#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
#اللهمعجللولیکالفرج
اللھمصلعلےمحمدوآلمحمد
- صبحم بھ طلوعِ
- دوستت دارم توست˘˘!
- ˼#ایهاالعزیزقلبم♥️˹
#ذکرروزجمعه
بِھنٰامَت اللهم صل علی محمد وال محمد 🌺
۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️
@shahid_esmaeili
تا هستی شروع کن به حرکت کردن
به سمت خيمه ی امام زمان "عج" ؛
دیر کنی باختی ها !
#اللهمعجللولیكالفرج💚
بیاکههمهگلهاخارشدند...🍂
#السلامعلیکیاصاحبالزمان 🌱
#اللهمعجللولیكالفرج💚
اگه به گناهی مبتلا شدی
نذار قلبت بهش عادت کنه
عادت به گناه . .
اضطراب و ترسِ از گناه
رو از قلبت میگیره !
اونوقت . .
به جای لذت بردن از خدا
دیگه از گناه لذت میبری !
#تلنگرانه
@shahid_esmaeili
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیا آقا ...😭
دیگه بیچاره شدیم!
بیاعزیزِ دلم
#پیشنهادِدانلود
@shahid_esmaeili
● شهادت در ساعت ِ تولد .
جمعه ساعت ِ هشت ِ صبح ، بیمارستان بودیم .
پرستاران از ورود ِ ما به بخش ِ مراقبت های ویژه جلوگیری کردند .
به آن ها گفتیم :《دکتر کیهانی دستور دادن هر وقت خواستیم ، می تونیم وارد ِبخش و حتی اتاق ِ ایزوله ِ پسرم بشیم 》؛
اما همچنان ممانعت می کردند .
اصرار ِ ما را که دیدند ، یکی از آن ها گفت :《حال ِ پسرتون خوب نیست . دکترا مشغول ِ احیای اون هستن .》
این را که شنیدم ، بیاختیار فریاد زدم یا حسین و به سمت ِ اتاق ِ پسرم دویدم .
پدرش هم دنبالم آمد . در ِ اتاق را بسته و پرده های آن را هم کشیده بودند .
چند پزشک و پرستار ، داخل ِاتاق مشغول بودند .
ساعت هشت و بیست دقیقه از اتاق خارج شدند و گفتند :《متأسفانه علی رغم ِ تموم تلاش هایی که کردیم ، فرزند تون به شهادت رسید .》
دنیا روی سرم خراب شد .
نمی دانستم چه کار کنم و کجا بروم .
گریه امانم را برید .
روی زمین افتادم .
پدرش همین طور که گریه می کرد ، من را بلند کرد و روی صندلی نشاند .
پرستار ها برایم آب قند آوردند .
از گلویم پایین نمی رفت .
آن ها کمک کردند و من و پدر ِآرمان را از بخش ِمراقبت های ویژه ِبیمارستان بیرون بردند .
همان موقع ، چند نفر از دوستان ِآرمان هم آمدند .
با دیدن ِآن ها داغ ِ دلم تازه شد .
گفتم :《شهید شد . آرمانم شهید شد . دوستتون شهید شد .》
آن ها هم حالشان بهتر از من نبود .
تعداد ِزیادی از دوستان و هم رزمان ِ آرمان در بیمارستان بودند .
تمام ِکادر ِ بیمارستان ، بیماران ، ملاقات کنندگان ، همگی اشک می ریختند .
دور از چشم ِ ما ، آرمان را به سرد خانه ِ بیمارستان بردند .