|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_172.173 پنجره رو بستم و پرده رو کشیدم و روی تختم نشستم و سرم رو میون دستهام گرفتم... یعنی چی
#Part_174
ولی امروز دیدم نه حالا واقعا بزرگ شدی! دیگه اون دختر کوچولوی من ۲۰ سالش شده و کلی قد کشیده.
که از بغلش جدا میشم و بوسه ای بر گونهاش میزنم و میگم:
- من قربون مهربونیت بشم مامان!
و با لبخند ادامه میدم:
- چیشده که امروز به این نتیجه رسیدی؟
که موهام رو که ریخته بود روی صورتم کنار میزنه و بوسه ای گرم و مادرانه روی پیشونیم میشونه و میگه:
- جدایی سخته!
که میزنم زیر خنده و میگم:
- مگه کجا میخوام برم؟ چیشده که من بیخبرم؟
که خیره میشم توی چشمهای مشکی رنگش که چشم هام رو ازش به ارث برده بودم که دستی به شونه ام میکشه و میگه:
- دروغ نگو من که میدونم قبل اینکه برگردی دلت براش رفته!
دوباره خودم رو به اون راه میزنم و میگم:
- چیشده؟
- مامان آقا کسری زنگ زد و قرار خواستگاری گذاشت، نگو که بی خبری؟
چشمکی میزنم و خودم رو محکم می ندازم تو بغلش، که همون لحظه سر و کلهی اسما پیدا میشه و خودش رو یهویی می ندازه تو اتاق...
مقنعه ی مشکی رنگش رو از سرش بیرون میکنه و میگه:
- به به سلام، چه خبره اینجا؟
که مامان پشت چشمی براش نازک کرد و گفت:
- خبر اینکه اسما خانوم از دانشگاه اومده و لباساش رو شوت کرده روی مبل و تخت!
که اسما مانتو و مقنعه اش رو میندازه تو کمد،
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_174 ولی امروز دیدم نه حالا واقعا بزرگ شدی! دیگه اون دختر کوچولوی من ۲۰ سالش شده و کلی قد کشیده
#Part_175
اسما حرصی ایشی زیر لب زمزمه میکنه و میگه:
- چه خبره؟ من میدونم یک خبری هست ولی شما دوتا دارین پنهون میکنید ازم!
که مامان از کنار من بلند میشه و تنها در جواب اسما زمزمه میکنه:
- خودت بعدا میفهمی، لباس هات رو عوض کن و مرتب جمع کن بیا ناهار!
و از اتاق خارج میشه که اسما به سمت من شیرجه میزنه و خنده کنان میگه:
- بله رو دادی رفت؟ انقدر هول بازی در آوردی؟ خوبه تو شمال گفتم که یکمی ناز بیار براش و طاقچه بالا بذار... نکنه ترسیدی اینم یک دختر بهتر پیدا کنه؟
که کتاب قطور روی میز رو بر میدارم و با کتاب محکم میزنم توی کتفش و میگم:
- پاشو لوس بازی نکن.
و از روی تخت بلند میشم و دوباره به سمت پنجره میرم و به کوچهی آروم و غرق سکوت نگاهی میندازم که ماشین بابا توی کوچه پارک میشه و از اتاق خارج میشم و با ذوق از پله ها پایین میرم.
که همون لحظه صدای کلید انداختن بابا روی در بلند میشه که به سمت در حرکت میکنم و به استقبال بابا میرم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
#Part_175 اسما حرصی ایشی زیر لب زمزمه میکنه و میگه: - چه خبره؟ من میدونم یک خبری هست ولی شما دوتا
#Part_176
به مامان کمک میکنم و میز ناهار رو میچینم، بابا بعد عوض کردن لباسش میاد سر میز که همون لحظه سر و کلهی اسمای شیطون هم پیدا میشه و سریع خودش رو روی صندلی کناری من جا میده و میگه:
- به به عجب میزی چیزی اسرا جون، واقعا وقت شوهر دادنته!
که جیغ من به هوا میره که بابا جواب میده:
- اسرا رو که مطمئنم کسی نیست خاطرخواش نباشه، شما به فکر خودت باش اسما خانوم.
که لبخندی به چهرهی بابا میزنم و مشغول خوردن ناهارم میشم...
حدودا یکمی خورده بودم که مامان چشمهای قشنگش رو به بابا میدوزه و میگه:
- خانوم زارع تماس گرفت و گفت که میخوان بیان خواستگاری اسرا، قرار شد باهات هماهنگ کنم بعد جوابشون رو بدم، چی بگم؟
که احساسی خفگی بهم دست میده و دست میبرم و جرعه ای از لیوان نوشابه ام میخورم که حالم جا میاد...
بعدش با خجالت و شرم از روی صندلی بلند میشم و میگم:
- ممنون، خیلی خوشمزه بود!
که مامان تنها نوش جانی زمزمه میکنه، اما بابا میگه:
- میرم بیرون کار دارم بعد که اومدم باهات حرف دارم اسرا!
تنها باشه ای زیر لب زمزمه میکنم و به سمت اتاق حرکت میکنم..
دستی به گونه های داغ شده ام میکشم که چهرهی کسری با لباس نظامی جلوی چشم هام نقش می بنده
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
688.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #استوری
🔸گاهی آرزوی #شهادت...
ملتی که شهادت دارد..#اسارت ندارد....
راهیان_نور
#زیارت_با_معرفت
#لبیک_یا_خامنه_ای
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
【 ↯ بِسْـمِاَللّٰھِاَلْࢪَحْمٰنّْاَلْرَحِیِمْ ↯ 】
آنݘھامࢪوزگذشټ . . .🖐🏻🌱
شبٺۅݩمھدۅ؎🌚♥️
عآقبٺتوݩݜھدایـےْ✨💛
هدایت شده از |قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
【 ↯ بِسْـمِاَللّٰھِاَلْࢪَحْمٰنّْاَلْرَحِیِمْ ↯ 】
ذکر روز سه شنبه:
یا ارحم الراحمین
(ای بخشندهترین بخشندگان)
ذکر روز سهشنبه به اسم امام سجاد (ع) و امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) است. روایت شده در این روز زیارت سه امام خوانده شود. ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود
#مرتبه۱٠٠
و عمق عشق . . .
هیچگاه شناخته نمیشود
مگر در زمان فراق
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.