eitaa logo
به یاد شهید دهقان
438 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم رب الشهدا 🍃 آقامحمد اینجا نشسته بود،من اونجا پایین پای آقا رسول نشسته بودم . دیدم به نشانه ی احترام انگار یهو ایستاد گفتم : چه خبره ؟🤔 گفت : بابای آقا رسول اومدن❗️  شروع کرد با آقای خلیلی صحبت کردن  اصرار به آقای خلیلی که  ،تا اینجا اومدی ،دم غروب🌄،ماه مبارکه ،کنارآقا رسولم هست دعا کن من شهید شم ✨ پدر شهید خلیلی مصرانه میگفت: ان شاء الله عاقبتت بخیر شی🙂 محمد می گفت : نه اینا چیزا به دردم نمیخوره ،این دعا ها به دردم نمیخوره 😔 ‌شما دعا کن من شهید شم  آنقدر  کرد که ایشون گفت : ان شاء الله ،ان شاء الله عاقبتت  🌷 آنقدر اون روز ذوق کرده بود  می گفت : روزی این ماهمو گرفتم پدر شهید خلیلی برام دعا کرد شهید شم ☺️ هر چی هم گرفت از این  گرفت آدم مصری بود  🌸 🍃💌 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 در تمام زندگی بیست ساله اش، یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش🌏، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا. ماه مبارک رمضان 🌙 سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان... حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌، با اینکه هم سفرها را نمی شناخت، ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد. حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم. همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!» - محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️ _ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» و شروع کرد به افطاری خوردن! یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛ فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیتهای سخت گیرانه ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد، برای عرف و نگاه مردم، خواست بقیه ارزش قائل نبود. _ «از خدا جلو نزنید!!!» 🍃 ✨ 🍃🌸| @shahid_dehghanamiri
بسم الرب الشهدا و الصدیقین 📝🍃| ... محمدرضا خـاکی بود، خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود، واسه رفـقاش مرام و معـرفت میزاشت، اگر کسـی بهش رو میزد روشـو زمین نمینداخـت، تا جایی که مـا واسـه کارهای اداریمون، واسه خـرید کردنمون، واسه مسافـرتامون، واسه کـسب درآمدمون، همیشه دوسـت داشتیم محمـدرضا همراهـمون باشه، هیچـوقت از با محمـدرضا بودن خسته نمیشدیم زمان پیشـش خیلی سریع میـگذشت چونکه مخـصوصا محـمدرضا اهل شوخی و خنده بود، اگر هم از کـسی نـاراحت میشد سریع به روش میاورد، کینه تـوزی نمیکرد و همیشـه دنبال آشـتی دادن و دوستی بود، شاید همـین خوشرویی و خوش اخلاقیش محـمدرضا رو واسه حـضرت زیـنب (سلام الله علیها) قیمـتی کرد. نقل از :(دوست شهید)🌱 📘 | @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 تقلید مداحی کلیددار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود️ تا چشم مسئولین را دور میدیدبا همدستی بقیه دوستانش وارد نمازخانه می‌شد و با روشن کردن سیستم صوتی،مداحی می‌خواندند و سینه‌زنی می‌کردند اداے مداحان معروف را در می‌آوردند و حتی از این شیطنت مثبت‌شان فیلم یادگاری هم گرفتند. نقل شده از دوست شھید •🍃| @shahid_dehghanamiri
‍ 🔶🔹🔶🔹 🔹🔶🔹 🔶🔹 🔹 بسم رب الشهدا والصدیقین ❣✌️🏻 هر سال در ایام نوروز سفر خانوادگی داشتیم و 4، 5 نفری به زیارت می رفتیم.☺️ فکر می کنم اردوهای راهیان نور خیلی روی روحیه ی بچه ها اثر مثبتی می گذاشت.✨ این اردوها بنزینی بود که تا آخر سال آنها را از نظر معنوی تأمین می کرد. این سفر را خیلی دوست داشت و با شهدا رابطه بسیار قوی ای برقرار کرده بود.🌷 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃| 📚| 🔰 قھر‌ بی ڪینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود.دعوا و آرامش هم بود. دیر عصبانی می‌شد و اگر از دست کسی ناراحت بود،بی محلی می‌کرد و توجهی نداشت. قهر می کرد اما کینه‌ای نبود. طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازک بود و زود آشتی ‌مےکرد.اما هربارکه آشتی مےکرد صمیمیت ها چند برابر می‌شد.💫 نقل از :(دوست شهید) 📚| @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 🇮🇷 خیلی زود به فکر ازدواج افتاده بودی از همان زمانی که دیپلم گرفتی عید فطر بود و شما مشهد بودید یکی از دوستانت عقد کرده بود و تو هم به فکر افتاده بودی😄 . باذوق عکس دوستت را از توی گوشی موبایل به مامان فاطمه نشان دادی و گفتی : ببین این عکس دوستم با خانم شه تو تنبلی چرا برای من زن نمیگیری؟؟؟🤔😁 _ خودتو جمع و جور کن این حرفا چیه؟ گفته بودی پس چرا دایی هام زود ازدواج کردن؟؟؟🙃 . بنده خدا جوابی نداشت بدهد راست گفته بودید دایی هایت ۱۹ سالگی و ۲۰ سالگی ازدواج کرده بودند دایی بزرگ که مثلاً سنش خیلی بالا رفته بود و ازدواجش دیر شده بود زمان ازدواجش ۲۲ ساله بود، از همان روز زمزمه ازدواج کردنت بلند شد😍😶 . خیلی وقتا خجالت می‌کشیدی مستقیم مطرح کنید پیامک میفرستادی:✉️ . یکی ژیلا یکی مژگان پسندد یکی کوکب یکی مرجان پسندد من از بس سر به زیر و سر به راهم پسندم هر که را مامان پسندد😁 مادر هم جدی نمی‌گرفت و برایت شکلک می فرستاد😊😅 اما جدی گرفته بودی با مهدیه خلوت میکردی و میگفتی با مامان صحبت کند و راضیش کن ☺️ مادرم راضی نمیشد تو کم سن و سال بود و باید پخته تر می شدی😊 🌷 🍃قسمتی از کتاب یک روز پس از حیرانی روایت داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری.‌🍃 @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🇮🇷 ...یا من هوَ الے مَن اَحَبَّهُ قَریب.... . . . . . . یک شب قدری هم بود که بعد از مراسم احیا یکدفعه به چهره ی منتظر محمد بیرون مسجد برخوردم..😐 باز تو اینجا چیکار میکنی هیچی اومدم ببینمت😂 آره جون خودت... پسرجون چرا زودتر خبر ندادی؟ مسجد الزهرا بودم.. حالا چه وقت اومدنه من میخوام برم سحری بخورم. . اینهمه راه اومدم میخوای بری سحری بخوری؟ خلاصه یک سر زدیم مقبره یک فاتحه ای خوندیم بعد هرچی تعارف زدم سحری بیا خونمون قبول نکرد مجبور شدم ماشینو بپیچم برسونمش مترو گلبرگ. (دیروز که مترو شهیدمحلاتی افتتاح شد یاد این خاطره افتادم کاش زودتر کار ما رو راه مینداختن😒) خلاصه نیم ساعت قبل اذان رسوندمش مترو با فرصت پنج دقیقه ای تونست به سحریش برسه.. .. . قدر قدرهامون رو بدونیم... قدر رفقامونو بدونیم.. قدر محبتا رو بدونیم . 😟 🌷 🌸 ((البته پست های قبل)) @shahid_dehghanamiri
📝| 📚| ڪتاب طلبه دانشجو، 🕊 ⇦ازدواج مـدتۍ پیگـیر بود ڪه نیـت ازدواج دارد،گفـتـم اول ڪار مناسب پیدا کند،بعد در پس همکارانـم یا اطرافیان، دختر هاے خوب را انتخاب می‌کنیم. چند دختر از خانواده های مذهبی و نظامی را به خواهرش معرفی کرده بود،روی آن را نداشت که مستقیم به خودم بگوید.حتی در تماس هایش از سوریه هم پیگیر بود که خواهرش مرا راضی کند تا به خواستگارے برویم. (نقل شده از مادرشهید) •┄═•🍃🌹🍃•═┄• @shahid_dehghanamiri •┄═•🍃🌹🍃•═┄•
بسم ࢪب الشھدا واݪصدیقیـݩ ❣🍃 من یادمھ ما هروقٺ مۍرفتیم حرم‌امام‌رضا (ع) (محمد صحـن اسمائیل‌طلا رو خیلے دوست‌داشت) جاے خاصی رو داشتیم. بهـش می‌گفتیم مـا همـه اینجا می شینیم وقتی می‌دید ما ڪجا نشستیم بعد می‌رفٺ شروع میڪرد طواف‌کردن بھ قوݪ خودش،کیفیت زیاࢪٺش تو حࢪم امام‌رضا(ع) همیشہ به این حالت بود. آنقدر دور حرم تو حیاط‌ ها مے چرخید یھ موقع ده دوࢪ،هفت دور. طورے ڪه پاهاش درد مےگࢪفت شاید ساعٺ ها طول می‌ڪشید و من همیشہ می‌گفٺم این چه وضع زیارت ڪردنه‼️ بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون. بهش میگفتم که چیکار می‌کنے؟🤔 می گفت:من آنقدࢪ دور آقا می گردم ٺا آقا خودش به من بگه حالا بسھ حاݪا اینجا بشین و با من حرف بزن ؤ بعد مے شینم حࢪفامو می زنم.ッ♥️ 🌷 🇮🇷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 🌷 و همینطور بسیار شوخ و خنده رو.. ☺️ در کنارش بسیار عاطفی و مهربان بود.. معمولا از همان برخورد اول دوست داشتنی به نظر میرسید..✨ واسش ناراحتی دیگران اهمیت زیادی داشت نسبت به عقایدش محکم بود ولی در عین حال در برخورد با هر نوع آدمی انعطاف پذیر و با اخلاق بود..🙂 به اهل بیت و مقام معظم رهبری ارادت ویژه داشت و این رو در عمل ثابت کرد..😊 محمد انقدر دوست داشتنی و تاثیر گذار رو زندگی هامون بود که بعد از شهادتش خلاء بزرگی رو در زندگی هامون احساس کردیم»💔 🌷 ...📚 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 🌹✨ رفتار ایشون در جمع دوستانتون چطور بود؟🤔 «محمد طوری بود که بودنش تو جمع های دوستانه واسمون شادی آور بود☺️ و البته همیشه خودش کسی بود که همه رو دور هم جمع میکرد.. 😊 اکثرا جدیت در برخورداش وجود نداشت و همیشه حال دیگران رو خوب میکرد.»😍 اگه یه کار اشتباهی رو یکی از شما دوستان مرتکب میشدین چطور باهاتون برخورد میکردن؟🤔 «اگر از چیزی ناراحت میشد حتما بهمون میگفت و برای رفع کدورت ها و سوءتفاهم ها تلاش میکرد.»☺️ 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 شهید وقتهای آزاد خود را صرف چه ڪارهایی میڪردند؟🙂 «علایق شهید در چه زمینه هایی بود از نظر رفتارهای اعتقادی بیشتر به هیئات و تجمعات مذهبی علاقه داشت..😄😍 از نظر شخصیتی هم به هرچیزی که باعث تخلیه انرزی سرشارش بشه مثل موتور سواری،🏍 ورزش های رزمی کوهنوردی🏔 و فعالیت های نظامی علاقه داشت در کنارش در فضای مجازی بسیار فعال بود ☺️و بیشتر در زمینه شهدا کار میکرد.»✨📚 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 📚✨ هیچ وقت فڪر میڪردید یڪ روز شهید بشوند؟🤔🙂 «بله یادمه اولین بار زمانی بود که یک عکس📷 خیلی زیبایی ازش گرفتم😊 و گفتم چقدر خوش عکسی چهره ت تو عکسها شبیه شهدا میفته..😍☺️ بعد از اون به خاطر علاقه ی زیادی که بهش داشتم نسبت به از دست دادن سلامتیش خیلی نگران میشدم مخصوصا به خاطر تصادفات سنگینی که با موتورش🏍 داشت.. بعد از جریان سوریه هم گاهی ذهنم درگیر این قضیه میشد ولی تمام تلاشمو میکردم که به این قضیه فکر نکنم چون میدونستم خیلی برام سنگینه...»🌱💔 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا 🍃 🌷 و همینطور بسیار شوخ و خنده رو.. ☺️ در کنارش بسیار عاطفی و مهربان بود.. معمولا از همان برخورد اول دوست داشتنی به نظر میرسید..✨ واسش ناراحتی دیگران اهمیت زیادی داشت نسبت به عقایدش محکم بود ولی در عین حال در برخورد با هر نوع آدمی انعطاف پذیر و با اخلاق بود..🙂 به اهل بیت و مقام معظم رهبری ارادت ویژه داشت و این رو در عمل ثابت کرد..😊 محمد انقدر دوست داشتنی و تاثیر گذار رو زندگی هامون بود که بعد از شهادتش خلاء بزرگی رو در زندگی هامون احساس کردیم»💔 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃 بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 می‌گفت: صادق امشب ازم پرسید : مگر اسبی🐎 خالی خالی قند میخوری؟!!! گفتم : خب راست میگه! چرا قند میخوری؟🤔 گفت: روضه ی امشب🌙 برام خیلی سنگینه،وسط روضه قندم افتاد... گفتم' صورت چرا کبود شده؟ دستـی به صورتش کشید و با بی اعتنایی گفت : نمیدونم، مگه کبوده؟؟!!! اون شب، شب شیرخواره سیدالشهدا بود... امشب گره های بزرگ باز می‌شود... به دست طفل شش ماهه✨ 🍃 🌷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 شب✨ پنج محرم سال 92 رو یادم میاد... حاج محمود روضه رو شروع کرد.. لحظه ی آخره... عمو داره میره... عمه یه کاری کن... منو نمیبره... . . . کجا میخوای بری.... چرا منو نمیبری...😭 . اون لحظه که محمد شال مشکی رو سرش بود و از گریه منفجر شد تو ذهنم ثبت شد... 93 94 . . . لحظه ای که پیکرش رو گذاشتن پایین... با خودم زمزمه میکردم. کجا میخوای بری...💔 . . التماس دعا..✨ 🌷 🌱 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
@shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الحسین...🍃 ✨ مهربان برادرم، محمدجانم، کمی خواهر و برادری خلوت کنیم؟ یک امشب🌙 را من روضه بخوانم و تو‌گوش کن! دروغ چرا؟ قبل از تو، روضه ندیده بودم، بسیار شنیده بودم اما محمدم! من روضه ها را با تو به چشم دیدم...🍃 تو بودی که روضه های عاشورا را برایم مجسم کردی. نمی دانستم فرود عمود و پاشیدن سر یعنی چه، تو نشانم دادی! به لطف تو فهمیدم بی دست بودن یعنی چه! به لطف تو فهمیدم محاسن خضاب به خون یعنی چه! 💔 به لطف تو فهمیدم خدالتریب چیست... می دانی معنای اربا اربا را کی فهمیدم؟ وقتی خبر دادند تکه هایی از بدنت پای درختی در العیس دفن شده...💔 بمیرم برایت که در غربت پرکشیدی، خواهر برایت بمیرد که با صورت بر زمین افتادی... کاش بودم و حق خواهری ام را ادا می کردم؛ سر نداشته ات و بدن تکه تکه ات را بر دامن می گرفتم، برایت مویه می کردم و عالم را خبر می کردم که بیایید و ببینید! قربانی کوچک من پذیرفته شد!🕊 محمد من اقتدا کرد به غیرت علمدار و پیش پای خواهر اسیر سیدالشهدا، شب اول ماه صفر در شام بلا قربانی شد...✨ مقتل مصور من! حسین کوچک من! شهید غریب من! دلاور مظلوم‌من! می بینی چقدر هنرمندی؟ یادت هست؟ چیز بزرگی که از من می خواستی، می گفتی ریش گرو میذارم پیشت که برات جبران میکنم!!! 🍃 امشب را برادری کن، برایمان ریش گرو بگذار نزد ارباب بی کفن که ما را نگه دارد در دستگاهش، ذخیره ی قیام فرزندش... __________ * حس میکنم حضور تو را در کنار خود ای با تو بعد های جهان بی کران شده 🌷 🌷 @shahid_dehghanamiri
🌸| دوࢪان کودکی👶اگر از جایی حرفِ‌زشت یاد می‌گرفت و در خـانه تـکـࢪاࢪ می‌کࢪد؛ می‌گـفـتـمـ: دهـانـتـ کـثیـف شده و ... {ادامه در تصویر} @shahid_dehghanamiri
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 دپو بودیم. به عنوان یک نیروی اطلاعاتی برگشت. دیدم که می خندد. علتش را پرسیدم. ماجرا را تعریف کرد. گفت حین دیده بانی همرزمش، صدای زوزه تیر می آمد. سرش را پایین می آورد. اما خبری از تیر نبود. از دیده‌بان پرسید که صدای چیست؟ گفت: تک تیرانداز. با تعجب گفت: پس الان است که ما را بزند‌. دیده‌بان با آرامش برگشت و گفت: بردش به ما نمی رسد، تیر هایش را پشت هم می زند شاید به هدف بخورد. از اینکه دشمن بر تلاش بی فایده اش اصرار داشت، خنده اش گرفته بود و شاد بود. [۳روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌ @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 مدافع حرمی با موهای اتوکشیده خامه‌ای! مثلا بچه‌های دانشگاه شهید مطهری پاتوقی داشتند در سرچشمه و کافه کتابی 📚بود به نام کافه قرار.🍃 یکسری از بچه‌های سرچشمه هم به آن پاتوق می آمدند. افرادی بودند که برای شهدا کار می کردند و زحمت می کشیدند.😊 محمدرضا درآن پاتوق همه بچه ها را با هم جمع می کرد و با همدیگر جلسات بصیرتی و شناسایی شهدا می گذاشتند. خیلی از دوستانش می گفتند وقتی محمدرضا راجع به شهیدی حرف می زد، آنقدر اطلاعات زیادی داشت که ما همیشه دهانمان باز می ماند😳 که تو این همه اطلاعات را از کجا داری؟🤔 یکی از دوستانش (آقای محمدی) همیشه به من می گفت: من همیشه به محمدرضا می‌گفتم که این همه برای شهید کار کردی و طعنه شنیدی (بالاخره در جمع‌های دانشگاه ها جوهای خاصی وجود دارد؛ البته دانشگاه شهید مطهری جو خوبی دارد اما محمدرضا با برخی دوستانش در دانشگاه‌های دیگر هم رفت و آمد داشت و طعنه‌هایی می شنید که چرا برای شهدا کار می‌کنی؟)🤔 آقای محمدی می گفت: به محمدرضا می گفتم بس است دیگر اینقدر برای شهدا کار کردی. همیشه محمدرضا می گفت شهدا از جان خودشان مایه گذاشتند و حالا من از آبروی خودم مایه نگذارم؟ من که کاری برای شهدا نکرده ام تا حالا؟🍃 💌 🌷 🍃 @shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
@shahid_dehghanamiri
🇮🇷🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🇮🇷 ❣✌️🏻 هوالله مرثیه ی پدرانه از خودتان آموختم که شهید زنده است،ناظر بر ماست و واسطه فیض بندگان است. همه را می دانم اما بی تعارف بگویم: محمدرضا‌،نیست!هر روز نبودنش را پیش از بودن سایر فرزندانت حس میکنی.هر صبح🌤، چشم که باز میکنی، انگار کسی زیر گوشت زمزمه میکند:امروز هم قرار نیست او را ببینی.💔 و روزت با پاره شدن بند دلت آغاز میشود اما باز لبخند میزنی و روی پا می ایستی.... مثل امشب که میرسد،حالت بدتر از هرروز دیگر است. دنیا🌍 با همه وسعتش برایت مثل قفس تنگ می شود سینه ات انگار بار همه کوهای عالم را تحمل میکنی، نفس کم می آوری. انگار هوایی برای تنفس اطرافت نیست، جراحتی که بر قلب داری،التیام که نیافته هیچ،انگار باز خون گریه میکند برایت.... با خودت زمزمه میکنی:محمدرضا! روز پدر است دلاورم! سری به من نمیزنی؟ حقیقت است که نباید منتظر در آغوش کشیدن قامت مردانه‌اش باشی... نباید انتظار هدیه های عجیب،ساده و صادقانه اش را داشته باشی... حقیقت این است که که امشب غم عالم بر دلت مانده چون جوان رعنایت درکنارت نیست. این حال لازمه ی پدر بودن نه‌ که لازمه ی پدرِ پسری چون محمدرضا بودن است. تو پسرت را نه برای ماندن در این دنیای فانی که برای ماندن تا ابدیت تربیت کردی و چنین هدف بزرگی رنج بزرگ میطلبد. عزیزدلم،پدر صبورم، کوه مقاوم دنیایم مقام بلند پدری ات را تعظیم میکنم. جایگاهت را چنان والا می بینم که نه در مقام دخترت که در جایگاه خدمتگزارت،روز پدر را تبریک میگویم. هیچ کس مثل محمدرضا نمی شود می دانم، اما محبت ما را به نیابت ار محبت محمدرضا بپذیر. گوارایت. خوش به حال همه ایل و تبارم بخصوص خوش به حال پدرم چون پسرش نوکر توست.... 🌷 ✨ 🌹| اینستاگرامی پیج شهید حسین وصالی|🌹 @shaid_dehghanamiri
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 🌷 در تمام زندگی بیست ساله اش، یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش،🌍 مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) ومهمانی ارباب در کربلا.🕊 ماه مبارک رمضان 🌙 سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان... حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌،با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد. حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم.همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!» - محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️ _ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» 😄و شروع کرد به افطاری خوردن! یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیت های سخت گیرانه‌ی سایرین را قبولنمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد،برای عرف و نگاه مردم،خواست بقیه ارزش قائل نبود. _ «از خدا جلو نزنید!!!» 🍃 🌷 🇮🇷 @shahid_dehghanamiri
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 📚 حالا ۹ سال می‌گذرد از این عکس اردوی ورودی‌های جدید دانشگاه بود اونوقتا که با محمد فاز رفاقت برداشته بودیم🥲 محمد دوسال بعدش شهید شد برای دفاع از اسلام و جمهوری اسلامی محمد عاقبت بخیر شد و من موندم؛ منم و این سر باقیمانده بماند بقیه‌اش.... ای داغ بر دل نشسته حاشا که از خونت بگذریم! 🌷 @shahid_dehghanamiri
🌸🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃🌸 💌 من باختم! محمد پاش جلوتر از من بود. بعضی روزها مترو بهارستان واسمون خاطره‌سازی می‌کرد. مقصدمون رو یادم نیست ولی یادمه موقع انتظار، پاهامون رو از خط زرد جلوتر می‌بردیم. تا جایی که ریسک برخورد مترو به قول محمد فرصت "شتک شدن" پامون به وجود بیاد. یک سانت، یک سانت پاهامون رو جلو میاوردیم. یه جور مزایده بزرگ که اندازه جونمون مهم باشه. همیشه اولش من جلو میفتادم اما تا مترو نزدیک می‌شد. محمد زرنگی می‌کرد و باز یک سانت پاش رو جلوتر میاورد. الان شاید کلا سالی ۴،۳بار سوار مترو بشم. اما حتی "خط احتیاط مترو "من رو یادش می‌اندازه. . . . قدر همین لحظه‌هایی که حتی اسمش رو میزاریم "مزخرف " رو بدونیم. 🌷 ✨ 🍃@shahid_dehghanamiri