ذکر روز پنجشنبه:
لا اله الا الله الملک الحق المبین
(معبوی جز خدا نیست؛ پادشاه برحق آشکار)
ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری (ع) است. روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب رزق و روزی میشود.
#مرتبه۱٠٠
❣شهادت مظلومانه
🕊پنجمین کوکب هدایت
❣باب المراد عالمین
🕊مظهر جود و کرم
❣حضرت امام محمد باقــر(ع)
🕊را به محضر مقدس و منور
❣امام زمان و تمامی
🕊شیعیان تسلیت و تعزیت
❣عرض مینماییم
🖤🏴
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
꒰🍃🕊꒱
نیـٰازۍنیستحتـۍگفـتناوضاعدلتنگـۍ،،
بخوانازچشـمهایـمآرزوۍِیڪزیـٰارترا...! :)♥️
+آقاےاباعبداللهمادوسـتداࢪیـم
#السلامعلیڪیااباعبدالله
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
«مـافاتَڪَلميُخلقلڪَومـاخُلِقَلڪَلنيفوتڪَ»
|آنچہراازدستدادۍبراۍتوآفریدهنشـده،
وآنچہبراۍتـوآفریدهشدهاسـترا
هرگزازدستنخواهۍداد...🦋!|
#آیہ_گرافۍ
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی ها علنی گناه میکنند
خوشحال هم هستند....😐
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادرم...
زمانی که خبر شهادتم را شنیدی...😢
💚💚
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
- شھادٺ پنجمین پیشۅا؎ علـم ۅ ایمـان
حضࢪٺ امـام محمد بـاقـࢪ علیھ السلآـم
بࢪ تمــام شیعیان تسلیٺ 🏴
🌺
عاشق کہ باشی...
خدا کہ انتخابت کنہ...
براۍشهادت جنگ نیاز نیست
سوریہ نیاز نیست
یمن نیاز نیست
خدا کہ انتخابت کنہ دیگہ هیچۍ نیاز نیست...:))
سلام خوشحال میشویم که در کانال حضور داشته باشید 🌸
@Shahid_dehghann
کانال شهید محمد رضا دهقان امیری 👇👇
@Shahid_dehghann
#حدیث(:🌿
•
.
به احترام پدر و معلمت از جای برخیز،
هرچند فرمان روا باشی !
.
امیرالمومنین؏」
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
⦅📓🌱
ریشہ امر بہ معروف این است
کہ بہ گفتہ ی من برسید
و سخن مرا به دیگران برسانید ..🌿'
「 #خطبه_غدیر」
⇛@muoud_313
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟ قسمتشصتم چرا از نماز بهره کافی نمیبریم ؟ استاد پناهیان : چرا بعضی وقت
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
قسمتشصتویکم
چرا نماز مودبانه مهمه ؟
استاد پناهیان :
خدایا ، اگه بنده هات توجه کافی به نماز نمیکنن ،
چرا پس نماز رو واجب کردی ، وقتی فایده ای براشون نداره ؟
خدا میفرماید : معلومه که خیلی فایده داره .
من که نخواستم اینها بیان عاشقانه نماز بخونن ...
عشق کجاست؟
من که نخواستم اینها از 14سالگی بیان عارفانه نماز بخونن...
معرفت کجاس ؟
حالا اونها بنده هستن ...
خدایا ، من ودیگران که مبتلا هستیم ، چطوری یه نماز بخونیم؟
فلسفه ی نماز خوندن برای بنده هات چیه ؟
خداوند متعال بنا به روایات میفرماید:
من میخواستم اینها مودبانه نماز بخونن .
ادب میدونی چیه ؟
ادب یعنی اینکه آدم ممکنه حال عشق بازی با نماز و نداشته باشه .
ولی بلند بشه خیلی مودبانه نمازش رو
بخونه .
کسی که ادب داشته باشه حال وحوصله هم نداشته باشه ،جلوی باباش بلند میشه می ایسته،
ادب که داشته باشه به همسایش لبخند میزنه وسلام میکنه،
و احوال پرسی میکنه .
همانطور که با همسایت مودبانه رفتار میکنی ،
سر نماز هم با خدا مودبانه رفتار کن .
بعد ببین چه نتیجه ی خوبی میگیری .
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟ قسمتشصتویکم چرا نماز مودبانه مهمه ؟ استاد پناهیان : خدایا ، اگه بنده
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
قسمتشصتودوم
چرا ادب اینقدر مهم هست؟
استاد پناهیان :
ادب جایی که محبت نباشه انسان رو وادار به یک رفتار میکنه .
ادب جایی که نیاز نباشه انسان رو وادار به یک رفتار میکنه .
وقتی به رفیقت میرسی واحوال پرسی میکنی ،خوش وبش میکنی،
یه نفر ببینه ، میگه اقا پول میخوای ازش ؟
میگی نه!!!
میگه عاشقش هستی ؟
میگی نه
در اینجا ادب اقتضا میکنه شما رفتار متواضعانه داشته باشی .
ادب به من میگه لبخند بزن ، لبخند ها همیشه از روی محبت نیست که هیچ ، از روی نیاز هم نیست.
شما به هر کسی برسی لبخند بزنی ، گدای او هستی مگه ؟
ادب به شما میگه این رفتار رو انجام بده.
حال داری یا نداری ، فرقی نمیکنه
ادب به شما میگه باید این رفتار رو انجام بدی،حتی بدون محبت .
حتی بدون نیاز ،
و جالبتر اینکه ، ادب میگه این رفتار رو انجام بده حتی اگه حوصله هم نداشتی .
آدم با ادب جلوی دیگران خمیازه نمیکشه .
خسته هم که باشه ، میگه من باید ادب رو رعایت کنم .
بیایم برای نمازمون هم ادب رو رعایت کنیم .
حتی اگه حوصله نداشتیم .
حتی وقتی که خسته ایم .
حتی اگه نیاز هم نداشتیم .
اون وقت ببین نمازت چقدر خوب میشه .
امتحان کنید .
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟ قسمتشصتودوم چرا ادب اینقدر مهم هست؟ استاد پناهیان : ادب جایی که محبت
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم؟
قسمتشصتوسوم
استاد پناهیان :
آدم مودب به حوصله ش نگاه نمیکنه ،
آدم مودب خسته بود ، پاش و دراز نمیکنه،
آدم مودب ناراحت بود لبخندش و فراموش نمیکنه ،
آدم مودب خسته بود ، جلوی بزرگتر پاش ودراز
نمیکنه ،
آدم مودب به خودش نگاه نمیکنه ، به دیگران نگاه میکنه ،
نمیگه چون من حوصله ندارم ، همه برن بمیرند ،
آدم مودب میگه من ناراحتم که باشم ،
مردم که به بنده صدمه ای نرسوندند ،
من باید با اونها مودبانه برخورد کنم ،
کارمندی که مودبه ،
با خانومشم نعوذ بالله دعواش شده باشه ،
وقتی به ارباب رجوع رسید عقده های دعوا با خانمش و اونجا خالی نمیکنه ،
لبخند میزنه مثل یک انسان آرام .
لازم نیست شما عاشق مشتری باشی ،
لازم نیست شما نیاز به مشتری داشته باشی .
وای خدا امان از انسانهای بی ادب که چه موجوداتی شبیهی هستن به غیر انسان .
مومن اینجوریه که غم و غصه ش تو دلشه ، لبخند رو لباشه .
چرا ؟
ادب اقتضا میکنه من این رفتار را انجام بدهم که انجام میدهم خسته نمیشم .
چنین آدمی میتونه نماز مودبانه بخونه .
شما هم امتحان کنید .
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
عمریست طعنہ میزنند درسپاہ بخور و
بخواب است...
آرۍ درست است
گݪولہ و ترڪش میخورند و
راحت میخوابند💔
#نظامی
#سپاه
ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_چهل_و_ششم 📚 دو روز از اومدنمون میگذشت و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_چهل_و_هفتم 📚
تو اتوبوس محمد جوادم خیلی حالش خوب نبود ولی وقتی حال خراب منو دید هرکاری کرد که یکم بهتر بشم اما تاثیری نداشت ، دیگه قضیه سوریه رو سپرده بودم به خدا ولی دل کندن از اینجا خیلی سخت بود خیلی…… .
.
.
مامان_ سلام مادر. خوش اومدی .
_ سلام قوربونت برم. مرسی.
پرنیان _ سلام داداش.
_ سلام خواهری. بابا کجاست؟
مامان_ کجا باشه مادر؟ سرکارش
یه لبخند نصفه نیمه تحویل مامان دادم و رفتم تو اتاق.
لباسامو عوض کردم و کتابی رو که برای پرنیان گرفته بودم رو برداشتم و رفتم سمت اتاقش.
چند تقه به در زدم و بعد از اجازه ورود رفتم تو . بود رو تخت و سرش تو گوشیش بود.
_سلام مجدد بر ابجی خودم.
کتابو رو میزش گذاشتم و نشستم کنارش.
پرنیان_ سلام مجدد بر خواهر خودم.
وقتی چشمش به کتاب افتاد با ذوق گفت _ وای اون چیه؟?
_ سوغات…
با پریدن پرنیان تو بغلم حرفم نیمه تموم موند.
_لهم کردی بچه
پرنیان_ عاشقتم امیر. خوش به حال زنت. کوفتش بشه.
نمیدونم چرا ولی,ناخداگاه با این حرفش یاد اون روز دربند افتادم و این برای خودم فوق العااااااده تعجب اور بود. بیشتر از این سکوت رو جایز ندونستم…. _ اون که وظیفته خواهر
پرنیان_ پرووووو.امیر نگووووو کتاب سلام بر ابراهیمه
_ هست
پرنیان_ نههههههه
_ هست
پرنیان_ واااااای وااااای عااااشششششقتم داداشی,
پرنیان علاقه شدیدی به شهید هادی و من به شهید مشلب داشتم .
پرنیان بی معطلی رفت سمت کتاب. کتاب رو برداشت و برگشت نشست رو تخت و شروع به خوندن کرد.
_ خو بچه بذار من برم بعد بخون.
پرنیان_ خب پاشو برو پس
_ روتو برم
پرنیان_ برو داداشی.
متکا رو براشتم پرت کردم سمت پرنیان و بعد خودمم دوییدم بیرون و درو بستم که نتونه بزنه بهم.
.
.
.
داشتم نگاهی به کتابای خودم مینداختم که گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم محمد جواد شارژ شدم.
_ جونم داداش؟ سلام
محمدجواد _ سلام بچه بسیجی. خوبی ؟
_ ار یو اوکی؟
محمدجواد_ هیییییین امیرحسین خان کلمات خارجی به زبان میاوری؟ واقعا که. حالا بیخیال باید بروم عجله دارم فقط خواستم عارض بشم که شب تشریف بیاورید مسجد کارتان داروم.
_ نصفشو کتابی گفتی نصفشو با لهجه . افرین این پشتکار قابل تحسینه. باشه میام. فعلا یاعلی
محمدجواد_ علی یارت کاکو.
#رمان #رمان_مذهبی
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#از_جهنم_تا_بهشت #پارت_چهل_و_هفتم 📚 تو اتوبوس محمد جوادم خیلی حالش خوب نبود ولی وقتی حال خراب منو
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_چهل_و_هشتم 📚
به روایت حانیه مامان_ حانیه جان. بیا این میوه ها رو بزار رو میز الان میرسن.
_ اومدم
ظرف میوه رو از مامان گرفتم و گذاشتم رو میز .
_ مامان بهتر نبود منم برم باهاشون ؟
مامان _ حالا که نرفتی. الانم میرسن دیگه.
این حجم دلهره و نگرانی برای من غیر قابل تحمل بود. فوق العاده میترسیدم از عکس العمل عمو نسبت به نماز,خوندن و حجابم.
تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد.
_ بله؟
فاطمه_ سلااااااام خانووووووم . سال نو مبارک.
_ سلام نفسسسسسم. عیدت مبااااارک. خوبی؟
فاطمه_ مرسی عزیزم توخوبی؟
_ نه
فاطمه_ چرااااااا؟
_ فاطمه میترسم. میترسم از عکس العمل عمو
فاطمه_ مگه راه غلط رو انتخاب کردی؟ مگه به راهی که زبل راهی که انتخاب کردی مطمئن نیستی؟ اون باید به ترسه که یه عمر حرفای اشتباه تحویلت داده و حالا معلوم شده واقعیت چیزی که میگه نیست.
_ اره. مطمئنم راهم درسته ولی عمو ناراحت میشه
فاطمه_ ناراحتی اون مهم یا خدا
صدای آیفون بیانگر اومدن عمو اینا بود.
_ فاطمه جان شرمنده اومدن من باید برم. خیلی ممنون که زنگ زدی عزیزم. سلام برسون
فاطمه_ دشمنت شرمنده . خدانگهدارت
عمو بهم محرم بود، پس دلیلی نداشت حجاب داشته باشم. یه شلوار پاکتی سبز با یه تیشرت مجلسی همرنگش و برای استقبال با مامان دم در ورودی ایستادیم. امروز روز اول عید نوروز بود، همون روز اومدن عمواینا. بابا و امیرعلی رفته بودن فرودگاه دنبالشون و چون خونشون رو فروخته بودن قرار بود این چند روز بیان خونه ما . از همون لحظه ورود حس خوبی نسبت به زن عموی جدیدم یعنی طناز خانوم نداشتم دقیقا همون حسی که تو مهمونی داشتم. جالبه با این که چندماهه ایران نبوده هنوزهم با مد اینجا کاملا آشنایی داره. یه تاب خیلی کوتاه مشکی یه مانتو سفید جلو باز که تا روی زانو بود و یه ساپورت مشکی و شالی که. فقط پوششی بود برای کلیپسش. آرایشش که هم که قابل بیان نبود. خیلی گرم با من روبوسی کرد و با مامان خیلی سرد ، در حد یه غریبه اما مامان با اینکه میدونستم با زن عمو عاطفه خیلی راحت تر بود حتی با این وجود که اعتقاداتشون و عقایدشون بهم نمیخورد خیلی گرم باهاش احوالپرسی کرد و بعد هم نوبت عمو بود. زن عمو بعد,از احوالپرسی با اینکه فکر کنم میدونست خانواده ما مذهبین اما شال و مانتو که چه عرض کنم بلیزش رو دراورد و داد به من که آویزون کنم و اینکارش مورد پسند هیچکدوم از ما نبود.
.
.
عمو_ ما نمیخواستیم مزاحم شما بشیم دیگه به اصرار تانیاجون اومدیم. دیگه فردا رفع زحمت میکنیم.
میدونستم عمو مشکلش مزاحمت و اینجور چیزا نیست بلکه فقط اعتقادات بابا اینا بود اصلا نمیدونم چرا ولی نماز خوندن و حجاب داشتن و کلا هر کاری که مصداق دینداری باشه اذیتش میکنه .
بابا_ داداش زحمت چیه. مراحمید . مارو قابل نمیدونید؟
عمو_ هه. نه بابا این حرفا چیه؟ میترسم خم و راست نشدن ما اذیتتون کنه.
و بعد با لبخند معنی داری به من و زن عمو نگاه کرد.
اما بابا در جوابش گفت_ هرکس عقاید خودشو داره.
عمو هم که از این خونسردی بابا جا خورده بود گفت ولی در هر صورت ما فردا میریم هتل و تانیا رو هم میبریم با خودمون. نمیدونم چرا ولی خدا خدا میکردم که بابا اجازه نده و من مجبور نشم باهاشون برم.
_ خودش میدونه.
ووووووووویییییی حالا من جواب عمو رو چی بدم. تو فکر بودم که صدای اذان بلند شد. امیرعلی با اجازه ای گفت و بلند شد و منم ب
عمو _ تانیا. تو کج_ میام الان.
وضو داشتم سریع رفتم تو اتاق ، درو بستم و شروع به نماز خوندن کردم. با صدای در استرس گرفتم که نکنه عمو باشه ولی بعد گفتم حتما مامانه یا شایدم امیرعلی.
#رمان #رمان_مذهبی