eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
" شهادت‌فقط‌درجبهه‌های‌جنگ‌نیست؛ اگر‌انسان‌برای‌خدا‌کار‌کند‌و به‌یاد‌او‌باشد و‌بمیرد،شهید‌است. " [🖇] شهیده‌زینب‌کمایی
‹'🕊🤍'› نـوشِ‌جـٰآنَش‌بِـشَود‌هـَرڪِھ‌حَـرم‌رَفت‌حُ‌ـسِـین خـودِمـٰآنیم‌وَلـۍ،گـٰآھ‌حِ‌ـسآدَت‌میڪُنَمシ..! ☁️⃟🌿¦⇢ •° 🦋⃟❄️¦⇢ •°
میگه باکو ایران رو تہدید میکنه.. میگم مورچه چیه که کله و پاچش چی باشه☺️😂 (: 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌧⃟🖤 زندگےحکمت‌داره.. عشق‌علت‌داره(:♥️'! 🏴⃟🔗|↫📲 🕯⃟🔗|↫ ۜ 🥀 📿⃟🔗|↫✨ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#پروفایل #چادرانه https://eitaa.com/Dokhtaranesayedali
🗣رازی از زبان آیت الله بهجت که در اواخر عمرشان تعلیم خواص نمودند و فرمودند من در مورد ختومات از استادم (مرحوم آیت الله قاضی) چیزی نمیپرسیدم، اما روزی ایشان ذکری را به من آموختند و فرمودند که هر کس موفق شود آن را به انجام برساند...😳 از جمله نتایج این ذکر در روایات: 📜🧷 👍اگر طلسم شده قطعا باطل میشود 👍اگر مجرد باشد قطعا بختش باز میشود 👍اگر چشم به راه کسی باشد به عشقش برسد 👍واگر ننگ روز یباشد روزیش بسیار فراخ شود 👍بزنید رو متن آبی یا لینک و این سر عظیم الشان را بخونید .
😱😱کار های عجیب "محمود کریمی"!!!!!!😱😳😳👆 ⭕️ همه مجلس به سرشون مینن😳😱 ⭕️ پیرهن بچه اش رو پاره میکنه!!!!!! 😳😱😱😱😱😱😱😨 فیلمش تو کانال زیر سنجاقه ✅👇👇👇 ⭕️ جهت دیدن فیلم روی لینک زیر کلیک کنید👇 ⭕️https://eitaa.com/joinchat/2759131192Cf2b5aa21f0 ⭕️ از دست ندید باور نکردنیه👆👆👆👆👆👆😱😱😱👆👆
دوستان حمایت کنید به حمایت شما نیاز دارن👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
✨ مرحوم علامه حسن زاده آملی فرمودند: گوش تان به دهان رهبر باشد.چون ایشان گوششان به دهان حجت ابن الحسن (عج)است.🍃 این جملات وقتی بیشتر معنا پیدا می کنند که بدانیم صاحب تفسیرالمیزان ،علامه طباطبایی درباره شاگردش علامه حسن زاده فرمودند: حسن زاده را کسی نشناخت جز امام زمان (عج)🍃 🌷
مداحی آنلاین - بی صدا گریه کردم - محمود کریمی.mp3
6.75M
🔳 احساسی 🌴بی صدا گریه کردم 🌴هر کجا گریه کردم 🎤 👌بسیار دلنشین
🏴کاهش چشمگیر مراجعه زائران به درمانگاه‌ها/ فقط یک نفر مشکوک به کروناست ✍️ معاون عتبات مرکز پزشکی حج و زیارت جمعیت هلال احمر با اشاره به کاهش مراجعه زائران به درمانگاه‌ها گفت: در حدود 12 روز فعالیت در مراکز درمانی کربلا و نجف، فقط یک مورد بیمار مشکوک به کرونا داشتیم./فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 احساسی 🌴اختر من هلال من ماه من 🌴همسفر و همدم و همراه من 🎤 👌بسیار دلنشین
مداحی_آنلاین_ای_یار_زینب_سالار_زینب.mp3
6.83M
🔳 روضه ای 🌴ای یار زینب سالار زینب 🌴بازم فلک داره سر آزار زینب 🎤 👌بسیار دلنشین
بسم رب الشهدا و الصدیقین مستند شهید مدافع حرم عین الله مصطفایی امشب ساعت ۲۰:۱۰ از شبکه البرز 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 شما هم با ارسال این پیام ، پیام رسان شهدا باشید . کاری از گروه تلویزیونی سپاه و بسیج
رمان عشق گمنام پارت ۱۹ ویدا با حالتی نگران میپرسد :حالت خوبه ویدا ؟ با حالته بی جونی نگاهش میکنم میگویم : اخ ویدا چند بار بهت گفتم وایستا گفتم تلافی این دوتا شلغمو سرمن در نیار . هواسم به موقیتم نبود اصلا متوجه نشدم که علی آقا هم میشنوه . ویدا :ببخشید آوا حالا بیا بشین اینجا تا آقا آرمان بیاد نشستم ویدا هم نشست سرم رو روی شونه سمت راست ویدا گذاشتم وچشمامو بستم . که صدای علی آقا رو شنیدم : صبر کن ببینم ویدا آوا خانم منظورش از این دوتا شلغم چی بود . ویدا کمی میخندد میگوید:شمارو میگفت . نمیتونستم حالت صورت علی اقا را بهفهمم ولی به نظرم تععجبب کرده . اینو از حالت سوال کرنش فهمیدم:چرا میخنده دیوونه مگه منو آرمان چیکار کردیم که تلافی شو از آوا خانم در اوردی ؟ ویدا: بله دیگه وقتی مارو فراموش میکنین میرین دو نفری باهم میگردین همین میشه مگه قرار نبود همراه ما بیایین مراقبمون باشین ؟ علی اقا: بله ما اشتباه کردیم حالا چرا اوا خانم رو به این روز در اوردی؟ ویدا :خودمم هم ناراحتم .آوا میگفت حالت تهوع دارم ولی من گوش نکردم . صدای دوییدن کسی رو شنیدم فکر کنم آرمان بود نزدیکتر شد صدام زد کمی چشمامو باز کردم .بعد هم لیوان آبی رو بهم داد . کمی خوردم . آرمان :حالت خوبه؟ سرم رو به نشونه ی بد نیستم نشون دادم . سرگیجه نداشتم وکمی حالت تهوع داشتم . بطری آب رو از دست آرمان کشیدم بیرون روی صورت خودم خالیش کردم وقتی آب رو ریختم حالم بهتر شد . آرمان :خدارو شکر حالت بهتر شد ویدا خانم شما هم دیگه هر بنده خدایی رو اینقدر تند تاب ندین که به این روز بیوفته . بعد هم علی آقا سرش رو انداخت شروع کرد به ریز ریز خندیدن ویدا هم یه نیشگون ریز از علی اقا گرفت که علی اقا بجای خندیدن اخ بلندی گفت . آرمان :تا شما هم دیگرو به کشتن ندادین بیاییم بریم که چند دقیقه دیگه اذانه یه مسجد پشت درخت های این پارک هست میریم اونجا نماز میخونیم . علی آقا هم گفت: بعد از نماز هم مهمون من میریم یه جای خوب واسه شام. آرمان میخندد میگوید:خب عالیه پس . بریم . چهار نفری راه میوفتیم منو ویدا وضو داشتیم . ولی ویدا گفت:آوا بیا بریم یه تجدید وضو کنیم بیاییم هنوز تا اذان ۱۰ دقیقه مونده . روبه ویدا میگویم :باشه پس بریم . خواستیم جدا بشیم که علی آقا گفت : وضو خونه اون ته پارکه بزارین ما بیاییم همراهتون . آرمان روبه آرمان میکند میگوید :علی من نمیام تو همراهشون برو یه مغازه اینجا هست میخوام برم اینجا ببینم اون کتابی رو که من میخوام داره . علی آقا به ناچار قبول میکند همراه ما راه می افتد . وقتی به وضو میرسیم علی اقا میگوید :من همینجا وایستادم تا شما بیایین . ویدا چادرش و کیفش رو در می آورد به دست علی آقا میدهد میگوید :داداش اینارو بگیر تا ما بیاییم . دوتایی با ویدا وارد وضو خونه میشویم چادرم رو در می آورم آویزون میکنم بعد هم وضو میگیرم . زود تر از ویدا تموم میکنم بعد هم روبه ویدا میگویم من چادرم رو میپوشم میرم بیرون منتظر تو میمونم . ویدا:باش اومدم بیرون یکم اون طرف تر از علی آقا ایستادم یه نگاهی بهش انداختم که یدفعه با کبودی روی چشمش مواجه شدم وای چرا الان دیدمش خوب معلومه اون همش سرش پایینه منم عادت ندارم نگاه کنم . نکنه مال توپیه که دیروز خورد تو چشمش . علی آقا متوجه نگاه من میشود سرش رو بلند میکند میگوید :ویدا تموم نکرد . من:نه هنوز نمیدونم بپرسم یا نه ولی میپرسم :علی اقا ببخشید واس اون روز که توپ خورد تو چشمتون عمدی نبود .من الان متوجه ی کبودی روی چشمتون شدم بازم عذر میخوام . علی اقا یه لبخند میزد سرش رو پایین میگیرد میگوید : طوری نیست بابا چیزه خواصی که نشده . از شرم این کارم سرم رو پایین میگرم هی با خودم میگویم چرا این ویدا در کرد کمی بعد ویدا میاد . روبه بهش میگویم :چرا اینقدررررر دیر‌اومدی؟ ویدا :خب چیکار کنم این تلق روسریم درست بشو نبود . با لحن لوسی میگوید :ببخش من:خب حالا بریم . سه تایی به طرف مسجد راه می افتیم . ادامه دارد .....🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀
رمان عشق گمنام پارت ۲۰ وقتی به مسجد رسیدیم علی اقا به طرف برادران رفت منو ویدا هم به طرف خواهران رفتیم . نماز رو به صورت جماعت خوندیم . بعد از نماز کم کم خانم ها رفتن فقط منو ویدا توی مسجد موندیم . رو مو میکنم طرف ویدا میگویم :ویدا بیا بریم دیگه . ویدا همینجوری که سرش توی زیارت نامه هست میگوید :الان صبر کن اخراشه . بعد از ۵دقیقه با ویدا به طرف جا کفشی نماز خونه حرکت میکنیم . کفش هایمان را میپوشیم واز در مسجد خارج میشویم دروبرم رو نگاه میکنم ،ولی آرمان وعلی آقا رو نمی بینم روبه ویدا میگویم :ویدا من یه زنگ بزنم به آرمان ببینم کجان چون این ورا نیستن . ویدا:باشه گوشی ام رو از جیب مانتو ام بیرون می آورم وبه مخاطبین میروم شماره ی آرمان را میگیرم . یک بوق ....دو بوق ....سه بوق .... وبعد هم صدای آرمان در گوشی میپیچد . ارمان:بله من:آرمان شما کجایین هرچی نگاه میکنیم نیستین . آرمان:آوا ما اومدیم کنار ماشین اگه میتونین بیایین اینجا . من:باشه الان میاییم . تماس رو قطع میکنم .داخل جیب مانتو هم می گذارم . ویدا:چی گفت کجان ؟ من:طرف ماشین هستن بیا بریم . با ویدا به طرف جای ماشین حرکت میکنیم . من:ویدا نگاه اونجان . ** آرمان :چرا شما اینقدر دیر کردین؟ نگاهی به ویدا میکنم میگویم: خب دیگه دیر شد . علی اقا:خب حالا سوار شین بریم جایی که قول داده بودم . ویدا:داداش بریم همونجایی که اون هفته ای رفتیم . علی اقا : باش . همگی سوار ماشین شدیم و علی اقا هم به طرف یه رستوران راه افتاد . ماشین توی سکوت بود که علی اقا از ارمان پرسید : آرمان تو پسر آقای رجایی رو میشناسی؟. آرمان کمی توی فکر میرود میگوید :من ی رجایی میشناسم که اونم همسایمون هسته . علی اقا :اره همین همسایه ،پسرش رو میشناسی؟ آرمان :پسرش رو آره چطور مگه؟ علی اقا:هیچی فقط چطور آدمی هست؟ آرمان : پسری کل شق از خود راضی ،یبارم باهاش دعوا کردم ،اومده راست تو چشمام میگه افتخار دوستی میدین امشب بریم مهمونی . منم بهش گفتم نه که دعوا شد فکر کنم از نه گفتن خوشش نمیاد . ادامه دارد .....🥀 نویسنده :فاطمه زینب دهقان🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀