eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
رمان لبخندی مملو از عشق به قلم: ریحانه بانو #Part_50 بعد رفتن کسری ماهم به سمت چادر می‌ریم، با ساجده
شهدایی که تنها دارایی شون جونشون بود اونم برای وطن فدا کردند برای ناموسشون خون دادند، سیدشهاب میکروفون رو می‌گیره و شروع می‌کنه به خوندن زیارت عاشورا لحن بسیار قشنگی داشت. امروز غروب به سمت فکه حرکت می‌کنیم. زیارت عاشورا تموم میشه و بعد اون همه به سمت رستوران می‌ریم. چادر کیانا خیلی بلنده، چند باری چادر میره زیر پاش و نزدیکه بیوفته که دستش رو می‌گیرم و نمی‌ذارم بیوفته... مشغول پچ پچ کردن می‌شیم که یهویی کیانا با کله میره تو زمین همینجوری روی زمین نشسته و سرش رو گرفته. فکرکنم پیشونیش زخم شده، دستش رو بر‌می‌دارم که از گوشه‌ی پیشونیش خون میاد پایین و دستهاش خونی، ساجده- خوبین؟ کیانا چیشد؟ با ساجده به کیانا کمک می‌کنیم از روی زمین بلند بشه چادر و لباس‌هاش همه سراسر از خاک هست. به سمت اتاقی که مخصوص خدمات پزشکی بود می‌ریم. در می‌زنم که خانمی جواب میده: - بفرمایید؟ سه خانوم با لباس پزشکی داخل اتاق بودند و دوتا تخت روی یک تخت دختری دراز کشیده بود و خانم چادری ای کنارش بود. خانوم دکتر از پشت میزش بلند میشه و رو به روی کیانا می‌ایسته تا نگاهش به پیشونی پر خون کیانا می‌افته میگه: - وای دختر! این چه بلایی سر خودت آوردی؟ پیشونیت باید بخیه بشه. کیانا رو به سمت تخت می‌بره و وسایل‌هاش رو از روی میز بر‌می‌داره. با پرستار مشغول بخیه زدن پیشونی کیانا میشن. نگاهم به ثمین که روی تخت دیگه خوابیده می‌افته. به دختری که کنارش نشسته میگم: - چیشده؟ با لبخند جواب میده: - چیزی نیست یکم گرما زده شده آهایی زمزمه می‌کنم که چند تقه به در می‌خوره، به سمت در میرم و در رو باز می‌کنم که با چهره‌ی نگران محمدرضا رو به رو میشم. - بله بفرمایید؟ محمدرضا نگاهی گذرا بهم می ندازه و میگه: - حال ثمین خانوم چطوره؟ چرا باید حال این دختره برات مهم باشه؟! از حسادت به مرز انفجار رسیدم. - بله خوبن و محکم در رو می‌کوبم بهم و به سمت کیانا میرم بخیه تموم شده و مشغول باند پیچی کردن سرشه... صدای گوشی کیانا که داخل دست‌های من بود بلند میشه. کیانا- کیه؟ - آقا کسری کیانا- جواب بده بگو خوبم نگرانم نباشه ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_51 شهدایی که تنها دارایی شون جونشون بود اونم برای وطن فدا کردند برای ناموسشون خون دادند، سیدش
روی دکمه سبز می‌زنم و منتظر می‌مونم تا صحبت کنه‌، که صدای مردونه‌ی کسری تو گوشی و گوش من پیچیده میشه که با حرص میگه: - چرا گوشی رو جواب نمی‌دی؟ دهن باز می‌کنم تا حرف بزنم، ولی دوباره با آرامش ادامه میده: - راستی سلام، حالت خوبه؟ چه خبر از اون دوست... نذاشتم حرفش رو تموم کنه، وسط حرفش پریدم و با عجله گفتم: - سلام آقا کسری. کسری که انگار رفته بود داخل شک بریده بریده میگه: - اس...را...خانوم؟ کمی جای پاهایم رو عوض می‌کنم و میگم: - بله. کسری‌ با لحنی که نگرانی می‌باره ازش میگه: - کیانا کجاست؟ با من من لب می‌زنم: - حالش خوبه، دستش بود بود من جواب دادم. سوالی می‌پرسه: - چیشده؟ وای گند زدم، بدتر از این نمیشه! بزاق دهنم رو فرو می‌فرستم و گوشی رو روی گوشم جابه‌جا می‌کنم که صدای الو الو کردن کسری از اون طرف خط به گوشم می‌خوره. کمی دست دست کردم و در آخر با صدای لرزانم میگم: - چیزی نیست، خوبه. جدی میگه: - باید ببینمش. اصرار داشتم که جلوش رو بگیرم برای همین میگم: - چیزی نشده. کیانا جلو میاد، باندپیچی سرش تموم شده بود! چه زود! دست دراز می‌کنه و گوشی رو ازم می‌گیره که شارژ موبایل تموم میشه و خاموش میشه. با کیانا از اون مکان بیرون میایم و وارد رستورانی که همون نزدیکی بود، تمامی صندلی‌ها پر بود و جایی برای نشستن نبود. کیانا با دست به گوشه‌ای اشاره می‌کنه و میگه: - نظرت چیه بریم اونجا بشینیم؟ رد نگاهش رو می‌گیرم که با دو تا صندلی خالی کنار کسری و مازیار مواجه شدم. از سر مجبوری سری تکون میدم و همراهش سمت میز راه می‌افتیم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_52 روی دکمه سبز می‌زنم و منتظر می‌مونم تا صحبت کنه‌، که صدای مردونه‌ی کسری تو گوشی و گوش من پی
رمان لبخندی مملو از عشق به‌قلم ریحانه بانو با کیانا به سمت کسری و مازیار می‌ریم، کسری و مازیار از جاشون بلند می‌شند تا نگاه کسری به سر باند پیچی شده‌ی کیانا می‌افته نگاهش رنگ نگرانی می‌گیره و با نگرانی میگه: - خوبی کیانا؟ کیانا دستی به سر باند پیچی شده اش می کشه و با لبخند میگه: - چیزی نیست، افتادم و بعد روی صندلی های خالی می‌نشینیم. من رو به روی کسری می‌شینم و کیانا روبه روی مازیار کسری- چرا مواظب خودت نبودی کیانا؟ اسرا خانوم مگه قرار نشد مراقب خواهرم باشی پس چیشد؟! سرم رو پایین می‌ندازم و آروم زمزمه می‌کنم: - من شرمنده ام که حواسم بهش نبود! کیانا دستش رو روی شونه‌ی من می‌ذاره و با مهربونی و لبخند میگه: - تو چرا شرمنده باشی؟ دشمنت شرمنده! - لطف داری و رو به کسری ادامه میده: - تقصیر اسرا نبود که! خودم با کله رفتم تو زمین کسری با یکم اخم میگه: - جواب مامان و بابارو چی بدم؟ می‌دونی روی دختر عزیز دردنشون حساسن که! کیانا- جواب اونها با من و به شوخی ادامه میده: - مگه تو خواهر شیطونت رو نمی‌شناسی؟ مازیار که تا الان ساکت بود و مشغول کار کردن با گوشیش سرش رو بالا میاره و به جای کسری جواب میده: - شیطون و لوس و نازک نارنجی کلمه لوس کافیه تا حرص کیانا در بیاد کیانا محکم پاش رو می‌کوبه زمین و تا می‌خواد جواب بده که مرد جوونی میگه: - چی‌ میل دارید؟ مازیار دستش رو زیر چونه‌اش می‌ذاره و رو به کیانا با لحن کشداری میگه: - چی میل داری بانو؟ بعد دادن سفارش ها ازمون دور میشه، مازیار رو به من می‌کنه و میگه: - از قیافتون معلومه که خیلی باید خانوم باشید، نمی‌دونم چرا با این کیانای خل و چل رفیق شدید! ولی در هر صورت واقعا بهتون تبریک میگم که انقدر صبر دارید و این اعجوبه رو تحمل می‌کنید... ای کاش اینم یکم از شما یاد بگیره. نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و باصدای بلند می‌زنم زیر خنده، کیانا نیشگونی از بازوم می‌گیره و با حرص میگه: - پسره‌ی خاک بر سر این چرند پرندها چیه تحویل اسرا میدی؟ مگه من چمه؟ تو مشکل بینایی داری چرا الکی به من گیر میدی؟ مازیار- اتفاقا من چشم‌هام ده دهمه کسری- بس کنید دیگه مثل بچه های دوساله باهم کل کل می‌کنید! حرف کسری حکم آتش بس رو صادر می‌کنه و مازیار چیزی نمیگه کیانا رو به مازیار میگه: - ان شاءالله خدا یک زن اورانگوتان نصیبت کنه مازیار- بی شباهت به اورانگوتان هم نیستی! غذا هامون رو میارن و سکوت میشه و همه مشغول خوردن غداهامون می‌شیم. ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『 بِسْـ‌مِ‌مَظْلْوْمِ‌‌عـ‌ْٰالَمْ‌؏َـلِےْ‌ 』
اگر مهدی زهرا باز گردد / جهان آیینه اعجاز گردد سرم را پیش پایش می گذارم / که با خاک رهش دمساز گردد . . . السلام علیک یا صاحب الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات (ای برآورنده حاجت‌ها)ذکر روز دوشنبه به اسم امام حسن (ع) و امام حسین (ع) است. روایت شده در روز دوشنبه زیارت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) خوانده شود که خواندن آن موجب کثرت مال می‌شود. ٠٠
نشسته‌ام‌جلوی‌دَر ، به‌میخ‌میگویم: "گمان‌نداشت‌دلـــم،       اِنقَدَرخطـــر داری!"💔 . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛