چادر نه🙂
حریری از بهشت است🌄
آری!
آیینه نور و سوره بیداری🌌
فصلی ز فروغ آفتاب زهراست✨
این چادر روشنی که بر سر داری😊
⊰•🎗•⊱¦⇢#چادرانھ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
یہتیکہکلامیداشتکہ میگفت:یڪچادری
ازحضرتزهرابہخـآنمهاارثرسیدهوداشتن
اینحجابوحفظکردنآنلیاقتمیخواهد..'!
- شهیدمحمدرضادهقانامیری♥️🔗
🔻میبینه فلانی متاهله ها....
🔻میبینه زندگیش خوبه ها...
👈ولی سعی میکنه بره تو زندگیش
اسمشم میذاره داداش وآبجی😒
میگه؛ تو با همسرت باش
منم داداش یا آبجی
یکم باهم بحرفیم چیزی نمیشه که!!!
اما #شرافتت_کجااا_رفته !!!!😒
⛔️خیانت فقط زنا کردن نیست
خیانت یعنی :
❌👈احساست از غیر از همسرت تامین بشه
✨حواست جمع نباشه زمانی میفهمی که دیره و ارتباط با نامحرم تمام آرامش تو رو گرفته😣😣
#یاحسین
رفیق...
جوری زندگی کن که اگه خودتو داخل آینه دیدی
خجالت نکشی🙃
اگه به گذشته ات فکر کردی غصه نخوری
جوری زندگی کن که لایک خدا پای کار هات باشه😅💪🏻
#حواست_باشه
#یاحسین
#تلنگرے_براے_تحوڵ🌿
اگہ بہ گناهے🔞 مبتلا شدے
نذار قلبت بهش عادت کنه❌❌
عادت به گناه۔۔۔۔۔😨
اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره.! 😨💔⛓
👈اونوقت
به جای لذت بردن از خــ♥️ـدا
دیگه از گناه لذت میبری 😔
#اندکی_تفکـر❗️
#یاحسین
شایدچادرڪلمهایستعربی!✨
ولۍعربڪه‹چ›ندارد!😳
پسشاید🌱
بهجای‹چ›باید‹ج›گذاشت..🙂
‹ج›گذاشتوگفتجادر!🌼
یعنیجاۍدُر..!🙃
یعنیتودُرهستیهمانمروارید
همانیڪهجایشدرصدفاست..😇
همانمرواریدزیبادرصدفڪهگرانقیمت
تریناستدربیندُرها!🔮
پسچادرهمانصدفاست✨
صدفیبرایمحفوظماندنتو..!
صدفیبمان:))♥️
دلم شهادت میخواهد...!🌿
بغضمروزیترکیدکهگفتند:دخترراچهبهشهادت،نمیدانستندچادر،شهادتیدخترانهرارقممیزند(:🖇
✨اینا ن حمالن.. ن کارمند.. اینا عاشقن..
عاشقایی که عشقشون افسانه ایه.. اما شیرین و فرهاد نیست.. لیلی مجنون نیست... معشوقه شون.. خداس.. خالق همه عشق های هستی ک به خاطرش اسلحه دست گرفتن و جون دادن🙃❤️✨
به یاد شهدا❤️🌸
Reza Narimani - Manam Byad Beram (UpMusic).mp3
8.14M
#مداحی
منم باید برم...😓
آره برم سرم بره...🍃
استادپناهیانمیگہ:
همیشہبهخودتونبگید
حضرتعباس(؏)نگاممیڪنه...
امامحسین(؏)نگاممیڪنه...
بعدخدابهشونمیگہ..
نگاهڪنیدبندموچقددلشڪستس...
چقددوستونداره...
چقددلخوشبہیہنیمنگاه...
یہنگاهبهشبُڪنین...💔🖐🏻
بعدخودشوندستتومیگیرنوازاین
حجمگناهمیڪشنتبیرون💔🚶♂
قشنگهمگہ نہ؟!
«🐻🎻»
گُنبَدۅگُلدَستِہۅصَحنۅسَراۅمَرقَدَت
اینمُراعـٰاتُالنَظیرقَلبِمَراتَسخیٖرڪَرد…!
#امام_رضا
#فاطمه_بانو
«🎣🖌»
دَرڪۅدَڪۍخـۅاندِهبۅدیمآنمَـرددَربـٰارانآمَد
غـٰافِلاَزاینڪِہتـٰاآنمَردنَیـٰایَد،بـٰاراننِمۍبـٰارَد
#منتظرانه
#فاطمه_بانو
«🚚🍁»
اَگَربِہسَمتِنۅرقَدَمبَردارۍ
سـٰایِہهـٰاهَمیشِہپُشتِسَرِتقَرارمۍگیرَند..シ
#دخترونه
#فاطمه_بانو
«💙🚎»
ھٌـۅَمَعَڪُـمْأیْنَمـٰاڪٌنْتُـــمْ••
اۅبـٰاشُمـٰاسـتْھَـرجـٰاڪِہبـٰاشیـد
#عارفانه
#فاطمه_بانو
بایست قدر شهدان را دانست:)🇮🇷❤️
پس قدرشان را بدار(:
#نیکا_بانو
هدایت شده از شهیدحاجقاسمسلیمانی
کاظمینامشبچــراغانازحضور
کاظماست
خانهصادقچراغان
ازحضورڪاظماست..♥️✨
#میلاد_امام_کاظم:)
@MartyrHajQasemSoleimani313
به تو از دور سلام اقا جانم :))♥️
اینجا منبع عکس محرمہ🖇🖤
https://eitaa.com/joinchat/3496411318Ce91fba1dd9
پاتوق بچه های هیئتی🌚✨
اینجا مکانی برای ارامش حسینی 🧡🙃
منتظریم🤚🏻👀
منو عطر خوش صحن و سرایت
پریده مرغ روحم در هوایت
دلم تقدیمت ای سلطان دلها
علی موسی الرضا جانم فدایت
دوباره غنچه اشکم شکُفته
به قلب خسته ام عشقت نهفته
ضریح و گنبد و صحن تو حتی
مجال کربلایم را گرفته
#السلام_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا
#ارسالی_شما
😍 *اسکان شبانه زائران درحرم امام رضا (علیه السلام) (خوابیدن، استراحت )*😍
🌹آستان قدس رضوی برای استراحت روزانه و استراحت شبانه مسافران، تدابیری اندیشیده است و آماده خدمت رسانی به زائران و مجاوران می باشد.
🌹شرایط و مدت زمان استفاده از طرح اسکان شبانه زائران امام رضا (ع)
هر زائر با ارائه کارت شناسایی معتبر می تواند برای مدت سه شب در محل های تعیین شده اقامت نماید.
(اسکان شبانه برای هر مسافر در طول یکسال، به میزان 5 شب امکان پذیر است.)
🌹طرح اسکان شبانه مشمول مجاورین نمی شود و فقط ویژه زائران با کدملی غیر مشهدی می باشد.
🌹پذیرش اتباع با گذرنامه یا کارت ویژه اتباع، امکان پذیر است.
😍 محل ثبت نام برادران
بست پایین خیابان (شهید نواب صفوی)، ورودی حر یک (جنب مدرسه عباسقلی خان) مراجعه نمایند. سپس میتوانند به مکانی که معرفی شده اند جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند.(رواق دارالمرحمه)😍
😍محل ثبت نام خواهران
جهت انجام مراحل پذیرش به اتاق ۱۰۵ روبروی باب السلام واقع در بست نواب صفوی مراجعه نمایند. سپس می توانند به مکانی که معرفی شده اند جهت خواب و استراحت رایگان مراجعه نمایند. (رواق حضرت زهرا (س))😍
🌹ساعات پذیرش متقاضیان استراحت شبانه در حرم اما رضا (ع)
ساعات پذیرش از ساعت ۲۱ انجام می شود اما در سه شنبه شب ها و پنجشنبه شب ها بعد از برگزاری مراسم دعا انجام می شود.
🌹استراحت روزانه در حرم امام رضا علیه السلام
این امکان برای زائران و مجاوران امکان پذیر است.
🌹برادران: ضلع جنوبی صحن پیامبر اعظم (ص)، جنب ایوان ولی عصر، اتاق ۱۰۵
🌹خواهران: بست نواب صفوی، رواق حضرت زهرا (س)
ساعات مراجعه و استراحت: از ساعت ۱۴ الی ۱۷
🌹محل استحمام زائران در حرم مطهر رضوی
زائران (خواهران و برادران) می توانند جهت حمام کردن به یکی از سرویس های بهداشتی ذکر شده مراجعه نمایند. این خدمت به صورت شبانه روزی ارائه می گردد. در هریک از این سرویس ها، تعدادی دوش جهت استحمام زائران در نظر گرفته شده است.
🌹سرویس بهداشتی شماره یک واقع در خروجی صحن غدیر
🌹سرویس بهداشتی شماره چهار واقع در خروجی صحن کوثر
🌹سرویس بهداشتی شماره پنج واقع در صحن امام حسن مجتبی (ع)
😍 *تلفن تماس*
در صورت نیاز به کسب اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس حاصل فرمایید.
😍 *از تمامی نقاط کشور می توانید با شماره 138 تماس حاصل فرمایید.*
*هدیه به روح مطهر اقا صلوات زائر اقا شوید صلوات*
هدایت شده از بزم روضه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اۍهمہآرزوۍِمن..:))
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
گفتنش. با صدایی که به خاطر گریه فوق العاده گرفته بود میگم_ سلام. میتونید بیاید اینجا؟ با نگرانی سریع
#از_جهنم_تا_بهشت
#پارت_هفتاد_و_سوم 📚
به روایت حانیه ………
چشمام رو باز میکنم ، جلوی در خونه بودیم و امیرحسین داشت زنگ میزد .
کلافه دستی تو موهاش میکشه و به سمت ماشین برمیگرده با دیدن چشم های باز من لبخند زورکی میزنه و میگه نیستن ، کسی در رو باز نمیکنه. بی هیچ حرفی دستم رو تو کیفم میبرم تا کلید رو پیدا کنم. با لمس جسم فلزی سرد به یاد تصمیمی که گرفتم میوفتم ، تمام وجودم یخ میزنه و دوباره تمام بدنم به شروع به لرزیدن میکنه. در یک تصمیم آنی و با لحنی که سعی در کنترل لرزشش داشتم رو به امیرحسین میگم_ میشه….. میشه…. باهم حرف بزنیم ؟
امیرحسین _ الان حالتون خوب نیست ، بریم خونه ما یکم استراحت کنید بعد که بهتر شدید حرف میزنیم ، اتفاقا منم کارتون دارم.
با جدیت میگم_ همین الان.
امیرحسین تعجب میکنه و باشه ای رو آروم زمزمه میکنه. ماشین رو دور میزنه و از سمت راننده سوار میشه.
_ برید یه پارک نزدیک لطفا.
امیرحسین _ چشم.
حرکت میکنه. مسیر در سکوت کامل توام با استرس و نگرانی میگذره. به اولین پارکی که میرسیم ، پارک میکنه، پیاده میشه و در رو برای من هم باز میکنه.
امیرحسین _ میتونید بیاید.
هنوزهم راه رفتن برام سخت بود ، پاهام بی حس بودن اما نمیتونستم بیش از این وابسته بشم ، به تکون دادن سر اکتفا میکنم ، دستم رو به در میگیرم و سعی میکنم که بدون تلو تلو خوردن رو پاهام بایستم. به سمت اولین نیمکت حرکت میکنم و امیرحسین هم دنبالم میاد ، نگرانی کاملا تو چهرش معلوم بود ، دیگه خبری از لبخندی که هروقت باهم بودیم زینت همیشگی چهرش بود خبری نبود.
کنارم روی نیمکت میشینه، فاصلمون کمتر از دفعه های گذشته بود . بی مقدمه با صدایی که میلرزید میگم_ ما به درد هم نمیخوریم.
دنیا رو سرم آوار میشه ، صدا ها گنگ میشن و همه جا تار. اما تمام سعی خودم رو میکنم که ظاهرم ، بی قراری درونم رو فریاد نزنه.
به سمت امیرحسین برمیگردم ، متعجب به زمین خیره شده ، یه دفعه با صورتی که از خشم سرخ شده بود و صدایی که سعی تو کنترلش داشت میگه_ میشه از این شوخیا نکنید ، در این حد جنبم بالا نیست.
_ من ، من ، شوخی نمیکنم.
امیرحسین _ میشه واضح حرف بزنید ؟
یاد عصبانیتش تو دربند میوفتم ، بغضم بی اجازه میشکنه و اشکام دوباره جاری میشن ، سریع اشکام رو کنار میزنم و.بریده بریده میگم _ یعنی…..ه..م…ه چی تم…و…مه …..
رو به روم روی زمین زانو میزنه ، سرم رو میندازم پایین. دستش رو زیر چونم میزاره و سرم رو بالا میاره. بهش نگاه نمیکنم ، میدونم طاقت نمیارم. با صدای تحلیل رفته ای میگه _ منو نگاه کن. حانیه.
چشمام رو روهم فشار میدم دوباره میگه _ منو….ننگاه کن.
چشمام رو باز میکنم ، لب هام رو روهم فشار میدم تا بغضم دوباره نشکنه. چشماش پر اشک میشه و بریده بریده میگه _ چی شده خانومم ؟ چرا این چندوقته اینجوری شدی؟ چی شده حانیه؟ چیرو داری از من پنهان میکنی ؟
سرش رو روی زانوم میزاره و شونه هاش میلرزه.
مرد من داره گریه میکنه؟ من باعث گریش شدم؟
هرکس از اونجا رد میشد با تعجب بهمون نگاه میکرد اما برای من مهم نبود ، برای من مهم مردی بود که همه زندگیم بود و الان داشتم از دست میدادمش ، فقط همین.
_ امیرحسین. میشه….میشه…. منو ببری خونه؟
بدون هیچ حرفی از جاش بلند میشه ، حتی نگاهم نمیکنه ، به سمت ماشین حرکت میکنه و منم دنبالش راه میوفتیم.
مسیر پنج دقیقه ای در سکوت سپری میشه.
میرسیم ، دستگیره رو میکشم و در ماشین رو باز میکنم.
امیرحسین _ امروز هیچ اتفاقی نیفتاده.
_ فقط همه چی تموم شد.
امیرحسین _ بعدا حرف میزنم .
در ماشین رو آروم میبندم ، کلید رو از تو کیفم در میارم ، در رو باز میکنم وارد میشم ، در رو میبندم و همون جا پشت در روی زمین میشینم و این بغض لعنتی رو میشکونم.
زندگی بدون امیرحسین برای من معنی نداشت. اما راه دیگه ای نداشتم ، داشتم چوب اعتماد بی جام رو میخوردم.
با صدای زنگ آیفون سریع بلند میشم ، اشکام رو پاک میکنم و در رو باز میکنم ، با دیدن فاطمه خودم رو تو بغلش میندازم و دوباره هق هق گریم بلند میشه.
فاطمه_ حاانیه….چی شده ؟
_……………
فاطمه_ دختر دارم دق میکنم خب بگو چی شده؟؟؟؟
_ هیچی….دلم….گرفته.
فاطمه_ وای حانیه. مردم .
از بغلش میام کنار ، اشکام رو پاک میکنم ، لبخند بی جونی میزنم و میگم_ منم الان اومدم بیا بریم تو.
فاطمه_ نه ممنون.باید برم ، کلاس دارم. اومدم کتابت رو بدم.
_ عجله نداشتم که. قابلیم نداشت
فاطمه_ فدات شم عزیزم. عصر میای بریم امامزاده صالح؟
_ وای اره. اخ جون.
فاطمه_ آقاتون نمیان؟
دوباره بغض میکنم ، لبم رو گاز میگیرم و میگم_ برو بچه پرو .
لبخند گشادی میزنه ، خداحافظی میکنه و میره.
#رمان #رمان_مذهبی