#رمان_حورا
#قسمت_سی_وسوم
شب اول وقت قبل از شام به اتاق دایے اش رفت و روے صندلے نشست.
_خیالت راحت حورا جان به زن داییت گفتم بهت ڪار نداشته باشه.
_نه دایے من میخوام درباره یک چیز دیگه اے باهاتون حرف بزنم.
عینڪ طبے اش را از چشمش برداشت و روے میز گذاشت.
_میشنوم.
—فاطمےه شروع شده دایی. میخوام برم حسینیه شبا.اومدم ازتون اجازه بگیرم.
_ڪاش میتونستے مریمم باخودت ببری.
_من ڪه از خدامه اما ایشون با من جایے نمیان.از من خوششون نمیاد. حقم دارن من جاشونو تو خونه تنگ ڪردم.باعث زحمتتونم.
آقا رضا سرش را گرفت و زیر لب چیزے گفت. ڪاش مے توانست ڪمے مرحم راز دخترخواهرش باشد.
_حورا جان من..
_ایرادی نداره دایے جان من عادت ڪردم. شما هم مثل همیشه زندگے عادیتون رو ادامه بدین.
آقا رضا برخواست و گفت:باشه برو اما شب زود برگرد.
_چشم. میتونم مارالم با خودم ببرم؟
_فکر نڪنم مریم بزاره. باهاش صحبت میڪنم خبر میدم
_ممنون. مزاحمتون نمیشم فعلا.
از اتاق دایے اش بیرون آمد و به آشپزخانه رفت و در نبود زن دایے، شام را درست ڪرد و سپس به اتاقش رفت تا براے شب آماده شود.
شلوار لے مشڪے و مانتو مشڪے دخترانه اش را پوشید. روسرے ساتن خاڪسترے اش را روے سرش محڪم ڪرد و با برداشتن چادر و ڪیفش بیرون رفت.
آقا رضا مشغول چاے خوردن بود. به حورا نگاهے ڪرد و سرش را به علامت منفے تڪان داد.
اےن یعنے حورا باید تنها به حسینیه مے رفت.
با خداحافظے ڪوچڪے از خانه خارج شد و سمت حسینیه سر ڪوچه حرڪت ڪرد.
#نویسنده_زهرا_بانو
یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"
#رمان_حورا
#قسمت_سی_و_چهارم
وارد هیئت ڪه شد عطر عجیبے به مشامش رسید. یک فضاے خاص بود ڪه با وارد شدنت دلت آرام میگرفت.
از همان ابتدا قطره هاے اشک یڪے یڪے قل خوردند روے صورت مهتابے حورا.
قطره هایے ڪه هر ڪدام غم و اندوه بزرگے را در خود داشت.
صدای نوحه خوان از پخش بلندگو مے آمد و همه را غصه دار میڪرد.
حورا مقابل پرده حضرت زهرا ایستاد و دست ادب به سینه گرفت.
_ےا فاطمه الزهرا خودت زندگیمو درست ڪن. میدونے چقدر درد دارم تو این سینه.. خودت یه ڪارے بڪن قسم به بزرگے نامت ڪه خیلے محتاجم به نگاهے از شما.
بعد همانطور ڪه اشک هایش را پاک میڪرد وارد حسینیه شد و گوشه اے نشست.
ڪتاب دعایے برداشت و تک تک دعاهایے ڪه میخواست را خواند.
سخنرانی ڪه تمام شد،نوحه خوان روضه را شروع ڪرد.
آن چنان دردناک و سوزناک مے خواند ڪه هر شنونده اے گریه و ناله سر مے داد.
دل حورا شڪست. با خود گفت:خدایا.. میشه به منم یک نگاهے ڪنے. من دیگه از این زندگے خسته ام. ڪسے رو ندارم باهاش دردودل ڪنم. ڪسیو ندارم ڪه بهم محبت ڪنه. ڪسیو ندارم ڪه سرمو بزارم رو شونه اش و هق هق ڪنم.
خودت ڪه میبینے حال و روزمو.
به حق همین شب عزیز قسمت میدم خدا... منو خلاص ڪن از این زندگے ڪه از اول تا همین حالا جز شب هایے ڪه پیش توام روے خوشے بهم نشون نداده.
مهرزادم ڪارے ڪن فراموشم ڪنه. من به دردش نمے خورم. نمے تونه رو پاے خودش وایسته و مستقل بشه. از همه مهم تر... تو رو باور نداره.
من بنده تو ام خدا. همیشه دست نیازم به سوے تو دراز بوده. دست خالے برم نگردون از مجلس بے بے فاطمه زهرا.
حاجتمو بده..
گرےه مے ڪرد و با خدا حرف مے زد.
آخر مجلس بود و وقت دعا. بعد از همه دعاهایے ڪه روضه خوان گفت، زمزمه ڪرد: خدایا آخر و عاقبتم رو به خیر ڪن.
با یک الهے آمین همه بلندشدند تا از حسینیه خارج شوند. حورا آخر از همه خارج شد و دید ڪه دارند غذا مے دهند.
پرس غذاے خود را ڪه از بویش میتوانست تشخیص بدهد ڪه قیمه است، از دست پسرک جوانے گرفت و راه افتاد سمت در خروجی.
اما ڪمے مڪث ڪرد و دوباره برگشت سمت حسینیه.
همان پسرے ڪه غذاها را تقسیم مے ڪرد، با دیدن حورا در آن وضع لبخندے زد و محو او شد.
_یعنی چقدر مشڪل داره ڪه این جورے مثل ابر بهار گریه مے ڪنه؟
حورا باز دیگر خواسته خود را از خدا خواست و به سمت خانه به راه افتاد.
"ڪاش خدا ڪمے مرا ببیند. خب چه مے شود؟
مگر من سهمے از این دنیا ندارم؟
مگر من چه قدر چیزے مے خواهم ڪه اینگونه دنیا با من لج مے ڪند؟
خدایا.. دنیایت به اندازه قلب یک گنجشک ڪوچک است. هیچڪس به آرزوهایش نمے رسد."
#نویسنده_زهرا_بانو
یڪ صلوات به نیت فرج اقا امام زماݩ الزامیست"
👩🏻💼اطلاعات عمومی جالب درباره بدن انسان🧐
1⃣بدن از ۷٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰٫۰۰۰ اتم تشکیل شده است
2⃣ ۳۷ تریلیارد سلول در بدن وجود دارد.
3⃣ اسید معده میتواند فلز را حل کند.
4⃣لایه بیرونی پوست بدن هر ۲ تا ۴ هفته میریزد. در سال وزن پوست مرده بدن حدود ۷۰۰ گرم میشود
5⃣چشمها میتوانند بین ۲٫۳ تا ۷٫۵ میلیون رنگ مختلف را تشخیص دهند.
6⃣ بینی میتواند یک تریلیارد بوی مختلف را تشخیص دهد.
7⃣انگشتها میتوانند برآمدگی به کوچکی ۱۳ نانومتر (۷۵۰۰ بار کوچکتر از قطر مو) را حس کند
8⃣اگر انگشت کوچک نداشته باشید، ۵۰ درصد از قدرت دستتان را از دست میدهید.
9⃣ قلب انسان حدود ۱۰۰ هزار بار در روز می زند، در دقیقه ۵٫۵ لیتر خون پمپ میکند که برابر است با حدود ۳ میلیون لیتر خون در سال
0⃣1⃣ تجزیه بدن انسان حدود ۴ دقیقه بعد از مرگ شروع میشود و آنزیمها و باکتریها شروع به خوردن بدن میکنند.
1⃣1⃣ حدود یک و نیم تا دو کیلو از وزن بدن را باکتریها تشکیل میدهند. روی هر دندان میتواند بین ۱۰۰ میلیون تا یک میلیارد باکتری رشد کند.
2⃣1⃣ اگر دی ان آ های بدن باز شوند، فاصله زمین تا سیاره پلوتون را رفت و برگشت پر میکند.
3⃣1⃣ سلولهای درونی عدسی چشم، سلولهای عضلات قلب و نورونهای قشر مغز تنها سلولهایی هستند که همیشه با شما میمانند.
4⃣1⃣ اگر قرار باشد تمام چروکهای مغز را باز کنید، اندازه روبالشی میشود
🌹اصطلاحات عاميانه و خيلي كاربردي
حرف دهنتو بفهم :😱
Watch your mouth
خجالت بکش :😥
shame on you
بزنم به تخته: 😁
Touch wood
بخشکی شانس: 😒
it is just my luck
برو کشکتو بساب :😠
go fly a kite
حقته-تا چشمت کور شه: 😲
Serves your right
خرخون: 🐛
Book worm
بزن تو رگ :😝
Dig in
بزن به چاک:👻
Beat it
این به اون در :😤
Tit for tat
به تو ربطی نداره: 😾
It is none of your business
سنگ رو یخ: 😰
I felt like a fool
برو به درک _ برو به جهنم: 👿
Go to hell
موضوع انشاء : چگونه پدر خود را خوشحال کنیم؟
به نام خدا ؛ بزنیم شبکه خبر😌😂
『
🌿'!
.
عارفۍبهشاگردانشگفتبرسردنیا
کلاهبگذارید:))
پرسیدند:چگونہ؟فرمود:ناندنیارابخوریدوݪۍبراۍآخرت
کارکنید ...!
.
#حواسمونباشه!¡🌿
#تلنگر #ممبر_مجازی
•|♥|• • •
#بیو_مذهبۍ○●🌹●○
•
•
•°| ﺩݪم میخۅآد، آࢪۅﻡ صدآ ڪݩم:
《اللَّهُمَّ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَى》
ۅ بگم تۅ ﺧۅﺩ ﺁࢪآمشے
ۅ مݩ خۅﺩِ خۅﺩِ بیقࢪآࢪ...🍃
•°کلام شهید💚
پناه میبرم به خدا از روزی که گناه فرهنگ و عادت مردم شود...
+شهید حمید سیاهکالی مرادی
#شَھیدانِہ🕊•°
#شهدارایادکنید
#تلنگرانه⚠️
👈 ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻭ ﭘﺎﮎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ، ﺗﻘﻮﺍﯼ ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
👈ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ...
👈 ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﻫﻢ
" ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ..."
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ،
ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ،
ﻭ ﮔﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ‼️
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ #ﺧﺪﺍ،
" ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺍﺳﺖ❗️ "
ومیانِاینهمہ
تشویشودلآشوبے
هنوزهم"حسین"
امنترینتڪیہگاهِ
نوکرهاست…🖐🏽'