eitaa logo
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
587 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
386 ویدیو
15 فایل
بسمِ الله الرَّحمٰنِ الرَّحیم🌸 یاران! پای در راھ نهیم کھ این راھ رفتنی است و نھ گفتنی..🕊✨ ‌ اینجاییم تا از لوحِ قلبمان محافظت کنیم کھ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست !🌒 چھ کنم حرف دگر یاد نداد استادم..🌱 ‌ ٫ سلامتے و ظهور بقیھ الله (عج) صلوات !🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا!فرجِ‌مهدی'عج‌رازودتربرسان✨💕 شاید آقا آمد و مرا برد ڪربلا :)💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج🌹🌿›
↝『🌿🌸』 - يا سَيِّدی يا مَنْ عَلَيْہِ مُعَوَّلے …🌹 ↵ آقاۍ من❤️! اۍ آنڪہ تڪیہ‌ام بر او است …🌼💚 📞✨ ⊰「قرارگاه‌عاشقے‌」⊱
‹🌿🎁› ¹- خداوند، از ما خواستہ‌ ڪہ‌ بہ‌ درگاھ‌ او دعا ڪنيم…📿 ²- ميان‌ دعاۍ انسان‌ وربوبيّت‌ خداوند، رابطہ‌اۍ تنگاتنگ‌ است…🌱 ³- استجابت دعا وعدھ الہى است💚! ✨💕 ⊰「قرارگاه‌شهید‌غلامے」⊱
〘🌿💬〙↷… - زندگے و شخصیت بےنظیر پیامبر اڪرم (ص) براۍ همہ‌ۍ دوران تاریخ اسلام یڪ درس و الگوۍ همیشگۍ است؛ «لَڪُم فے رَسولِ اللہِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ» با این مجاهدت، تعالیم اسلام در تمام تاریخ پراڪندھ شد. - این تعالیم فقط براۍ مسلمانھا نیست؛ همہ‌ۍ بشریت از گسترش تعالیم اسلام سود مےبرند … ✋🏻🌱 ↬۱۳۸۳/۱/۲٦ 🤝🌹 🌐KHAMENEI.IR 🌿SHAHID_GHOLAMI_73
🔥❌ ضمن عرض تبریڪ (صلےالله‌علیہ‌وآلہ‌وسلم) 🌸🌱 خواهشمند است دقت نموده و در پیام هایے کہ منتشر مےنمایید در ڪنار نام پیامبر از این 👈ﷺ👉 استفاده نفرمایید❌❗️ چرا که در این لگو به خاندان گرامے پیامبر (صلےالله‌علیہ‌وآلہ‌وسلم)، درود فرستاده نشده است و ناقص است❗️ بہ جای -> صلےالله‌علیہ‌وآلـہ‌وسلم ✨ نوشتہ‌شده -> صلےالله‌علیہ‌و‌سلم ❌ به جای استفاده از 👈ﷺ👉 از صلےالله‌علیہ‌وآلہ‌وسلم✨ استفاده نمایید🌱! 🚨‼️ ❤️!
- ظَلَمتُ نَفسے ...💔(: تَجَراْتُ بِجَھلے ...🚶‍♂! 『قرارگاه‌شھیدغلامے
آی رفیق✋🏻! این شب جمعہ هم رسید و ما ... بازم جایے تو شلوغےهای بین الحرمین نداریم💔!
میگن : جوون ناڪام اونیہ ڪہ حرم ندیدھ🥀!
خواستـم بگم : جوون ناڪامم هنوز :)💔!
|'🌿🌹⇊ هرموقع‌ڪھ‌دنیا‌برایت‌تنگ‌شد؛🚶🏻‍♂💔 زیارت"عاشـورا"بخوان💚! ڪھ‌سلام‌بر‌حسین(؏‌)حیات‌است... 🌧🌱 ...🏴✨ ⊰「قرارگاه‌عاشقے‌」⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨ بہ وقت『ملجاء'🌿』‌
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمت‌نوزدهم - تُعِزُّ مَن تَشاء📜" خسته و کوفته، به دیوار رو به روی حسینیه تکیه داده بودم. آخرای مراسم گوشی سعید زنگ خورد و با عجله رفت. منم مجبور شدم برای برگشتن به خونه آژانس بگیرم. صدای خنده ها و صحبت ها از دور و اطرافم شنیده میشد اما ترجیح میدادم دور از جمع وایسم. جدا از حس غریبگی که با نبودن سعید بهم دست داده بود، اینقدر تو مراسم ناله کردم و با گریه تو سر و صورتم زدم که حس و حالی حتی برای حرف زدن هم نداشتم. حالی که ظهر، به واسطه ی سعید و به لطف شهدا بهم دست داده بود؛ کاری با دلم کرد که تا سخنران از امام حسین (ع) و ورودشون به کربلا گفت، دلم شکست و به گریه افتادم. همه با تعجب نگام میکردن اما برای من دلم مهم بود! دلی که بیست و اندی سال پشت میله های غفلتم حبس بود و حالا رها شده و عجیب میل پرواز داره! وقت روضه خودمم که شد، اینقدر گریه کردم که خوندنم یه ربع بیشتر از دیشب طول کشید و ناله ی جمع سوزناک تر شد... -علی؟ داداش؟ نگاه از آسفالت زمین گرفتم و به صورت همیشه مهربون سیدمهدی دادم. لبخندی زدم و گفتم: فقط سعید بهم میگفت داداش... تک خنده ای کرد و با لحن خاصی گفت: حواسم هست خیلی بهش وابسته شدیا! خندیدم و سرمو پایین انداختم. مهدی راست میگفت. خیلی وابسته‌ش شده بودم. هم خودش، هم اون دلِ دریاش! سید زد رو شونم و گفت: بیا بریم. -کجا؟ خندید: خونتون! نکنه میخوای تا صبح تو کوچه بخوابی؟ من و منی کردم و گفتم: نه... آخه... چشمکی زد و گفت: نکنه خونه رات نمیدن؟ تنها تنها چیکار کردی کلک؟ دهنم باز موند: واو... تو هم اهل حالی که سید! خندید. دستم رو گرفت و سمت ماشینش کشید. تند گفتم: نه مهدی مزاحم نمیشم! زنگ زدم آژانس! حالا از من انکار، از مهدی اصرار! مگه دست بر میداشت؟ صدای بوق آژانس، نگاه جفتمون رو قاپید! گفتم: خب دیگه ببین! آژانسم اومد! من دیگه برم! دستم رو محکم تر گرفت و سرشو به سمت مخالف چرخوند. با صدای نسبتا بلندی گفت: رقیه! بابا؟ بیا اینجا دخترم! رقیه بدو بدو اومد سمت ما. سیدمهدی خندید و دستم رو ول کرد: خودت خواستی! نفهمیدم منظورش چی بود. وقتی رفت سمت آژانس، خواستم برم دنبالش که رقیه پامو بغل کرد و با ناز گفت: داداشی! با ما نمیای؟ قهری باهامون؟ من کار بدی کردم؟ دیده دوستم نداری؟ دلم ضعف رفت برای حرف زدنش! رو یه زانوم خم شدم و دستای کوچولوشو گرفتم: نه عزیزدلم! معلومه که دوست دارم خوشگلم! ولی نمیخوام مزاحم بابامهدی بشم! مهدی که نمیدونم چطور یهو ظاهر شد زد پشتم و گفت: مزاحم خودتی! پاشو بریم دیره! مات و مبهوت این شوخ طبعیش، وقتی دیدم آژانش رفته و این وقت شب دیگه فرصت دوباره آژانس گرفتن نیست، رقیه رو بغل گرفتم و دنبال سیدمهدی راه افتادم. •♡•♡•♡• ماشین که ایستاد، نگاه از صورت معصوم رقیه که حالا غرق خواب بود گرفتم و نگاهی به دور و اطرافم انداختم. دقیقا رو به روی خونه بودیم: سید شرمندتم! راهتونم دور شد... مهدی خیلی خونسر گفت: الان دوات اخمای سعید بود! میفهمیدی شرمنده بودن یعنی چی... خندیدم و ازینکه رسوندنم تشکر کردم. خواستم پیاده شم اما دلم نیومد رقیه رو بیدار کنم... -مهدی جان میای پایین رقیه رو بگیری؟ تا خواست درو باز کنه خانومش گفت: بدینش به من. -نه میترسم بیدار شه. مهدی بیاد از من بگیره بعد بده دست شما. سیدمهدی با خنده کمربندش رو باز کرد. اومد سمت من و قبل اینکه بچه رو بگیره، گفت: وقتشه ها! باید برات آستین بالا بزنیم! سر شوخی رو گرفتم و گفتم: زن نمیخوام! دردسر داره. فقط بچه میخوام. راهی هست؟ با خنده اخم کرد: برو! برو دیگه زده به سرت داری هزیون میگی! با همه شوخی ها و خنده ها خداحافظی کردم. ماشینشون که از دیدم خارج شد، کلید انداختم در رو باز کنم که با یاداوری اتفاق دیشب، هم صورتم سوخت و هم خندم گرفت ... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت‌علےاکبر'ع💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسم‌رب‌الحسین'؏- 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "ادامہ‌قسمت‌نوزدهم - تُعِزُّ مَن تَشاء📜" چقدر راحت میشه با حرف و زبون حقی رو ناحق کرد! و... چقدر امتحانای خدا قشنگه! سخته اما وقتی سعید گفت گاهی خدا دلش برای صدات تنگ میشه، سنگی رو پیش پات میندازه تا صداش کنی... خدا خدا کنی... سختیش به شیرینی عسل شد برام. نفس عمیقی کشیدم و زیر لب خداروشکر کردم که هنوزم نگاهش بهمه و مراقبمه. شکرش هنوزم اونقدر آدم هستم که دلش برام تنگ بشه. وارد حیاط خونه شدم و قدمامو دنبال خودم کشیدم. چنان خسته بودم که اگر همینجا میشستم، خوابم میبرد. پلکام مدام بسته میشد. شانس آوردم که بین راه به جایی نخوردم :/ دستمو سمت دستگیره بردم که در باز شد و صدای سلامِ مژگان که شبیه جیغ شده بود اخمام رو تو هم برد. خواستم مثل همیشه تو چشماش نگاه کنم و حرفی بزنم که عکس مزار شهدا چشمم رو روی مژگان بست و انگار که سنگ مزارشون هنوزم رو زمین و جلومه، سرمو پایین انداخت. مژگان میخندید و منتظر عکس العمل من بود اما من برخلاف همیشه به آرومی سلام کردم و سریع از کنارش رد شدم. کلافه تر از قبل بودم. برای اولین بار به خودم و پایه و اساس عقایدم شک کردم. چند تا از رفتار هام مثل نگاه کردن به دخترخاله هام و شوخی و خنده باهاشون، غلطه و من با غفلتم هر بار تکرارش کردم؟ دلم میخواست زودتر از جمع دور بشم. برم تو اتاقم و بشینم ببینم با خودم چند چندم! کجای کارم؟ چقدر باید عقب برگردم و چقدر تا هدفم راه دارم... اصلا... اصلا هدفم چیه؟ با خاله و بقیه به مختصر ترین حالت ممکن احوال پرسی کردم. ببخشیدی گفتم تا به بهانه‌ی عوض کردن لباسام برم تو اتاقم که بابا به کنارش اشاره کرد و گفت: بیا بشین... کارت دارم. خواستم بهانه بیارم و برم اما برای یک لحظه از ذهنم گذشت که نکنه اطاعت از پدر و مادر هم اشتباه یاد گرفتم و آجرهاش رو کج چیدم؟ بیخیال خستگی و درگیری ذهنیم، چشمی گفتم و کنار بابا نشستم. لبخندی زد و گفت: میدونم خیلی خسته‌ای. اما امشب بخاطر تو دور هم جمع شدیم. جاخوردم: بخاطر من؟ چیزی شده؟ بابا دستم رو گرفت و به جای جواب، پرسید: گوشیت کار میکنه؟ منی و منی کردم و گفتم: کار که... ال سی دیش شکسته. تصویر نداره. بابا خواست چیزی بگه که سریع گفتم: ولی اصلا مهم نیست. فردا میبرم درستش میکنم. آقا رضا پوزخندی زد و با طعنه گفت: با اون ضربه ای که خورد تو صورتت و گوشیت افتاد... خیلی ناراحت شدم اما آرامشم رو حفظ کردم. لبخندی زدم و گفتم: بله به لطف شما. اتفاقا تو اون پارتی ای که اونشب بودم یه قِر هم به افتخار شما دادم ... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت‌علےاکبر'ع💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🌷 ✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷✨🌷
هدایت شده از آموزش استنتاج 💎
حالا ڪہ تا دیارِ شما، مارا نمیبرند ...🚶‍♂ ما قلبمان شڪـست، حرم را بیاورید💔(: @HURAM_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاه‌شهیدحسین‌معز‌غلامے
شرمنــده‌ام مادر🥀! نبودم بین خوب ها ، نشد امشب زائر ڪربلا باشم💔!
حرم ڪہ ندارید ... دلخوشیم بہ شب جمعہ‌هایے قدم در ڪربلا مےگذارید ... رو بہ گنبد ڪہ سلام میدهیم، انگار ڪہ رو بہ گنبد شما، بہ شما سلام داده‌ایم❤️! حلالم ڪنین ... بد بودم ! نشد بیام سلام بدم💔!