eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.3هزار ویدیو
769 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿(به شرط ۱۴ صلوات به نیت ظهور و سلامتی اقا💚) خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ « لباس ارزانتر » ــ حضرت علی (ع) با غلامش قنبر به بازار رفت، در بازار آن حضرت دو پیراهن خرید. پیراهنی را که ارزان قیمت بود خودش برداشت و پیراهنی را که چند درهم گران تر بود به قنبر داد. قنبر عرض کرد: آقا من خادم و غلام شما هستم، شما مولای من و خلیفه مسلمانان هستید، آن پیراهن را که بهتر است، شما بپوشید زیرا شما به آن سزاوارترید. امام (ع) در جواب فرمودند: من از خدای خودم خجالت می کشم که خودم را بر شما ترجیح دهم. ... ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡🇮🇷
__🌿✨ #تصویر #کربلا
ڪسےڪه‌خاکِ‌درت‌دوست‌تر‌زِ‌جان‌دارد چگونه‌جاےدگر‌باشدش‌قرار‌و‌سڪون؟! ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ .🦋『 @Shahid_dehghann 』🦋.
••══✿✿✿══•• ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . داشتم از استرس می مردم درست بود احساسم مو بروز ندادم جلوی مامان ولی از این اتفاق خیلی هم خوشحال شده بودم‌ مامان:دخترم چایی رو بیار چایی رو به همه تعارف کردم و نشستم که گفتند بریم توی اتاق برای صحبت کردند نشستم روی تخت ۲۰ دقیقه ای در سکوت بود که گفت خوب اول شما شروع میکنید یا من؟ من:بفرمایید خوب من از خودم بخوام براتون بگم که توی سپاه کار میکنم یه خونه دارم و حقوقم خدا رد شکر خوبه و میشه یه رندگی رو اداره کرد..... . . از اتاق اومدیم بیرون که مرضیه خانم گفت دهنمون رو شیرین کنیم یا نه؟ خدا رو شکر مامان به موقع رسید و گفت حاج خانم باید یکم فکر کنه انشاالله جواب رو خدمتتون میگم بعداز ۲۰ دقیقه ای صحبت کردند رفتند ..⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌
تقریبا دو روزی از خواستگاری گذشته بود و من داشتم تمام فکر هامو میکردم عمو هم داشت درموردشون تحقیق میکرد راستش رو بگم از ته دلم راضی بودم مامان زنگ زد و گفت که جوابش مثبت هست و قرار شد عمو در مورد عقد وعروسی صحبت کنن تق تق عمو وارد شد بعداز سلام و احوال پرسی گفت که عقد قرار شد برای هفته ی دیگه . . . این یه هفته مثل برق و باد گذشته بود و یه روز قبل از عقد قرار شد برای خرید بریم بیرون یه مانتو سیاه روسری کرمی شلوار سیاه و کفش شفید پوشیدم و چادرمم زدم رفتم بیرون که دیدم مامان هم اماده هست رفتیم بیرون که ماشین اقا محمد بود دم در رفتیم بعداز سلام و احوال پرسی رفتیم به سمت بازار مهدیه هم اومده بود خیلی خوشحال بود این اولین بار بود که اینقدر خوشحال بود زینب رو گرفتم توی بغلم خوشگل خاله میخندید . .⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌