💙 السلام علیک یا صاحب الزمان 💙
مهر تو را خدا
به گِل و جانمان سرشت
دنیای درکنارتو
یعنی خود بهشت
❄💎❄
باید زبانزد
همه دنیا کنم تو را
باید که مشق
نام تو را تا ابد نوشت ...
#امام_زمان
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم_و_فرجنا_به
ذکر روز سه شنبه:
یا ارحم الراحمین
(ای بخشندهترین بخشندگان)
ذکر روز سهشنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود
#مرتبه۱٠٠
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
___
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم
مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم ، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم .
احساس میکردم مهمان داریم .
عصر بود که همسرم ، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند .
صدای زنگ در بلند شد .
به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند .
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است .
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است ...💔🚶🏾♂
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
__❥○°○❥__
خیلی لاکچریه ... 🌱✨
#پرچم_ایران_بالاست
#تیم_ملی
#لبیک_یا_خامنه_ای
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
👆 استوری جالب از یه هم وطن مقیم آلمان بعد از باخت تیم ملی ایران .
@Shahid_dehghann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[-شیعه به ولایت حساسه...🌿]
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
معرفی میکنم؛ایشون خار چشم
دشمنای اسلام هستند(:
|#حضرتجان🍃|
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
سلام عزیزان ببخشید یکم دیر شد ولی جبرانی فردا عصر هم دوتاپارت براتون میزارم 😊 امیدوارم خوشتون بیاد
#لبخندی.مملوازعشق
#پارت8
#قسمت.دوم
امیرحسین- آماده اید بریم؟
رویا- آره بریم
اسما و ملیحه از اتاق دیگری بیرون میان و کنار من و رویا می ایستند، اسما کنارم میایسته و به لبهاش اشاره میکنه و میگه:
-خوشگل کردی؟
و چشمکی می زنه که مشتی به بازوش میزنم که میخنده؛
روی مبل نشستم که محمد جواد دستش رو روی شونه محمدرضا میذاره و میگه:
- تو ماشین منتظرتم
رو به مریم میکنم و میگم:
- مری جون، عرفان کجاست؟
مریم با حالت شوخی اخم میکنه و با لحن مسخره ای میگه:
- اولا مریم نه مری جون، با ماهان تو حیاطه
آهایی زیر لب زمزمه میکنم.
با رویا و امیرحسین از خونه خارج شدیم و داخل ماشین امیرحسین نشستم،ماهان و اسما هم دقایقی بعد اومدند، طبق عادتم شیشه ماشین رو پایین دادم که باد مشغول نوازش کردن صورتم شد، آینه ی کوچولوم رو از داخل کیفم بیرون میکشم و موهایی که بر اثر باد از زیر شال بیرون زده بود رو جمع میکنم و داخل کیفم میگذارم، چشم هام رو بستم و به محمدرضا فکر کردم. با دستی که روی شونم میشینه به افکارم خاتمه میدم و نگاهم رو به چشم های اسما میدوزم.
-چی؟
اسما- امیرصد بار صدات زد نشنیدی!
- بله داداش، ببخشید حواسم نبود
امیرحسین- چه خبر از درس؟ درسات رو میخونی؟
- آره میخونم، چند ماه دیگه باید کنکور بدم
امیرحسین-موفق باشی، آها کمکی لازم داشتی به من یا رویا بگو
- چشم حتما، خیلی ممنونم
- خواهش
ماهان بالحن شیطونی میگه:
- حالا به چی فکر می کردی کلک؟
خودم رو به اون راه میزنم و میگم:
- هیچی
که اسما دوباره مشتی به بازوم میزنه و میگه:
- مگه خودت نمیگی آدم نباید دروغ بگه؟ خودتم دروغ نگو!
لپش رو میکشم و میگم:
- برو عروسک بازی تو بکن دخالت نکن
اسما محکم روی گونش میکوبه و میگه:
- من الان ۱۷سالمه ها بچه نیستم
نویسنده: رایحه بانو
#ادامه.دارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
#لبخندیمملوازعشق
#پارت9
با شوخیها و سربه سر گذاشتن ما رسیدیم گلزارشهدا از ماشین پیاده شدیم،
امیرحسین رو مخاطب قرار میدم و میگم:
- داداش امیر من همین دور و برهام نگرانم نشید!
امیرحسینم با همون لحن بم و مردونش جواب میده:
- باش هروقت خلوتت تموم شد بیا جای ماشین
زیر لب چشمی زمزمه میکنم و از بقیه دور میشم... به سمت گلفروشی میرم و بعد خریدن چند شاخه گل نرگس به سمت شهید گمنامم حرکت میکنم، یکم میرم که میرسم بهش، کنار شهید گمنامم مینشینم و مثل همیشه مشغول درد و دل کردن باهاش میشم.
گل های نرگس رو روی سنگ قبر برادر شهیدم میذارم، داداشم تو که همیشه کمکم کردی برام دعا کن تا مثل همیشه که کمکم کردی و دستم رو گرفتی رو سفید بشم!باصدای اذان که از گوشیم بلند میشه به خودم میام که دیدم صورتم خیسه اشکه
باصدای قدم های فردی سرم رو بالا میارم که نگاهم به محمدرضا میافته که به سمتم میاد، شالم رو مرتب میکنم و چادرم رو جلو میکشم، با فاصله کنارم مینشینه و میگه:
- اسرا خانوم بیاین بریم دیگه کم کم داره شب میشه
- شما برید منم الان میام
از جاش بلند میشه و چند قدمی ازم دور میشه،خداحافظ شهید گمنامم
***
شیر آب رو باز میکنم و مقداری آب روی صورتم میریزم. تو آینه نگاهی به چهره ی خودم داخل آینه میندازم، چشمهام سرخ شده بود، سریع وضو میگیرم و از سرویس بهداشتی خارج میشم. به سمت مسجد میرم روی پلهها مینشینم و مشغول باز کردن بندها ی کفشم میشم، که دستی روی شونم مینشینه بر میگردم سمتش که با چهره ی خندون رویا رو به رو میشم.
- عزیزم نمازتو بخون میخوایم بر گردیم خونه
- چشم
و به داخل مسجد میرم و مشغول خوندن نمازم میشم...
به سمت ماشین میرم.
فردا قرار بود بریم مشهد خونه ی فامیلای مادریم.
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#لبخندیمملوازعشق #پارت9 با شوخیها و سربه سر گذاشتن ما رسیدیم گلزارشهدا از ماشین پیاده شدیم، امیر
سلام
اینم دو تا پارتی که قول داده بودم امیدوارم خوشتون بیاد 🌿