فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌙آمد رمضان و
مقدمش بوسیدم
🌙در رهگذرش
طبق طبق گل چیدم
🌙من باچه زبان شکر
بگویم که به چشم
🌙یک بار دگر
ماه خدا را دیدم
🍃ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادتهای پذيرفته شده برايتان آرزومندم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاد_دانلود
حتما دوستانیی که وابستگی زیادی موسیقی دارند ببینند🙂🚶♀
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#پیشنهاد_دانلود حتما دوستانیی که وابستگی زیادی موسیقی دارند ببینند🙂🚶♀
رفقا حتما نگاه کنید
خیلی کلیپ عالیه👌🏻👌🏻
هدایت شده از کانال رسمی شهید مدافع حرم اصغر الیاسی
|🔥|
"آفرین بر حسادت 😳 . . !"
🔥⃟🔗|#حسادت❗️''
🌸⃟🔗|#چله_خودسازی🌤"
• • • • • • • • • • • • • • • • • • •
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمدرضا دهقان امیری
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°•🎊🌊🌼•°•
"🗓"↫ ۱۳ روز تا زمینی شدنِ برادرِخوبمـ🎈
امام صادق علیه السلام:
النَّظرَةُ سَهمٌ مِن سِهامِ إبلیسَ مَسمومٌ،
مَن تَرَکَها للّهِ عَزَّوجلَّ لا لغَیرِهِ أعقَبَهُاللّهُ
إیمانا یَجِدُ طَعمَهُ.
نگاه کردن (به نامحرم)، تیرى از تیرهاى
زهرآلود ابلیس است.هرکه براى خداوند
عزّوجلّ و نه براى غیر او، چشم خود را
(از نامحرم) فرو بندد،خداوند در پى آن
ایمانى به او ارزانى دارد که مزهاش را بچشد.
من لا یحضره الفقیه: ج۴، ص۱۸، ح۴۹۶۹
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے
°°|@shahid_dehghan| °°
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت #پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .
شهیـــد ' حـــاج محمد ابراهیـــم همــت
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 #مدافع_عشق #قسمت۹ پتو را ڪنارمیزنم، چشمهایم را ریز و به ساعت نگاه میڪنم.”سه نیمه ش
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
#مدافع_عشق
#قسمت۱۰
نزدیک ظهر است.
گوشه چادرم را با یڪ دست بالا میگیرم و با دست دیگر ساڪم را بر میدارم. زهرا خانوم صورتم را میبوسد:
- خوشحال میشدیم بمونی! اما خب قابل ندونستی!
- نه این حرفا چیه؟ دیروزم ڪلی شرمندتون شدم.
فاطمه دستم را محڪم میفشارد:
- رسیدے زنگ بزن!!
علیاصغر هم با چشمهای معصومش میگوید: - خدافس آله
خم میشوم و صورت لطیفش را میبوسم.
- خدافظ عزیز خاله.
خداحافظی میڪنم، حیاط را پشت سر میگذارم و وارد خیابان میشوم.
تو جلوے در ایستادهاے ،ڪنارت ڪه
میایستم همانطور ڪه به ساڪم نگاه میکنی میگویی:
- خوش اومدید…التماس دعا!
قرار بود تو مرا برسانی خانه عمه جان.
اما ڪسی ڪه پشت فرمان نشسته پدرت است. یڪ لحظه از قلبم این جمله میگذرد. #دلم_برایت…
و فقط این ڪلمه به زبانم میآید:
محتاجیم. خدانگهدار!
چند روزے خانه عمه جان ماندگار شدم. در این مدت فقط تلفنی با فاطمه سادات در ارتباط بودم!
عمه جان بزرگترین خواهر پدرم بود و من خیلی دوستش داشتم. تنهابود در خانهای بزرگ و مجلل.
مادرم بلاخره بعد از پنج روز تماس گرفت...
صداے گوش خراش زنگ تلفن گوشم را ڪر میڪند. بشقاب میوهام را روے مبل میگذارم و تلفن را برمیدارم.
- بله؟
- مامانی تویی؟؟…ڪجایی شما! خوش گذشته موندگار شدے؟
- چرا گریه میڪنی؟؟
- نمیفهمم چی میگی…
صداے مادرم در گوشم میپیچد! بابابزرگ مرد! تمام تنم سرد میشود!
اشڪ چشمهایم را میسوزاند! بابایی…یاد ڪودڪی و بازےهاے دسته جمعی و شلوغ ڪارے در خانهے با صفایش!.. چقدر زود دیر شد. حالت تهوع دارم!مانتوے مشڪیام را گوشهاے از اتاق پرت میڪنم و خودم را روے تخت میاندازم .
دو ماه است ڪه رفتهاے بابابزرگ! هنوز رفتنت را باور ندارم! همه چیز تقریبا بعد از چهلمت روال عادے به خود گرفته!
اما من هنوز…
رابطهام هر روز با فاطمه بیشتر شده و بارها خود او مرا دلدارے داده.
با انگشت طرح گل پتویم را روے دیوار میڪشم و بغض میڪنم.
چند تقه به در میخورد:
- ریحان مامان؟!
- جانم مامان! بیا تو!
مادرم با یڪ سینی ڪه رویش یڪ فنجان شکلات داغ و چند تکه کیک که در پیش دستی چیده شده بود، داخل میآید. روے تخت مینشنید و نگاهم میڪند:
- امروز عڪاسی چطور بود؟
مینشینم یڪ برش بزرگ از ڪیڪ را در دهانم میچپانم و شانه بالا میندازم!یعنی بد نبود!
دست دراز میڪند و دستهاے از موهاے لخت و مشڪیام را از روے صورتم ڪنار میزند.
با تعجب نگاهش میڪنم: چقدر یهو احساساتی شدے مامان.
- اوهوم! دقت نڪرده بودم چقدر خانوم شدے!
- واع…چیزے شده؟!
- پاشو خود تو جم و جور ڪن، خواستگارت منتظره ما زمان بدیم بیاد جلو! و پشت بندش خندید.
ڪیڪ به گلویم میپرد به سرفه میفتم و بین سرفههایم میگویم…
- چی…چ…چی دارم؟
- خب حالا خفه نشو هنوز چیزے نشده ڪه!
- مامان مریم تو روخدا..من که بهتون گفتم فعلا قصد ندارم.
- بیخود میکنی! پسره خیلیم پسر خوبیه!
- آخی حتما یه عمر باهاش زندگی ڪردی!
- زبون درازیا بچه!
- خب ڪی هست حالا این پسر خوشبخت!؟
- باورت نمیشه. داداش دوستت فاطمه!
با ناباورے نگاهش میڪنم!
یعنی درست شنیدم؟!
#ادامہدارد...
نویسنده:میمساداتهاشمی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼