eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌ 💞ݜـهـیـد‌بـابـڪ‌نوری‌هریس💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 زمان (عج) را شوخی گرفتیم ! ▫️استاد ❀یــــاصـــاحـــــبـــ زمــــانــــ❀
📿 . رفیقم مۍگفت لب مرز یه داعشۍ رو دستیگیر کردیم . داعشۍ گفت تــا ساعت¹¹ من رو بکشید تـا نهار رو با رسول خدا و اصحابش بخورم! . اینام لـج کردن ساعـت‌² کشتنش ،گفتـن حالا برو ظرفاشون‌رو بشــور 😂🤣🤞🏼!
📚 به رفیقش پشت تلفن گفت: ذکر «الهی به رقیه س» بگو مشکلت حل میشه رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شده...!(: 🌷
[اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِمَّنْ دَأْبُهُمُ‏ الْإِرْتِیاحُ اِلَیْکَ وَالْحَنین] خدایا کاری کن شبیه عاشقانِ تو زندگی کنیم...🤍 📚مناجات المحبین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شہـادتٺ مبـارڪ بـرادر🥺🕊️💔 و بـاز هم جاماندیـم ... 💔 اَللّٰهُمَ اَرٍزُقْنْـا شَہْـادَټْ ... 🤲🏻💔
سلام تادقایق دیگر پخش زنده مزار شهید الیاسی و میزارم😊❤️
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت ۲ مدافع‌ حرم ایرانی در حومه دمشق 🔹در جریان حمله دو روز پیش جنگنده‌های رژیم صهیونیستی به حومه دمشقِ سوریه، «مرتضی سعیدنژاد» و «احسان کربلایی‌پور» به شهادت رسیدند. ○روابط عمومی ڪل سپاھ پاسداران انقلاب اسلامی: ° در پی جنایت صبح روز ڪَذشته (دوشنبه) رژیم صھیونیستی در حمله موشڪی به حومه شھر دمشق سوریه پاسداران رشید مدافع حرم سرهنڪَ پاسدار احسان ڪربلایی پور و سرهنڪَ پاسدار مرتضی سعیدنژاد به درجه رفیع شھادت نایل آمدند. ° بی شڪ رژیم صھیونیستی تاوان این جنایت را خواهد داد. جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهداصلوات 🥀
‹❣💌› ‌ •° بعد از آن اردوی راهیان نور، ارتباط با شهید کاظمی برایش شکل گرفت. مثلاً نصف شب بر سر مزار شهید کاظمی‌ می‌رفت و فاتحه می‌خواند، یاد حاج‌احمد بود و به حرف‌هایش گوش می‌داد. وقتی کسی روزانه به حرف شهید گوش می‌دهد و به آن عمل می‌کند، منش او هم به آن سمت می‌رود... آن وقت، هنگامی که می‌بیند حاج‌احمد می‌گوید: اگر می‌خواهید شهید شوید، باید مثل شهدا باشید؛ باید شهید زنده باشید، ‌‌‌ باید مثل شهدا کار کنید... روی مسیر او تأثیر می‌گذارد... •° 💌❣¦⇢ 💌❣¦⇢ ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
آنڪس‌ڪہ‌باید‌ببیند،مۍبیند(؛✨🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••📲🍃•• شهادت‌آمدنی‌نیست،‌رسیدنی‌است باید‌آن‌قدر‌بدوی‌تا‌به‌آن‌برسی اگر‌بنشینی‌تا‌بیاید‌ همه‌السابقون‌می‌شوند، می‌روندوتو‌جا‌می‌مانی... 🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ پنہانی به امـام زمانت کمک میکنۍ؟... اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🦋🌱 __🌱🦋🌱_____________ @khodaaa112 ____🌱🦋🌱________________
«📙🧡» رفیق هر روز درس ڪه مے خونے، هدیہ ڪن به یڪ شهـــید...! یعنے هـــر روز به نیت یڪ شھید درس بـخـون...! +تجربش جالبه :)! 📖⃟🔗|✨'' 🌸⃟🔗|🌤"
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
جای دوستان خالی بود دعاگوی همه شما بودیم🌱
هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
مراسم تولد شهید الیاسی😍😍🌸🌸
رمان عاشقانه مذهبی ? ? آن روز اصلا نمیخواستم در نماز جماعت شرکت کنم. مدیر مجبورم کرد. تا قبل از آن حتی پایم را در نمازخانه مدرسه نگذاشته بودم. بین دو نماز، امام جماعت شروع به سخنرانی کرد و بین حرفهایش گفت ایرانیان باستان با جان و دل اسلام را پذیرفته اند چون تا قبل از آن در شرایط اجتماعی خوبی نبودند… از حرفهایش خونم به جوش آمد؛ روی ایران باستان تعصب خاصی داشتم. بعد از نماز عصر محکم و مصمم از جایم بلند شدم و با توپ پر رفتم به طرفش. چند نفس عمیق کشیدم و با غیظ گفتم: شما به چه حقی درباره ایران باستان اینطور حرف میزنید؟ اصلا چیزی دربارش میدونید؟ اعراب ایران رو خراب کردن! اولین منشور حقوق بشر مال کوروش کبیر بوده! و خلاصه هرچه توانستم گفتم. صبر کرد و حرفهایم را گوش داد، حتی نگاهم نکرد. سرش را پایین انداخته بود و تکان میداد. حرفهایم که تمام شد، شروع کرد به استدلال هایش. تعبیری جدید از اسلام به عنوان دینی جهانی و نه قبیله ای. چطور تابحال به این دید نگاه نکرده بودم؟ او بی تعصب صحبت میکرد و مرا به این نتیجه رساند که تعصب کورم کرده. وقتی رسیدم خانه، ذهنم پر از سوال های جدید شده بود. روی تخت دراز کشیدم و چشم هایم را بستم. دستم را از لبه تخت آویزان کرده بودم که متوجه تکه کاغذی شدم. با بی حوصلگی برش داشتم و نگاهش کردم، بروشور کتابخانه تخصصی بنیاد مهدویت اصفهان بود… ادامه_دارد ...
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#بســـــم_اللّہ رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا ? #قسمت_اول ? آن روز اصلا نمیخواستم در نماز جماعت شرکت
رمان عاشقانه مذهبی ? ? وقتی وارد بنیاد شدم، با خودم گفتم این ها را چطور تحمل کنم. با وجود احساس بیگانگی که با محیط داشتم برایم جذاب بود. همه جا پر بود از پوسترها و بنرهای مذهبی و عکس امام خمینی و امام خامنه ای. با خودم گفتم عیبی ندارد، بخاطر گرفتن جواب سوالاتت هم که شده باید چندوقتی با این ها سروکله بزنی! در این فکرها بودم که برخوردم به یک پسر جوان، از آن بسیجی ها! در دلم گفتم عجب شانسی! پرسیدم: ببخشید برای ثبت نام توی دوره ها کجا باید برم؟ سرش را پایین انداخت و گفت: بفرمایید واحد خواهران، اونجا راهنمایی تون میکنن. زیر لب گفتم “مرسی” و رفتم واحد خواهران. با جسارت وارد شدم و دیدم چند خانم محجبه و چادری آنجا نشسته اند و مشغول صحبت اند. مرا که دیدند کمی جا خوردند. ظاهرم برایشان غیر عادی بود. شالم را کمی جلو کشیدم و گفتم: میخواستم توی کتابخونه عضو بشم. توی دوره هام شرکت کنم. یکی از آنها با برخورد گرمی آمد و اسمم را نوشت و نحوه برگزاری دوره ها را برایم توضیح داد. بعد از آن شب و روز مشغول مطالعه بودم. همانجا فهمیدم یکی از همکلاسی هایم هم در کتابخانه عضو است. اسمش زهرا بود. عصر اواخر خرداد ماه بود که گوشی ام زنگ خورد. زهرا بود. -میای بریم جایی؟ -کجا؟ -اونش بماند! مطمئن باش خوشت میاد. -نکنه میخوای منو بدزدی؟! -میای یا نه؟ یه کلاسه طرفای دروازه شیراز. (دروازه شیراز منطقه ای در جنوب اصفهان است) – باشه. -نیم ساعت دیگه دم در خونتونم! ادامه_دارد ...