eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 رمان #اورا³ پارت مدیر و خادم الشهدا: @Bentol_hosseinn
مشاهده در ایتا
دانلود
حتی اگه غرق گناهم بودی یه لحظهــــ به رفیقت فکرکن😊 به اون رفیق شهیدی که همیشه دستتوگرفته و کمکت کرده...! به حرمت اونم شده گناهو بزار کنار!!! اونوقت میبینی که همون شهید شفاعتت میکنه🌸 @shahid_dehghan_amiri74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوش‌جانــش‌بشود‌هرکه‌حرم‌رفت‌حسین‌ خودمانیم‌،ولی‌گاه‌حســادت‌کردم(:!
یاد بگیرین واسه خدا کاری کنین نه واسه بنده ی خدا..!
+به قول حاج حسین یڪتا: دنیا دنیای تیپ زدنهـ ♥️! فقط مهم اینه که   تیپ میزنه ‼️ شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد? ] اما فقط یه چیزۍ☝️?  + اقا پسر الگوت حضرت علۍ(ع) بود   هست ؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد? مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت? ڪردنا و… چۍ میگه؟؟  +دخترخانوم وارث ارثیه حضرت زهرا(س) شما چیۍ❓ هست❓خود حضرت فاطمہ جلوی یہ مرد ڪور حجابشو رعایت مۍڪرد؛ چشمات قشنگه ،صورتت زیباعه ، میدونم همه ی اینارو… .  ولی قرار نبود زیباییاتو بزاری برای هرڪسۍ پس این پروفایل و اینا چۍ میگہ❓ جایی ڪه با چندتا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش _قرار بود باشیم . . . _قرار بود باشیم . . . _قرار بود راه ادامه بدیم. . _قرار بود برای شهیدمون مرام بزاریم? . . . ولۍ قرار نبود به مجازی بدیم … اومدیم تو صحنه ۍ جنگ دشمن تا ڪنیم ،گفتیم جنگ نرم ولی نرم نرم خودمون داریم وا میریم. ๑|اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج|๑ @shahid_dehghan_amiri74
♡پیامبر خوبی ها♡ کسی که محافظت و مداومت بر صف اول و تکبیر اول نماید و مسلمانی را اذیت نکند، خداوند به او اجری معادل اجری که مؤذنین در دنیا و آخرت دریافت میکنند،عطا خواهد کرد.🌸🌺🌸🌺 💗💗 @shahid_dehghan_amiri74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://eitaa.com/Fatemiyoun_ghraf دیدن ضرر نداره.! من ضمن میتونین برای روز مادر یه لوگو سفارش بدین که و روز مادر بهشون هدیه بدین😍مطمینم تو یادشون میمونه! همچنین میتونین تو روز تولد دوستت یکی سفارش بدی با اسم خودش که کیف کنه وقتی میبینه.! یا میتونی سفارش بدی و بدی تا برات قاب گوشی دوستت کنن.! و براش هدیه ببری
رمان هم که شب میزاریم نویسنده این رمان شهید شدن و برای شادی روحش صلوات 🌸 فقط رمان رو نخونیم درس بگیریم و عمل کنیم و تو زندگیمون پیاده کنیم خوشبختی شما آرزوی ماست 💗
🔸آیت الله حائری شیرازی🔸 مرد باید سختی‌های کار همسر در خانه را ببیند. باید خودش را جای زن بگذارد. علی (علیه السلام) می‎فرماید: «فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ، لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَة». زن که خدمتکار نیست، زن گل است. مرد وقتی در خانه کار بکند، مثل جهاد است. اگر کمکِ زنش ظرف بشوید، خیاطی بکند، بچه‌داری بکند، ‎جارو بکند، تمام اینها عمل به وظائف شرعی است. زن هم که در خانه کار می‌کند،‌ ثواب بزرگی به او می‌دهند. نمی‌گویند وظیفه است.
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
🔸آیت الله حائری شیرازی🔸 مرد باید سختی‌های کار همسر در خانه را ببیند. باید خودش را جای زن بگذارد. عل
میگن آیت الله حائری شیرازی در حال سبزی پاک کردن بودن و با دقت تمام برگ های ریز سبزی راهم جدا میکردند. به ایشان گفتند اینقدر حساسیت لازم است؟ جواب دادن که این سبزی ها خیلی دوست داشتند و تلاش کردند تا بیایند و خوراک انسانها بشوند. خوب نیست با بی دقتی من محروم شوند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 میگه تا وقتی که گناهی رو‌مرتکب نشدی نمینویسم به حسابت اما وقتی به یه کار خوب فک میکنی،فقط فک میکنی هااااسریع مینویسم به حسابت.ما با همچین خدایی طرف هستیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾 🌾قسمت احمقی به نام هانیه پدرم که از داماد طلبه اش متنفر بود ... بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد ... با 10 نفر از بزرگ های فامیل دو طرف، رفتیم محضر ... بعد هم که یه عصرانه مختصر ... منحصر به چای و شیرینی ... ☕️🍰 هر چند مورد استقبال علی قرار گرفت ... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور ... هم هرگز به ازدواج فکر نمی کردم، هم چنین مراسمی ... هر کسی خبر ازدواج ما رو می شنید شوکه می شد ... همه بهم می گفتن ... هانیه تو یه احمقی ... 😕 _خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد ... تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه می خوای چه کار کنی؟... هم بدبخت میشی هم بی پول ... به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی ... دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمی بینی ... گاهی اوقات که به حرف هاشون فکر می کردم ته دلم می لرزید ... گاهی هم پشیمون می شدم ... اما بعدش به خودم می گفتم دیگه دیر شده ... من جایی برای برگشت نداشتم... از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود ... رسم بود با لباس سفید می رفتی و با کفن برمی گشتی ... حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی می کردی ... باید همون جا می مردی ... واقعا همین طور بود ... اون روز می خواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون ... مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره ... اونم با عصبانیت داد زده بود ... از شوهرش بپرس ... و قطع کرده بود ...به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش ... بالاخره تونست علی رو پیدا کنه ... صداش بدجور می لرزید ... با نگرانی تمام گفت:😰 _سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت خرید عروسی با نگرانی تمام گفت:😰 _سلام علی آقا ... می خواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون ... امکان داره تشریف بیارید؟ ... - شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع می دادید ... من الان بدجور درگیرم و نمی تونم بیام ... هر چند، ماشاء الله خود هانیه خانم خوش سلیقه است ... فکر می کنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه ... اگر کمک هم خواستید بگید ... هر کاری که مردونه بود، به روی چشم ... فقط لطفا طلبگی باشه ... اشرافیش نکنید ...😊 مادرم با چشم های گرد 😳و متعجب بهم نگاه می کرد ... اشاره کردم -چی میگه ؟ ... از شوک که در اومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت ... _میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی می خوای ... دوباره خودش رو کنترل کرد ... این بار با شجاعت بیشتری گفت ... _علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم... البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن ... تا عروسی هم وقت کمه و ...بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد ... هنگ کرده بود ... چند بار تکانش دادم ... مامان چی شد؟ ... چی گفت؟ ...بالاخره به خودش اومد ... _گفت خودتون برید ... دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده ای اجازه بگیرن ... و ...برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه مون بود ... برعکس پدرم، نظر می داد و نظرش رو تحمیل نمی کرد ... حتی اگر از چیزی خوشش نمی اومد اصرار نمی کرد و می گفت ... شما باید راحت باشی ... باورم نمی شد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه ... یه مراسم ساده ... یه جهیزیه ساده ... یه شام ساده ... حدود 60 نفر مهمون ... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت ... برای عروسی نموند ... ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود ...☺️😍 ✍نویسنده:
🌾 🌾قسمت غذای مشترک اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم ... من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم ... برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم ... بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود ... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم ... از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت ... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت ... بوی غذا کل خونه رو برداشته بود ... از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید ... - به به، دستت درد نکنه ... عجب بویی راه انداختی ...😍😋 با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم ... انگار فتح الفتوح کرده بودم ... رفتم سر خورشت ... درش رو برداشتم ... آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود ... قاشق رو کردم توش بچشم که ... نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام ... نه به این مزه ... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود ... گریه ام گرفت ... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد ... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ... - کمک می خوای هانیه خانم؟ ...☺️ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ...😰😱 قاشق توی یه دست ... در قابلمه توی دست دیگه ... همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم ... _نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم ... یه کم چپ چپ😟 و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون ... - کاری داری علی جان؟ ... چیزی می خوای برات بیارم؟ ... با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت ... - حالت خوبه؟ ... - آره، چطور مگه؟ ... - شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم ... _نه اصلا ... من و گریه؟ ... تازه متوجه حالت من شد ... هنوز قاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... _چیزی شده؟ ... به زحمت بغضم رو قورت دادم ... قاشق رو از دستم گرفت ... خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید ... مردی هانیه ... کارت تمومه ...😢😥 ✍نویسنده؛
بالاۍمنبر‌گفت‌:‌بوے‌سوختن‌میاد رفتند‌و‌گفتند‌چیزے‌نیست دوباره‌‌گفت‌؛رفتند‌گشتند گفتند: خبرے‌نیست محڪم‌زد‌روۍ‌زانویش‌و‌گفت‌:‌ منِ‌شیخ‌عباس قمۍ‌ سه‌بار‌گفتم‌بوۍ‌سوختن‌میاد‌ رفتید‌و گشتید محمد‌و‌آلش‌هزار‌سال‌است‌مےگویند‌: جهنم است ولۍ‌توجه‌ای‌نمیڪنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تقبل الله سکولار😂 مسجدیهای سکولار، پولشان را در بانک میگذارند!!! | ◉الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز پیش، پیرس مورگان مجری شبکه‌ی انگلیسی گفته بود: زنانی که مسلمان میشن، مورد ستم قرار می‌گیرند!😐 این خانم مسلمان جواب اون مجری صهیونیست رو به بهترین شکل داد👏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم در ره عشق جگردارتر از صد مردیم هر زمان بوی خمینی (ره) به سر افتاد ما را دور سید علی خامنه ای میگردیم🥰❤️ 🌸💗 ❤️ @shahid_dehghan_amiri74
+خوشبحال شهدا...❤️ چرآ؟! بنده ی شیطان نشدن...!!! 🌺 @shahid_dehghan_amiri74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از منتظࢪان‌ظھوࢪ🇵🇸
سلام علیکم🌹 ان شاءالله امشب شهید شناسی داریم🌱 خوشحال میشیم قدم بر سر چشممون بزارید و در شهید شناسی امشب حضور داشته باشید ✨ امشب رأس ساعت 21 اینجا باش✨ موضوع شهید شناسی:شهید دانیال رضازاده اومدی حتما با وضو باش، یه کنج از اتاق رو انتخاب کن و با دقت و توجه کامل مطالب رو مطالعه کن 🌱 برگزاریش با ما، انتشارش با شما:) @montazeranezohoorrr313 منتظر حضور سبزتون هستیم🌱