🌹🍃🌺🍃🌹🍃🌺🍃🌹
✨تویی که نمی شناختمت...
💫شهید احمدعلی نیّری💫
#قسمتاول
🕊این گل پرپر از کجا آمده...
...از سفر کرب و بلا آمده🕊
امروز سوم اسفند سال۱۳۶۴است.
جمعیت این شعار را می داد و پیکر شهید را از مقابل منزل و به سمت مسجد امین الدوله حرکت داد.
جمعیت که بیشتر آن ها از جوانان مسجد و شاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریه می کردند و طاقت از کف داده بودند.
من مدتی بود که به خدمت آیت الحق، آیت الله حق شناس این استاد اخلاق و سیر و سلوک الی الله می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم.سالها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی تهران توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم
شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته، برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم.پیکر شهید را به سوی بهشت زهرا(س) بردند
به دلیل اینکه شهید در حین نبرد به شهادت رسیده بود، بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده تدفین شد.
چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهید چمران، برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهرهی شهید را ببینم.
درب تابوت باز شد چهرهی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود..اصلا !چهره یک انسان از دنیا رفته را نداشت.تازه دوستان او می گفتند: شش روز از شهادتش می گذرد!
دست این شهید به نشانه ادب روی سینه اش قرار داشت!
یکی از همرزمانش می گفت: در لحظه شهادتش ترکشی به پهلویش اصابت کرد، وقتی به زمین افتاد از ما خواست که او را بلند کنیم.
وقتی روی پایش ایستاد رو به سمت کربلا دستش را به سینه نهاد و اخرین کلام را بر زبان جاری کرد
«السلام علیک یا اباعبدالله»
بعد هم با همان حالت به دیدار ارباب بی کفن خود رفت.برای همین دستش هنوز به نشانهی ادب بر سینه اش قرار دارد!
برای من عجیب بود.چرا طلّاب علوم دینی و شاگردان استاد، که معمولا انسان های صبوری هستند در فراق این دوست، طاقت از کف داده اند!!؟
پیکر شهید را داخل قبر گذاشتند و لحد را چیدند.
شخصی که آخرین لحد را گذاشت،وبیرون آمد رنگش پریده بود!!
#ادامه_دارد..
💚 کانال #شهیدهادی و #شهید_تورجی_زاده 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4043243523C8ee14b51dd
🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
#قصهدلبری
#قسمتاول
حسابی کلافه شده بودم🤯
نمیفهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن.
از طرف خانمهاچند تاخواستگارداشت
😳، مستقیم بهش گفته بودن اون هم وسط دانشگاه🤦♀
وقتی شنیدم گفتم چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه باهام ازدواج کن😏
اونم با چه کسی!😶
اصلاً باورم نمیشد.
عجیبتر اینکه بعضی از آنها حتی مذهبی هم نبودند..😳
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمیشد..!👌
براش حرف و حدیث درست کرده بودند!
مسئول بسیج خواهران ، تأکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق نداره جواب تلفن رو بده😶
برام اتفاق افتاده بود که زنگ بزنه و جواب بدم باورم نمیشد این صدا صدای اون باشه بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش حرف میزد تن صداش موج خاصی داشت😬
از تیپش خوشم نمیومد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود😏
شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید و پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که مینداخت روی شلوار
توی فصل سرما با اورکت سپاهیش تابلو بود
یه کیف برزنتی کوله مانند یه وری مینداخت روی شونش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ میشد🤭
راه که میرفت کفشش رو روی زمین میکشید🤦♀ عبایی هم نداشت، در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد ...
#ادامهدارد ...