرت آقا، عباس را دید، خوشحال شد و دستی به سرش کشید و لبخندی زد. از شوق دیدار با رهبری از خواب پریدم... 👤به نقل از↓ ″ خانم خانی ،مادر‌بزرگوار‌ِشهید ″ 📚 برگرفته از کتاب↓ ″ لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت ،فصل۱ ″ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
شبی زمستانی در سال ۱۳۷۱ بود که در یک مجلس ذکر مصیبت شرکت کرده بودم. آن شب برادر سید عباس تقوی، مداح اهل بیت علیهم السلام، ذکر مصیبت باب الحوائج حضرت عباس علیه السلام را می خواند و من بسیار منقلب شده بودم. یادم هست که گوشه ای از مجلس با حضرت عباس علیه السلام نجوا میکردم و در همان حال و هوا بودم که نام فرزندی که در راه دنیا بود را انتخاب کردم. پیش از آن مجلس، در ذهنم اسم هایی را ردیف کرده بودم اما، آن شب، تصمیم گرفتم که نام فرزندم را «عباس» بگذارم. با مادرش مشورت کردم و او هم پذیرفت. آن روزها گمان نمی کردیم که عباس، مثل صاحب نامش، در راه دفاع از حرم به شهادت خواهد رسید. 👤به نقل از↓ ″ حاج‌مومن‌دانشگر ،پدر‌شهید ″ 📚برگرفته از کتاب↓ ″ لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت ،فصل۱ ″ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
دوران ابتدایی بود. هر روز صبح وقتی می خواست به مدرسه برود، سرش را می شست و می ایستاد جلوی آینه و به موهایش شانه می کشید . در دوران دبیرستان ، پنج نوع عطر خریده بود. شیشه های عطر را به ردیف کنار طاقچه چیده بود. هر روز که به مسجد و مدرسه می رفت خود را با یک عطر خوشبو می‌کرد. 👤به نقل از↓ ″ مـادر بزرگوار شهـید ″ 📚برگرفته از کتاب↓ ″لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت،فصل۱″
« تو فقط ده سالته؛ چطوری میخوای روزه بگیری؟ » این را در جواب اصرار هایش برای شرکت در اعتکاف رجبیه گفتم. آخر سر وقتی عشق و علاقه اش را دیدم قبول کردم که به اعتکاف برود. شاید آن سال های اول، صفا و صمیمیت جمع های دوستانه او را به اعتکاف می کشاند. اما بعدتر وقتی عمیقا فهمید که مراسم اعتکاف یک ضیافت معنوی است برای شرکت در آن لحظه ‌شماری می کرد. وقتی از اعتکاف برگشت معنویت از چهره اش می بارید. 👤به نقل از↓ ″ خانم‌خانی ،مادرِشهید ″ 📚برگرفته از کتاب↓ ″کتاب‌لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت ،فصل۱ ″ ... ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar