هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
❨📼✨❩
کجا..زبوتهدوزخخلاصخواهدیافت؟
کسۍکهپاکنکردهاستازحسدخودرا
#یکقاچشعر♥️"
#چله_خودسازی✨
کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
🔸️شرط شهید شدن شهید بودن است بسمربالشهدا🌹
” دلت ڪه گرفت
با رفیقے درد و دل ڪن
ڪه آسمانی باشد..!🕊️
این زمینیـها
در ڪار خود مانده اند! “
تولد : ۱۳۷۳/۱۲/۱۸
شهادت : ۱۳۹۷/۰۶/۱۸
محل شهادت:حلب سوریه
🔺️زیر نظر خانواده محترم شهید
خادم:
@abovesali
https://eitaa.com/shahid_asghar_elyasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 #استوریویژه
#روز_جوان
🔻 رهبرانقلاب: جوانهای امروز، جوانهای انقلابی امروز، از جوانهای انقلابی اول انقلاب بهترند. معرفتشان بیشتر است، عمقشان بیشتر است، بصیرتشان بیشتر است.
▫️رفیق شفیق که میگویند همینها هستند رفاقتشــــان از زمین شروع شد و تا بهشت ادامه یافت ...
#شهید_محمد_اسدی #شهید_محمد_جاودانی🕊💔 #شهید_مصطفی_عارفی
🌷شادی روحشان صلوات
رفقای شهدایی🌿
یادتون نره نت رایگان دوشنبه سوری آخر هر ماه رو بگیرید🌹
📲⇢ *۱۰۰*۶۴#
#همراه_اول
#دوشنبه_های_امام_حسنی
داده ام دل به
#حسن
سر به اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《✨♥️》
اسکرین بگیرید و عکس هر شهیدی که اومد براش به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ تا صلوات بفرستید
🌹🙂↜#ثواب_یهویی›
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ?#قسمت_دهم? خانم محمدی عجله داشت. دعوتنامه ام را داد و
رمان:مقتدا
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
?#قسمت_یازدهم?
آقاسید با ما سلام و احوال پرسی کرد و عبایش را درآورد تا کمکمان کند. فکر نمیکردم اول بیاید کمک من و سر جعبه را بگیرد. یک یاعلی محکم گفت و جعبه را بلند کرد.
کم کم بچه ها آمدند و وسایل را آماده کردیم. همان موقع تلفن خانم محمدی زنگ خورد. کمی با تلفن صحبت کرد و بعد، چهره اش درهم رفت و گوشی را قطع کرد. بچه های بسیج را جمع کرد و گفت: متاسفانه راهنمایی که قرار بود دوساعت اول بیاد بچه ها رو توی گلستان بگردونه و شهدا رو معرفی کنه نیومده! آقای بذرپاش از فرهنگسرا زنگ زدن گفتن برای دوساعت اول باید خودمون یه فکری بکنیم چون برنامه ها بهم خورده! بین شما کسی هست که شهدای معروف رو بشناسه و بتونه به بچه ها معرفی کنه؟
آقاسید با شرمساری گفت: متاسفم من نمیتونم. اما اگه زودتر گفته بودید که مطالعه میکردم شاید میتونستم.
بقیه به هم نگاه میکردند. آب گلویم را قورت دادم و در دل گفتم: «الهی به امید تو» و بعد گفتم: خانم من میتونم!
– مطمئنی صبوری؟
– بله خانوم… ان شاءالله.
سوار اتوبوس شدیم. خانم پناهی توضیحی کلی درباره برنامه اردو داد و توصیه های لازم را گوشزد کرد. وقتی راه افتادیم آقاسید بلند شد و چند کلمه ای درباره مقام شهید و آداب زیارت شهدا گفت و نشست. آقاسید تنها کنار کلمن آب نشسته بود و من و خانم محمدی هم ردیف آقاسید بودیم. خانم پناهی دو سه ردیف عقب تر نشسته بود. بچه ها آخر اتوبوس بزن و برقصی راه انداخته بودند که نگو! آقاسید زیر چشمی نگاهی به پشت سرش انداخت و بعد به تسبیح فیروزه ای رنگش خیره شد و آرام گفت: لا اله الا الله!
ادامه_دارد