eitaa logo
به یاد شهید دهقان
435 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
154 فایل
+إمروز فضاے مجازے میتواند ابزارے باشد براے زدݩ در دهان دشمن..[• إمام خامنهـ اے•] ↶ فضیلٺ زندهـ نگهـ داشتن یاد و خاطرهـ ے شہدا ڪمتر از شهادٺ نیسٺ.+حضرٺ آقـا ڪپے با ذڪر صلواٺ✔
مشاهده در ایتا
دانلود
970318-Panahian-Mosala-AzmBarayeZohoor-64k.mp3
21.51M
تا قبل از شب ۲۳ رمضان ، حتما این صوت رو گوش بدید https://eitaa.com/shahid_dehghanamiri
به یاد شهید دهقان
تا قبل از شب ۲۳ رمضان ، حتما این صوت رو گوش بدید https://eitaa.com/shahid_dehghanamiri
💎 یک فایل فوق العاده که حتما گوش دادن به اون می تونه بهره برداری ما از شب قدر رو افزایش بده 🔰 عزیزانی که مایل هستند توی قرعه کشی دو جلد کتاب شهر خدا با امضای استاد پناهیان شرکت کنند، کافیه این سخرانی رو گوش بدن و خلاصه اش رو برای ما ارسال کنن. (حداقل نصف صفحه آچهار) ⏰ مهلت ارسال : 24 فروردین 🗓 زمان قرعه کشی: عید فطر 📌 با انتشار این صوت، دیگران را نیز بهره مند کنیم 🙏 🔺سخن سدید @sokhanesadid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻خدا برای ما نشونه گذاشته. چرا توجه نداریم؟ صیحه آسمانی در شب ٢٣ رمضان که فرداش هم جمعه باشه رخ می‌ده. ❗️خواهشاً خواهشاً این ویدیو رو ببینید. به‌سادگی از کنارش عبور نکنید و با فرستادن این ویدیو برای دیگران قدم کوچکی برای ظهور امام زمان‌مون بردارید.❗️ @shahid_dehghanamiri
بسم الله الرحمن الرحیم ✅ سخنرانی شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان1398 ✔️ احیای مجازی کانال دلنوشته های یک طلبه ✍ سخنران: محمد رضا حدادپور جهرمی لطفا به زندگی این شخص نگا کنید: یه پیرمرد جا افتاده و بسیار سنگین رنگین و با آبرو . صبح روز ماه رمضون که روزه هم هست، قبل از اینکه به محل کارش بره، دخترش براش تماس میگیره و برای افطار دعوتش میکنه. پدر هم خیلی عادی قبول میکنه و میگه باشه! بعدش دخترش ازش میپرسه: بابا چی دوس داری امشب برات درست کنم؟ بابا جواب میده: چی داری تو خونه؟ دختر هم دو نوع غذا معرفی میکنه و میگه بگو تا هر کدومو خواستی برات درس کنم؟ بابا هم میگه: من دومی را که ساده تره میخوام. الحمدلله چربی خون و قند و این چیزا هم ندارم. چون میدونم غذا کم هست و من و تو هم تو عالم دختر و پدری با هم تعارف نداریم، اون غذا بهتره را برا شوهرت و خودت بذار. من با دومی راحتترم. بعدشم دخترش اهل تعارفات الکی و این چیزا نیست. میگه چشم و منتظر میشه تا بابا شب بیاد خونشون! بابا هم طبق معمول، به محل کارش میره. سمت خیلی مهم سیاسی و دینی داشته و باید جهادی و تا غروب کار میکرده و زحمت میکشیده و به جرات میشه گفت که کسی نبود که بتونه پا به پاش بدوه و کم نیاره! بابا غروب هم میره مسجد و نماز و ارتباطات مردمی و بعدش هم میره خونه دخترش. اون شب، پسراش و دخترای دیگش یا جای دیگه دعوت بودن و یا خونه خودشون بودن. خلاصه کسی جز بابا خونه اون دخترش دعوت نبوده. همدیگه را تحویل میگیرن و بابا را دعوت میکنه و میشینن سر سفره و روزه را باز میکنن و یه کمی هم حرف میزنن. بعدش بابا میاد که خدافظی کنه، دخترش که کم سن و سال هم نبوده و مامان چند تا بچه هم بوده، میگه: بابا نرو! بمون پیشمون! بابا هم میبینه مشکلی نداره و خیلی عادی قبول میکنه و میگه باشه و اون شب میمونه پیش دخترش. حالا کیه؟ یکی از رجال بلند پایه سیاسی و دینی! که کلی هم مشغله داره و حتی اون شب دو سه باری رفت بیرون و کارای مردم رو رواج داد و برگشت! اما قبول میکنه و میمونه خونه دخترش و دل دخترش به دست میاره. حالا دخترش کیه؟ زن خاصی هست که بابا مجبور بشه بمونه اونجا؟ نه! یه زن معمولی و خونه دار و بدون مسئولیت و شان سیاسی و دینی خاص! خیلی معمولی و ساده. مثل همه زنای دیگه. اهل شوهر و بچه و خونه و کارای خونه. اون شب میمونه و یه کمی هم میخوابه. بعدش هم به رسم هر شب، پامیشه نماز شب بخونه! دخترش هم اهل بگیره بخوابه تا صبح و صبح هم که شوهرش رفت سر کار، بگیره بخوابه تا ظهر، نبود! اونم پاشده بود برای نماز شب! کلا خانواده نرمال و تربیت شده ای بودن. دخترش میبینه که بابا هر از چند رکعت که نماز خوند، میره بیرون و یه نگا به آسمون میندازه و میاد داخل و دوباره نماز میخونه! دختره که حسابی تعجب کرده بود، به باباش گفت: بابا چیه؟ طوری شده؟ خبریه؟ بابا هم میگه: طور خاصی نه! امشب شب خاصی برای من هست و قبلا پیامبر به من وعدش را داده بوده و امشب، همون شب وعده داده شده هست! دخترش پرسید: بابا نترسونم! وعده چی؟ بابا هم گفت: ترس نداره که! امشب شب آخری هست که اینطوری زندگی میکنم و دیگه یکی دو روز آخر زندگیم، نمیتونم از سر جام پاشم. دختره حسابی وحشت کرد و گریه کرد. بابا هم آرومش کرد و باهاش حرف زد. رسم بابا این بود که چند رکعت از نماز صبحشو توی مسجد میخوند. ینی قبل از اذان صبح میرفت مسجد. مثل من و امثال من نبود که بذاریم وقتی همه مردم اومدن و منتظرمون هستن و مدام دارن به هم میگن حاج آقا چرا نیومد؟ تند تند بدوم و صف مردمو بشکافم و برم جلو! از دخترش خدافظی کرد. اما دید دخترش آروم و قرار نداره، گفت گریه نکن و آروم باش. امشب تموم نمیشه و اصلا میگم بعد از اینکه ترور شدم، منو بیارن همین جا. به دخترش قول داد و رفت بیرون. لباسش بغل میخ در گیر کرد. آروم لبخندی زد و دستشو برد کنار میخ و لباسشو آزاد کرد و در را بست و رفت.
تو همون کوچه که بود، دید مرغابیا اومدن جلوی پاهاش و دارن اون موقع سحر، شلوغ میکنن و مزاحم رفتنش به مسجد میشن! بازم با لبخندی گذاشت اونا رد بشن و آروم با دستش اونا رو به کنار هدایت کرد و خیلی عادی به مسیرش ادامه داد و رفت. وقتی رسید به مسجد، چراغ ها کم بود و یه عده ای هم تو مسجد خوابیده بودن و یه عده ای نماز شب میخوندند. صدای اونایی که خواب بودن زد و خیلی آروم و مهربون برای نماز صبح بیدارشون کرد و جوّ و جماعتو برای نماز آماده کرد. همین طور که همه را بیدار میکرد، به یکی رسید که به حالت دَمر خوابیده بود. رفت بالا سرش و بیدارش کرد. شناختش. قبلا سرباز خودش بود. گفت فلانی نماز صبح نزدیکه و ضمنا اینجوری هم نخواب که کراهت داره! وقتی فضای مسجد آماده تر شد، رفت تو محراب و عبا و عمامشو مرتب تر کرد و شروع به ادامه نماز شبش کرد: الله اکبر! حالا یا توی نماز شب بود و یا نماز صبح، همون مردی که دمر خوابیده بود و قبلا هم سربازش بود، اسلحه از زیر لباسش آورد بیرون و با شتاب هر چه تمامتر بهش از پشت سر نزدیک شد و محکم ضربه ای به فرق سرش وارد کرد. بابا که سرش شکسته بود و فرقش دو نیم شده بود، همونجوری روی مهر افتاد و همه جای محراب خونی و قرمز شد. مردم زود متوجه شدن و افتادن دنبال تروریسته. اونم تا دید جای فرار نداره، خودشو تسلیم کرد و افتاد زندان و منتظر صدور حکم و اجرای حکم شد. بابا را آوردن خونه دخترش! بعضیا هم میگن فرداش بردنش خونه خودش. مهم نیست. مهم اینه که به قولش نسبت به دخترش وفا کرد. در اون مدتی که خیلی هم طول نکشید، حداکثر چهل یا پنجاه ساعت بیشتر زنده نبود اما پسراش هم که مثل خودش بودن و آدم حسابی بودن، ننشستن بگن دیگه بابامون داره تموم میکنه و بذاریم بمیره! نه! دو سه تا دکتر و جراح براش آوردن و طبابتش کردن و بهش رسیدگی کردن و ولش نکردن تا تموم کنه! تا لحظه آخر زندگیش ازش مراقبت و تیماری و مراقبت و درمانش کردند. تا اینکه چهل پنجاه ساعت بعدش به زور چشماشو نیمه باز کرد و بچه هاشو دور هم جمع کرد و چند تا سفارش کرد که تا جایی که یادمه و خیلی هم بود و مدام تکرار میکرد اینا بود: یکی رعایت تقوای الهی و حلال و حروم! یکی هم اینکه هوای همدیگه را داشته باشین. حواستون به همسایه هاتون باشه. به قرآن عمل کنین و برای عمل به دستوراتش بین هم مسابقه بذارین. نماز که پایه و شرط پذیرش همه اعمالتون هست. نذارین حج تعطیل بشه. اگه جنگ و جبهه پیش اومد، شرکت کنین. اگه هم دوس دارین اتش خدا بر شما خاموش بشه، زکات یادتون نره. ذریه پیامبر را حفظ کنین و حواستون به یاران پیامبر هم باشه. یادتونم باشه که اگر امر به معروف و نهی از منکر یادتون بره، بندو به آب میدید و آدمایی که بوی از انسانیت نبردند به شما مسلط میشن. آخرشم خاطر هم بخواین و همدیگه را دوس داشته باشین. گفت و چشماشو روی هم گذاشت و رفت! خب دوستان اصلا لازمه دربارش با هم صحبت کنیم تا ببینیم این متن کوتاه از زندگی اون مرد، چه نکات اساسی و حسابی میتونه داشته باشه؟! ✅✅ حالا بذارین چندتاشو براتون بگم: 1.زندگی . زندگی. زندگی. بوی زندگی میدادند. نه بودی مرگ و عزلت و گوشه گیری و انزوا و این حرفای منفی. 2.تا شب آخر زندگیش خونه دخترش قول افطار داد و شبم همونجا موند و کلی حرف زدن! حالا اگه ما بودیم و خبر داشتیم میخوان ترورمون کنند، از دو ماه قبلش زندگی را به کام خودمون و کل جهان اسلام تلخ و تاریک میکردیم. چه برسه به اینکه بریم مهمونی و به دل دخترمون نذاریم و حتی نوع غذا هم انتخاب کنیم! 3.علی مشکل گشاست اما براش دکتر و جراح آوردند! این خیلی عالیه. ینی من به دست خودم دنبال کشتن خودم نیستم و معنی توکل بر خدا را میفهمم اما من به بدنم و نسبت به اطرافیانم حقوقی دارم و باید ازشون مراقبت کنم. هم باید حواسم باشه بدنم حفظ بشه و هم باید حواسم باشه که با دست خودم، بچه هام که بزرگ هم شدن و خودشون زار و زندگی و تشکیلات دارن، یتیم و یسیر نشن! 4.عامل قتل و ترور را میشناخت و اگه واسه نماز صبح صداش نمیکرد، شاید خواب شمیبرد و اصلا قتلی هم رخ نمیداد. اما نه! همه را صدا کرده برای نماز! اونم بیدار کرد و خیلی عادی برخورد کرد. 5.قصاص قبل از جنایت نکرد و کسی حق نداره به چشم چپ به قاتلش نگا کنه. آزاده بیاد تو جامعه زندگی کنه و مسجد بیاد و خرید و فروش بکنه و ... نه اینکه یه سوء پیشینه براش قبل از جنایت بتراشن و پدرشو در بیارن! 6.باید به زندگی، با همه سختی ها و شرایط خاصش، به چشم عادی نگاه کرد و این نیازمند تمرین و تمرین وتمرین هست. باید جوری تربیت بشیم که فورا به هم نریزیم و بلکه بقیه را هم آروم کنیم. نه اینکه خودش اولین کسی باشه که غش و ضعف میکنه. حتی اگه پای جون و خون خودمون وسط هست.
❤️❤️ نتیجه: شب احیا، ینی شب نجات و برگرداندن زندگی به جریان عادی و زندگانی خودش. ینی شب از خدا خواستن برای مدیریت زندگی با همه بحران هایی که داره و برامون پیش میاره. لذا باید در شب احیا روضه کسی را بخونیم که دقیقا همین وضع را داشت و با همه چیز خیلی عادی برخورد میکرد. با اینکه کوه احساس و دانش بود اما این مسائل براش حل شده بود و به خاطر همین، خودشو نباخت. بچه هاشم همینطوری تربیت کرده بود و عین خودش بودن حسنش ... حسینش ...
[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma0201229.mp3
17.58M
🌿 « نمیره از خاطر من..» هیئت‌ثاراللّٰه‌زنجان بامداحی: ماه رمضان ۱۴۴۴ سه‌شنبه ۲۲ فروردین ماه ۱۴۰۲ [ @MAHDIRASEULI_IR ]
امشب دعای فرج فراموش نشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل خاراندن جای یک زخم پس از خوب شدنش یاد یک عشق عذابیست که لذت دارد... @shahid_dehghanamiri
امیرمومنان‌علیه‌السلام از پیامبراکرم پرسیدند: شیعیان ما در هنگام مرگ چه حالی خواهند داشت؟! پیامبرصل‌الله علیه‌و‌آله فرمود: شیعیان ما، به اندازه‌ی که به ما دارند، مرگ بهتری هم خواهند داشت... | علی‌از‌زبان‌علی‌،ص۵۸۹ @shahid_dehghanamiri
هدیه به روح شهید دهقان رو در روز تولدشون فراموش نکنید🙂
✏️متن بیانات رهبر انقلاب در دیدار رمضانی دانشجویان منتشر شد. 🔍بخوانید👇 khl.ink/f/52554
یادمه یدفعه تو هیئت مداح قریب به مضمون گفت یه جوری بگو حسین که انگار تو محشر داری دنبالش میگردی و میگی به منم نگاه کن :) @shahid_dehghanamiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این نماز را از دست ندهید! ❗️نماز عید فطر در «مصلی» پشت سر نائب امام زمان(عج) را از دست ندهید! 🔻نتیجۀ همۀ ماه رمضان در این نماز 🔻چرا این نماز مورد عنایت خاصّ حضرت ولیّ‌عصر است؟ 👈 متن+صوت: 📎 panahian.ir/post/7673 @Panahian_ir
هدایت شده از کانال حسین دارابی
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط همین امروز خوابمون عبادت ، نفسهامون تسبیح و دعاهامون مستجاب و اعمالمون پذیرفته خواهد بود :) همینقدر غریب... کاش همه ی این ماه رمضان رو با همین طرز فکر میگذروندیم تا انقدر فرصتامونو از دست ندیم...