شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
✅ دعای مستجاب #شهید_مهدی🍂
♦️♢ چهارشنبه بود و وقت اذان صبح برای #نماز بيدار شدم.
وضو گرفتم و با #سجاده_شهید_مهدی نماز خواندم .
🔸به یاد سال گذشته افتادم که به مهدی زنگ زده بودم و گفتم مهدی جان سر نماز برای من دعای ویژه بکن.🙏
و #شهید_مهدی با خنده گفته بود، اگر دعایم میگرفت برای خودم دعا می کردم .
🔸به ياد اين موضوع که افتادم گریه امانم نداد.
به #مهدي گفتم؛ بي معرفت ديدي دعایت گرفت و به آرزویت رسيدي️
🔸حالا نوبت من است كه برايم دعا كني.
همان روز هنوز اذان ظهر را نگفته بودند ، توی خیابان بودم که تلفن زنگ زد و مشكلي كه داشتم حل شد .
🔸از اینکه شهید مهدی برایم دعا کرده بود تا مشکلم حل شود، زدم زیر گریه و گفتم #آقا_مهدی معرفت تو قبلا به ما ثابت شده بود.
#خاطره
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی
@shahid_hadi124
🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷
#تشرف_شهداء
#محضر_امام_زمان_عج
#شهید_مهدی_فضل_خدا
در دست نوشنه هایش آورده بود:
از ناحیه چشم #مجروح شده بودم.
در بیمارستان بعد از عمل گفتند دیگر #بینایی خود را بدست نمی آورید.
امیدم برای رفتن به #جبهه از بین رفته بود. گریه می کردم و ناراحت بودم.
غروب یکی از روزهای #جمعه در اوج ناامیدی به #مولایم متوسل شدم.
از عمق جان #مولایم را صدا می کردم. در حال زمزمه بودم که صدای پایی شنیدم.
تازه وارد سلام کرد و گفت:
#آقا_مهدی، حالت چطوره؟!
با بی حوصلگی گفتم:
با من چکار دارید. ولم کنید. راحتم بگذارید.
فرمودند:
#آقا_مهدی، شما با ما کار داشتی، مگر بینایی چشمت را نمی خواستی!؟
یک لحظه زبان بند آمد.
دستی روی صورتم حس کردم. چشمانم یکباره باز شد. آنچه می دیدم وجود نازنینی بود که در مقابلم قرار داشت. به اطراف نگاه کردم. در همین حین احساس کردم #آقا در حال خروج از اتاق است.
شتابان به دنبالش دویدم. همین طور که می رفتم فرمود : "برگرد
گفتم: نه #آقا. بگذارید من با شما بیایم...
سراپا نشناخته به دنبالش از اتاق بیرون رفتم. اما کسی را ندیدم.
جلوی راه پله پایم پیچ خورد و از پله ها افتادم.
وقتی چشم گشودم روی تخت بیمارستان بودم.
آنها با تعجب به چشمان #شفا یافته من خیره شده بودند و من دنبال گمشده ام بودم.
📚کتاب وصال، صفحه ۱۰۹ الی ۱۱۱
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾🌷🌾