|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
گگگگلللللللل😍🙌✌️✌️✌️✌️✌️✊
گل دوم مهدي طارمي دمش گرم 🙌 ✌️
رفقا هنوز دوتا بازي ديگه داريم غصه نخورين ✌️🙌اميدتون رو حفظ كنيد
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
گل دوم مهدي طارمي دمش گرم 🙌 ✌️
🙌🙌🙌🙌🙌
واییییی چه گلی بود 😊😊😊😊😊😊
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
گل دوم مهدي طارمي دمش گرم 🙌 ✌️
دمش گرمم به مولا علی 😍
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🙌🙌🙌🙌🙌 واییییی چه گلی بود 😊😊😊😊😊😊
دلم رو خنک کرد 😍
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
دلم رو خنک کرد 😍
وایی من داشتم ذکر می گفتم 😁
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
به مادر مهدی طارمی بگید گلی که هدیهی شهدای شاهچراغ بود رفت توی دروازه ❤️🇮🇷 اونم دو تا گل. دعای م
#ایران 🇮🇷
دعای خیر مادر اینجوره ، مادرش دعا کرده بود بچه اش در این بازی برای ایران گل بزنه و مهدی طارمی گفته بود اگه گل بزنه اونو به #شهدای_شاهچراغ تقدیم می کنه.
زنده باد شیر زنان عفیفه ایران اسلامی ، زنده باد ملت حلال زاده که با لقمه حلال پدرها و مادرهای مسلمان بزرگشدن.
#حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما بچه های انقلابیم✌️
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
💔🥀🚶🏾♂!!!!
حرفی ندارم... 💔
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
ولی جدا از اونكه بعضياشون سرود ملي رو نخوندن؛ اما دم همه بچههای تیم ملی گرم. مرام گذاشتند. این بچهها دو ماه تمام جو سنگین رسانهای و عملیات بزرگ روانی روشون بود. از همه طرف داشتند فحش میخوردند. فشار خیلی زیادی رو تحمل میکردند و با این شرایط اومدند توی زمین.
توی زمین هم با این حجم از شعار منفی روبرو بودند و همینقدر هم معرفت به خرج دادند. مرام گذاشتند. خدایی دمشون گرمممم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشور ما فقط جلوی انگلیس بازی نکرد جلوی فشار روانی حجمه های بعضي ها بازی کرد که از همه چیز مهم تره🙂🌱
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
کشور ما فقط جلوی انگلیس بازی نکرد جلوی فشار روانی حجمه های بعضي ها بازی کرد که از همه چیز مهم تره🙂🌱
به نظرم مردم نگيم بهتره..... چون اينجوري همه افراد چه طرف دار نظام چه ضد نظام باهم قاطي ميشه..... (درسته اونا هم جزو مردمن، اما اينطوري بهتر منظورمون رو ميرسونيم) بهتر بگيم فشار بعضي ها روشون بود 💔
موافقين؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرود ملی کشور عزیزمان را #باصدایبلند میخوانیم💛🌱
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
کشور ما فقط جلوی انگلیس بازی نکرد جلوی فشار روانی حجمه های بعضي ها بازی کرد که از همه چیز مهم تره🙂🌱
همه ی کارهاشون از لج بود
پاس کاری هاشون و گرفتن پیراهن بچه های تیم ملی
همچی ...
4_6028112987938622486.mp3
4.62M
🔖 از توطئه دشمن نترسید 🔖
🎙 واعظ: حاج آقا #پناهیان
👈🏻در حد توان این صوت رو نشر بدید.اجر شما با خداوند متعال 🌸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@Shahid_dehghann
#لبخندیمملوازعشق🥰
#هوالعشق
#پارت5
کیانا میخنده، ساجده هم مشتی به کمرم میزنه و باهمون لبخندی که رو لباشه میگه:
- اعتماد به نفسش رو، سقف ریخت اسرا!
کیانا- پناه بگیرید...الفرار
لباسم رو عوض میکنم و میام بیرون، پولش رو حساب کردم و از مغازه اومدیم بیرون. دقایقی بینمون سکوت میشه و هرسه مشغول تماشای لباس ها میشیم، که کیانا سکوت رو میشکنه و میگه:
- بریم اون شال فروشیه؟
من و ساجده:
- بریم.
هر سه مشغول تماشای شال ها شدیم، کیانا یک شال صورتی با گلهای سفید انتخاب می کنه، ساجده هم پول شال گلبهی رنگ رو حساب میکنه، ولی من هنوز بین دوتا روسری مونده بودم، یکی صورتی رنگ بود که طرح های طوسی رنگی داشت و دیگری هم طوسی و زرد بود بالاخره طوسی و صورتی رو انتخاب میکنم و بعد حساب کردن پولش از مغازه خارج میشم.
*
بعد کلی خرید کردن اومدیم خونه، ولو روی مبل افتاده بودم که نگاهم به ساعت میافته تنها سی دقیقه به اذان مغرب مونده بود، بیشتر اوقات برای نماز مغرب میرفتم مسجد اما خیلی وقت بود که مامان و بابا میگفتند به کنکورت فکر کن و توخونه نمازم رو میخوندم امشب خیلی دلم میخواست برم مسجد، بعداز اینکه وضو گرفتم به سمت پلکان رفتم و از پلهها بالا رفتم، رسیدم به در اتاقمون، چند تقه ی کوچولو به در وارد میکنم که اسما میگه:
-بفرمایید؟
دستم رو روی دستگیره ی در فشار میدم که باز میشه، اسما روی صندلی میز کامپیوتر نشسته و مشغول کار کردن با کامپیوتره تا من رو میبینه به سمتم برمیگرده و میگه:
- چه کارم داری؟
همونطوری که به سمت کمدم میرم میگم:
- میای بریم مسجد؟
و نزدیک ترین مانتو رو بیرون میکشم که مانتوی مشکی ای هستش با شلوار مشکی، مقنعمم سرم کردم
اسما میگه:
- الان بریم؟
- بله میای زود حاضرشو
چشمی زمزمه میکنه و به سمت کمدش میره ومشغول آماده کردن و پوشیدن لباس هاش میشه، چادرم رو روهم میپوشم.
*
با اسما از خونه خارج میشیم، تنها ده دقیقه تا مسجد راه بود، تند تند با اسما راه رفتیم که قبل شروع کردن نماز رسیدیم، خانوم ها صف اول رو تشکیل داده بودن من و اسما هم رفتیم صف دوم، اسما مشغول پهن کردن سجادش میشه، منم چادر مشکیم رو از سرم بر میدارم و با چادر نماز رنگیم عوض می کنم سجاده صورتی رنگم رو پهن میکنم، این رو وقتی تازه به تکلیف رسیده بودم مامان و بابا برام خریدن و خیلی دوستش دارم، تسبیح صورتی رنگم رو بر میدارم و مشغول ذکر گفتن میشم.
الله اکبر...الله اکبر...
***
نمازم تموم شد و مشغول فرستادن صلوات بودم که دستی روی شونم قرار میگیره؛ بر میگردم سمتش که چهرهی خندون زینب سادات جلوم نقش میبنده.
زینب با لبخند میگه:
- قبول باشه کم پیدایی ها!
- قبول حق باشه، درگیر کنکورم
- آها موفق باشی
- خیلی ممنون تو چه خبر؟
- سلامتی
اسما- آبجی بریم؟
- صبرکن میریم
اسما و زینب احوالپرسی میکنن، یکم با زینب حرف زدیم که میگه:
- راستی قراره بریم راهیان نور میای؟
- فکر نکنم ان شاءال... دفعه ی بعد
که صدای بم و مردونه ای صداش میزنه.
- خواهر مهدوی؟
زینب با لبخند میگه:
- من فعلا برم شهاب صدام میزنه خداحافظ
- خیلی خوشحال شدم دیدمت، یاعلی
- قربونت، علی یارت
و از جاش بلند میشه، رو به اسما میکنم و میگم:
- اسما جون چادرت رو مرتب کن بریم!
- چشم
و مشغول درست کردن چادرش میشه، منم چادرم رو عوض میکنم و همراه اسما از مسجد خارج میشیم.
چند قدمی میریم که زینب سادات میاد کنارم و میگه:
- راستی یک چیزی؟
- چی؟
- آقای توکلی هم میاد راهیان نور
وای محمدرضا هم میره راهیان نور من نمیتونم برم، آهی کشیدم، رسیدیم دم خونه و از زینب سادات خداحافظی میکنیم.
کلید رو روی در انداختم و در رو باز کردم با اسما وارد حیاط شدیم از حیاط طولانی میگذریم و وارد خونه میشیم.
بوی قرمه سبزی مامان کل فضای خونه رو برداشته،
- به به چه بویی، چه عطری!
مامان- زبون نریز لباس هات رو عوض کن بیا شام
- چشم
مامان- بی بلا
شامم رو میخورم ومشغول درس خوندن میشم.
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛