🍃| #دل_بده
این هم بساط نوکر بی دست و پای تو....
گدا را حلال کن...
روز های آخر است...
💌| @shahid_dehghan
💌|#خاطره
دوازدهم خرداد سال ۹۴ بود که خبر شهادت اولین شهید فاتحین پخش شد. #شهید_عقیل_بختیاری
خبر تلخی بود😔 حتی برای محمد که تازه از بستر تصادف بلند شده بود و هنوز بدنش جراحت داشت. بدنش زخمی بود🤕 اما خودشو رسوند بهشت زهرا برای مراسم تدفین. یادمه بعد از مراسم، از نزدیک مزار اومد کنار. یکی از فرماندهانش در فاتحین، همراه همسرش دورتر ایستاده بودن و من باایشان فاصله چندانی نداشتم.
نگران محمد بودم و زخم های بدنش و لباس مشکی که تنش بود و آفتاب داغ خرداد ماه...😣
متوجه حضور فرمانده شد، چند قدمی نزدیک شد برای احوالپرسی اما یهو راهشو کج کرد و رفت... 😧باهم که تنها شدیم، گفتم: محمد! مودبانه تر بود که برای احوالپرسی و احترام می رفتی!
تعجب کرد: مگه تو هم اونجا بودی؟؟؟😲 گویا همین که متوجه حضور یک خانوم کنار اون بنده خدا شده، عقب کشیده حتی انقدر توجه نکرده که خواهرشو ببینه!!!😳
می گفت: خانومش معذب میشد اگه می رفتم جلو! بعدا ازش عذرخواهی می کنم...
.
همین؟؟؟ دلیلش برای جلو نرفتن، نامحرم بودن نبود! معذب شدن اون خانوم بود! نامحرمی جای خودش...
همون روزا بود که عکس شهید بختیاری رو می آورد و باخنده می گفت: ببین! بااین مدل مو هم میشه شهید شد!!!! 😂
💌@shahid_dehghan
4_5767002869244887752.mp3
7.09M
🍃📝| وصیت نامه #شهید_محمدرضا_دهقان_امیرے از زبان خواهر شهید🌹
🔹نشر دهید.
•┄❁🌹❁┄•
@shahid_dehghan
•┄❁🌹❁┄•
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
| @shahid_dehghan |
کاش میفهمیدیم
که #شهادت،
یک سبک زندگیست
نه سبک #مرگ...
#شبتون_شهدایی🌙
#التماس_دعای_شهادت♥️
🌙| @shahid_dehghan |🌙
1_69303598.apk
50.49M
♦️نرم افزار معرفی #شهید_رسول_خلیلی
🍃📱| این نرم افزار شامل :
تصاویر،خاطرات،وصیتنامه،دلنوشته و... میباشد.
#شهید_رسول_خلیلی
#نشر_دهید
#دوست_شهید_محمدرضا
🍃📱| @shahid_dehghan
#خیلی_بامعرفت_بود
🌷از روز اولی ک محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش بود...
با خیلیا فرق داشت...
مغرور و متکبر نبود...
خودش برای رفاقت قدم جلو میذاشت...
اصلا هم چیزی رو به دل نمیگرفت...
خیلی معرفت داشت ، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست و تا اونجایی ک در توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری کمک میکرد...
اگه کسی ناراحت بود ، حتی شده نصفه شب! با موتور میرفت دنبالش و میبردش بیرون... طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت غمی داشته!...😊
امر ب معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود...
عین یه برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از تجربه داره پشتمون بود...
خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد...☺️
یکی از آخرین شبهای قبل از رفتنش ، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره...😔 ولی اون آماده رفتن بود ، دفاع از حرم رو وظیفه میدونست ... میگفت حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه...
گفت ناراحت نباش! من برمیگردم...
بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری ، از وابستگی ها و دل بستگی هات دل کندی ، حتی موتورتم دادی رفیقت ، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه آخرت جمع میکنی...بعد به من میگی برمیگردی؟؟!!...😞
از اون خنده های همیشگی به لباش اومد... طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم... انگار یه خداحافظی همیشگی بود...
یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو و...
رفت...
دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم تا روزی ک خبر شهادتش رسید...
اون لحظه فقط یادمه ک همه رو محمدرضا صدا میکردم...😭
#خاطره
#رفیق
@shahid_dehghan
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر شهید
#محمدرضا_دهقان♥️
| @shahid_dehghan |
کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
🔺شهید محمدرضا دهقان امیری ماه رمضان سال 1390 - کربلا 🍃| @Shahid_Dehghan
🔶بسم رب الشهداء و قلوب الصابرین🔶
در تمام زندگی بیست ساله اش، یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا.
ماه مبارک رمضان سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان...
حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم...
از همان ابتدای سفر در اتوبوس، با اینکه هم سفرها را نمی شناخت، ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد.
حدود ساعت یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم. همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!»
- محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!
_ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!»
و شروع کرد به افطاری خوردن!
یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛ فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیتهای سخت گیرانه ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد، برای عرف و نگاه مردم، خواست بقیه ارزش قائل نبود.
_ «از خدا جلو نزنید!!!»
✍ به قلم خواهر #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
@Shahid_Dehghan
دارد نسیـم ماه خدا دور میشـود
کم کم نوای #وا_عطشا میرسد به گوش
#ساعتایآخره!
#۱۳۶روزتامحرم
| @shahid_dehghan |