شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت شصت و نهم ▫️حرفش که به آخر رسید، رانا موبایلم را که در ماشین از دستم کشی
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت هفتادم
▫️ماشین را خاموش کرد، خیره به چشمانم ماند و محکم پرسید: «کیا دنبال من هستن؟»
▪️نگاهش از چشمانم تا اطراف ماشین چرخی زد و دوباره سؤال کرد: «شماها اینجا چیکار میکردید؟»
▫️میترسیدم پاسخی بدهم که فریادش چهارچوب تنم را لرزاند: «ازت میپرسم اینجا چی کار میکنی؟»
▪️شیشۀ اشکی که روی چشمم را گرفته بود، با فریادش شکست، یک قطره چکید و من با صدایی که حتی خودم به سختی میشنیدم، شروع کردم: «امروز یکی بهم زنگ زد... گفت یه امانتی برام داره، بیام اینجا ازش بگیرم...» و هنوز حرفم تمام نشده، فریاد بعدیاش پردۀ گوشم را پاره کرد: «هرکی بگه امانتی دارم، تو راه میفتی میری دنبالش؟»
▫️بغضم را فرو خوردم و صدایم بیشتر در گلو فرو رفت: «از یک هفته پیش عامر بهم پیام میداد که باید برم ببینمش... اما من جواب نمیدادم...»
▪️امان نمیداد حرفم را بزنم و اینبار با حالتی متحیر تکرار کرد: «عامر؟!»
▫️نمیدانستم چه فکری در مورد من میکند و حتی اگر به وفا و محبتم شک میکرد باید حقیقت را میگفتم که بارش قطرات اشکم سرعت گرفته بود و کلماتم به کُندی ادا میشد: «بهخدا من هیچ کاری به اون نداشتم... تو این چند ماه هیچ خبری ازش نداشتم... تا اینکه یه دفعه نصفه شب پیام داد که باید برم ببینمش... میگفت یه امانتی برام داره... میگفت اگه نرم امانتی رو ازش بگیرم، با همون میتونه آبروی تو رو ببره...»
▪️در سکوتی خشمگین، خیره نگاهم میکرد؛ از شدت عصبانیت و تندی نفسهایش، قفسه سینهاش به شدت تکان میخورد و با لحنی خشدار بازخواستم کرد: «پس اون شب حال مادرت بد نشده بود، عامر داشت بهت پیام میداد که انقدر ترسیده بودی! تو نباید به من یک کلمه حرف بزنی؟ من انقدر غریبهام؟»
▫️باید زودتر میگفتم عامر مُرده تا بیش از این به احساسم شک نکند و تا خواستم حرفی بزنم، با عصبانیت سؤال کرد: «تو اصلاً خبر داری عامر یک ماه پیش کشته شده؟»
▪️باورم نمیشد از قتل عامر باخبر باشد و در برابر حیرت نگاهم، لحنش بیشتر گرفت: «همون شبی که برام از عامر درددل کردی، فرداش از بچهها خواستم آمارش رو برام بگیرن و همون روز فهمیدم تو آپارتمانش تو دیترویت میشیگان کشته شده!»
▫️انگار بیش از من از عامر باخبر بود و با همین اطلاعات و حادثه امروز، آیه را خوانده بود که بدون نیاز به توضیحم، نفس بلندی کشید و ماجراهای این یک هفته را تحلیل کرد: «همونایی که عامر رو کشتن، با خطش یه هفته تو رو سر کار گذاشتن تا به من برسن. وقتی جواب ندادی امروز به بهانۀ امانتی کشوندنت بیرون!»
▪️گیج و گنگ نگاهش میکردم و او هرلحظه عصبانیتر میشد: «تو هم خیلی راحت بلند شدی اومدی...»
▫️با پشت دست اشکم را پاک کردم و خواستم از خودم دفاع کنم: «من میخواستم زودتر اون امانتی رو بگیرم تا مشکلی برای زندگیمون پیش نیاد...» و او به قدری به هم ریخته بود که دوباره صدایش بالا رفت: «خب یه کلمه به من میگفتی!»
▪️از غیض و غضب نگاهش جرأت نمیکردم کلامی دیگر بگویم و او حالا میخواست نتیجه را بداند که چشمانش غرق شَک بود و مردد پرسید: «حالا چی ازت خواستن؟»
▫️از یادآوری صحنۀ قفل شدن در تاکسی و فشار اسلحه روی پهلو و رنگ پریده زینب، درد ترس و وحشت آن لحظات در تمام استخوانهایم دوید، آبگینه گریه در گلویم شکست و میان هقهق اشکهایم اعتراف کردم: «به بهانۀ یه زن حامله که حالش بد بود، ما رو سوار تاکسی کردن... یه دفعه متوجه شدم دارن از بغداد میرن بیرون، تا اعتراض کردم، درها رو قفل کردن و روم اسلحه کشیدن...»
▪️هجوم گریه نور نگاهم را گرفته و با همین چشمان غرق اشکم میدیدم سفیدی چشمانش از اضطراب، مثل خون شده است؛ رنگ صورتش از ترس آنچه بر سر ما آمده بود، هر لحظه بیشتر میپرید و من با کلماتی بریده بدتر آتشش میزدم:«خیلی از بغداد دور شدیم..ما رو بردن تو یه باغ شخصی.. تو یه خونه ویلایی.. دو نفر بودن؛ یه مرد و یه زن.. رانا و فائق.. گفتن امشب میان در خونه و من باید موبایل تو رو چند دقیقه براشون ببرم.. گفتن اگه این کارو نکنم، هر سه نفرمون رو میکُشن.. گفتن اگه به کسی حرفی بزنم...» و دیگر نفسم یاری نکرد ادامه دهم که دهانم را با هر دو دستم گرفتم تا نالۀ گریههایم بیش از این بلند نشود و از شدت وحشت حالم هر لحظه بدتر میشد.
▫️مهدی دستانش را روی فرمان عصا کرده بود؛سرش را با تمام انگشتانش فشار میداد و با حالتی درمانده زیر لب تکرار میکرد:«تو چی کار کردی آمال؟»
▪️از حال خراب ما زینب به گریه افتاده بود، از روی صندلی عقب جلو آمده و مدام چادرم را میکشید و صدای مهدی همچنان میلرزید:«اصلاً میفهمی ممکن بود چه بلایی سرتون بیاد؟»
▫️زینب را روی پایم نشاندم و مهدی انگار نمیتوانست کنارم بنشیند که از ماشین پیاده شد و کلافه دور خودش میچرخید...
📖 ادامه دارد...
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انتشار برای نخستین مرتبه
فیلم مراسم عروسی بانو "شهیده معصومه کرباسی" و "شهید رضا عواضه" در شیراز
🕊این فیلم نشان میدهد که این زوج، شهیدوار زندگی کردند تا شهید شدند.....😢
#لبنان
#وعده_صادق
#مراسم_عروسی
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوای_مهدوی
به ماه رویت قسم که جانا...
🎙 علی فانی
تقدیم نگاه شما منتظران حضرت ولیعصر ارواحنا فداه
.
سلام
قرار نبست هرکس طلبه باشه آدم خوبی باشه که
قرار نیست هرکس نماز خون ومسجدی باشه آدم خوبی باشه که
ما هم یک روحانی داریم وای که چقدر راحت تهمت زده به ما و هممون
واقعا چی میخوایم جواب خدا رو بدیم
پس عزیزان قرار نیست هرکس نماز خوند یا طلبه باشه یا نمیدونم مداح باشه آدم خوبی باشه
و برعکس هرکس همنماز خون نیست دلیل نمیشه آدم بدی باشه
.
D1737381T15299895(Web)-mc.mp3
3.74M
"حاجت گرفتن از امام جواد (ع)"
تجربه و تاریخ نشان داده است که امام جواد (ع) در پاسخگویی به حاجات دنیایی زودتر کار را راه می اندازند. محمد بن سهل قمی نقل می کند...
🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد #رفیعی
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
43.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 جزایر سه گانه، خلیج فارس ارث پدری ماست 🇮🇷
12.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری| #استاد_شجاعی
💫قدرت شفاعتی یک شهید چقدر است؟
« #شهیده_معصومه_کرباسی»
💚 کانال #شهیدهادی و #شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
حرف خاص (1).mp3
19.55M
✘ چگونه با باقیمانده عمرمان تمام گذشته را جبران کنیم؟
#استاد_شجاعی
#حرف_خاص۹۷
💚 کانال #شهیدهادی و
#شهیدتورجی_زاده 👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_ولایت
#شهیدانه
🌷رهبر انقلاب:مثل شهیدان زندگی کنید
صحبتهای انرژی زای آقامون
💫💫💫
🔴 کانال حضرت زهرا و شهدا 👇
@hazraet_zahra_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁همیشه با خدا درد دل کن
نه با خلق خدا و فقط به او توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه
خودت دست به کار شوی
کارها به خوبی پیش می روند....
🍁از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است
و اگر نشود حکمت است
از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است
اگر نشود ذلت است
🍁پس هر چه می خواهی
از خدا بخواه و در نظر داشته باش
که برای او غیر ممکن وجود ندارد
و تمام غیر ممکن ها
فقط برای شماست 🍁
شبتون شهدایی😍
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بـســم الـلـه الــرحــمــن الـــرحــیـم
🌷 #زیارت_نامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ،
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ،
وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ،
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم...
#شادی_روح_شهدا_صلوات...🌸
اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
💚 کانال #شهید_هادی و
#شهید_تورجی_زاده👇👇
@shahid_hadi124
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ناراحتی مزدوران شبکه صهیونیستی اینترنشنال از آرام بودن فضای ایران؛ منابع عبری و کانال ۱۳ اسرائیل حمله به ایران را ناامید کننده توصیف کردند!
پ ن: رسانه هاشون میگن چیزی نبوده حالا از فردا چهارتا خود فروخته داخلی میگن نه حمله شدید بوده اسرائیل قویه شما حالیتون نیست😂