eitaa logo
شهیدهادی_تورجی زاده_حججی_آرمان_حاج قاسم
35.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
12هزار ویدیو
114 فایل
♥️باهمه وجود دوستتون دارم #حضرت_زهرا_سلام_الله مادر همه ی شهیدان شده اید می شود #مادر ما هم بشوید❓ با دعوت #شهدا به این کانال اومدید پس لفت ندید. تاریخ تاسیس 1397/1/25
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ ♦️تسبیحات حضرت زهرا(س) گره گشای بسیاری از مشکلات است. ☘امام باقر علیه السلام میفرمایند: 🌹خداوند متعال با هیچ ستایشی، بالاتر از تسبیحات فاطمه زهرا (س) عبادت نشده است، و اگر چیزی افضل از آن وجود داشت، رسول خدا (ص) آن را به فاطمه(س) اعطاء می‌کرد. ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
Seyed Majid Banifatemeh - Muharram 98 Shab 1 - 4.mp3
5.37M
ممنون اِی عشق ك بی‌قرارم . . . • +خیلي‌خوشگلھ✌️🏻♥️ دلت میره کربلا 😭😭 ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
4209f8fd2f9b9dc260da6e678a737c812b8a1847.mp3
30.3M
🔈 * آداب گفت و شنود در میهمانی * نحوه معاشرت با کودکان در میهمانی * داشته ها را به رخ دیگران نکشیم * نحوه پوشش و آراستگی در میهمانی * حریم محرم و نامحرم در معاشرت * تبیین آیه حجاب آیه 31 سوره نور * از وظایف میزبان: سفره آرایی و آراستگی و نظافت محیط و لوازم پذیرایی بدون تکلف و وسواس * دغدغه های مثبت ضامن سلامت روانی بانوان * پاسخ به سوال: راه غلبه بر وسواس فکری چیست؟ * پاسخ به سوال: آیا یادگیری برخی مهارت ها برای بانوان مفید است؟ ⏰ مدت زمان: ۵۶:۳۵ 👌👌👌 ( از جامعه مدرسان حوزه علمیه قم )
گاهي اوقات ما يك غصه‌هايي داريم كه منشأ آن معلوم نيست و فرد نمي‌داند كه چه اتفاقي افتاده است كه دلش گرفته است! در اين مواقع بايد گفت ان‌شاءالله كه خير است ... گاهي دل گرفتني‌هايي است كه هيچ منشأيي ندارد و فرد به سبب آنها غصه مي‌خورد. در حديث داريم كه اين غصه خوردن‌هاي بدون منشأ، سبب آمرزش گناهان مي‌شود. 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🌷کمک شهید سید مجتبی علمدار 🌸 روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانمم گفت: «من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید بر آورده می شود.» 🌼 آن روز گفت: «آقا سید! من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب(س) را نصیب ما کند.» 🌻 روز بعد یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: «با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن.» باور کردنی نبود شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب(س) نائب الزیاره سید بودیم! ✨✨✨✨ 🌹در بین همکاران این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هر کسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود. 💦 هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: «به فلانی (از همکاران) این مطلب را بگو....» و برایم گفت چه بگویم. 💫 روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: «تو در باره سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکلم حل نشد.» 🍃گفتم: «اتفاقاً سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!» 🌴از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا(س) حل می شود، اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!» رنگ از رخسار همکارم پرید. گفت: «درسته!» ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
🕊🌱 همزاد کویرم تب باران دارم در سینه دلی شکسته پنهان دارم در دفتر خاطرات من بنویسید من هرچه که دارم از شهیدان دارم (محمدحسن) ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
حرف با آقا رسول.mp3
3.16M
👌 حرف دل با شهید رسول خلیلی 📞زمین زمین بهشت 📞زمین زمین بهشت 🌷آقا رسول به گوشی ... 📞رسول رسول زمین .... ♥️ کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
. 🔻 ۱۱ 🌼این داستان: 🔻 ــــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــــــ 🔳سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ... - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...😱 و داد ...😩 حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ... یهو حالتش جدی شد ... - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...😡 و پیمان بی پروا ... - تو پدرت آشغالیه 😳... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون😣 ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...😭 احسان گریه اش گرفت 😭... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت😡 ... - پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...😢 هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...😣 پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...😠 - کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...😠 بی معطلی رفتم سمت میز خودم ... همه می دونستن من اهل نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...🙁 بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...😊 قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان... - تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ... پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...😠 - لازم نکرده تو بشینی اینجا ...😟 . ــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــ ...🌾🍁