eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
545 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
یاسر به گوشے!؟ به بچه‌ها بگو ما ڪه رفتیم ولے حواسشوݧ به "حیات عند رب" شھدا باشه خط به خط چیزے ڪه تو فضاے‌مجازے مےنویسݧ رو همہ شھدا مےبینݧ نڪنه شرمنده شھدا بشݧ . ッ ⇲🦋°^ 「 @shahid_hadi99
. بین ماهی‌های اقیانوس و ماهی‌های تنگ هیچ فرقی نیست وقتی چاره‌ای جز آب نیست 🌱 . ッ 『 @shahid_hadi99
༻﷽༺ ღـیدانهـ⚘ نگاهـت . . . زیباترین شعر است غزل می بارد از نگاہ آسمانیت 😍 @shahid_hadi99
🌙^° • أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ . همانا مسافر به سوى تو مسافتش نزدیک است، و تو از آفریدگانت هرگز در پرده نیستے، جز اینکه کردارشان آنان را از تو محجوب نماید. • . ^•🌸☘| @shahid_hadi99
توے عبادت ڪردنا...📿 حواست باشه ڪه خـدا ↜عاشق میخواهـد...😌 نه مشترے بہشت!!... •| @shahid_hadi99 |•♡
بخش دوم:آداب معاشرت با مردم(ملحقات آداب معاشرت)😍 🌸قسمت هفدهم: 1-رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خدای تبارک تعالی شش خصلت را برای من خوش نداشت و من نیز آنها را برای جانشینانم از فرزندانم و پیروان آنها نمی‌پسندم، که عبارتند از:بازیگوشی در نماز، بدزبانی در روزه، منت گذاشتن پس از صدقه دادن، در حال جنابت وارد مسجد شدن، سرک کشیدن در خانه‌های مردم و خندیدن در قبرستان 2-روایت شده که جبرئیل می‌گوید: روی زمین خانواده‌ای نیست مگر آنکه آنها را زیر رو رو کرده‌ام(جستجو کرده‌ام)و در آنها بخشنده‌تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیافتم. 3-امام صادق علیه السلام فرمود: چهار چیز از اخلاق پیامبران است:نیکی،سخاوت،صبر بر سختی‌ها و مصیبتها و برخاستن برای گرفتن حق مومن. @shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
براےخوبےهابجنب! • هر علاقه‌ای که بیشتر مشغول آن باشیم بیشتر تقویت میشود👌🏻 • 👤استادپناهیان ッ 🌼🌱..↷ 〖 @shahid_hadi99
••📿•• {دعای روز هشتم ماه رمضان ♥️} •↺بسم الله الرحمن الرحیم . ✾°اللهمّ ارْزُقنے فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الڪِرامِ بِطَوْلِڪَ یا ملجأ الآمِلین. . ✾°خدایا روزیم ڪن در آن ترحم بر یتیمان و طعام نمودن بر مردمان و افشاء سلام و مصاحبت ڪریمان به فضل خودت اے پناه آرزومندان 🌙 ↯🍃🌸 @shahid_hadi99
🌿.• چادرٺ بانو بوےبـھار را گرفته اسٺ حٺےشڪوفہ هم از دیدن ٺۅ بہ وجد مےآید ッ ♥️↱ @shahid_hadi99
- جُم بخوری زدیمت!✌️🏻 °° ⏳ 〖 @shahid_hadi99
روز هشتم همگے میل خراسان داریم💛.• قلبِ من یڪ بام دارد دو هوا ؛ لحظھ ‌اي صحنِ گوهرشاد و دمےپایین پا ッ 🌸🌱⇝| @shahid_hadi99
• حضرت امیرالمؤمنین علے علیه السلام فرمودند: ڪسے ڪہ بہ ڪارهایـے ڪہ مردم را خوشایند نیست بشتابد، مردم آنچہ را نمےدانند در حقّ او مےگویند. 📜 نھج البلاغہ،حڪمت۳۵ ッ `•🌼🌿 @shahid_hadi99
🌱 . نگاهـ پر مهـࢪخـدآ گواراے پسرانےڪہ مدافـ؏ چشمان پاڪنـد همانهایـے ڪہ چشمانشـان بہ زمیـن است و دلشـان تا هفـت آسمان🖇 ッ 『 @shahid_hadi99
🕊 مَن‌تشنہ‌ی ‌شرو؏غمے‌آسمانےام لطفابࢪس‌ࢪَفیق‌بہ‌دادِ جوانےام ッ 『 @shahid_hadi99
😉°° • ازبچه‌های‌خط‌نگهدارگردان‌صاحب الزمان(عج)بود میگفتند‌شبی‌به‌کمین‌رفته‌بود که‌صدای‌مشکوکی‌شنید. باعجله‌به‌سنگرفرماندهی‌برگشت‌و گفت:بجنبیدکه‌عراقی‌اند گفتن:شایدنیروهای‌خودی‌باشند؟! گفته‌بود:نه‌بابا باگوش‌های‌خودم‌ شنیدم‌که‌عربی‌سرفه‌می‌کردند😂 • .. • ↳•|❥ @shahid_hadi99
روز هشتم شدھ‌و روزھ گرفت بوے رضـا . روزھ داراݩ را رضــا، محــشر ضمانت ميڪند..؛ ッ 『 @shahid_hadi99
. . از دور سلامےو از تو جوابے، این‌فاصلھ، انگارڪھ‌نه‌انگـارزیـاداست♥️.•
من گریختہ‌ام در پے من صیاد ها ؛ فرا رویم دام ها یا ضامن آهو من یقین دارم دستان تو تنھا سھم آهو نیست . . شاه خراسانےدل هاے ما^• ッ . 🌸🌿..↱ @shahid_hadi99
🍀راوےزینب🍀 با محسن سوار ماشین شدیم. سخت و خجالت آور بود تنها با مردی تا ۵ دقیقه پیش نامحرمم بود الان از همه دنیا 😍🙈. بعد یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار. وقتی سرمزار محمدرضا رسیدیم.. خم شدم فارغ ازدنیا نشستم کنار مزارش وشروع کردم به گریه کردن😭 "اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعد ازشهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعت ها میگذشت ومن فقط تمام این چهارده ماه انتظار رو باگریه میگفتم😣 از دست دادن جوان خیلی سخته.. تو کربلا خیلی داغ دید ولی نفس کم آورد "شهادت علےاکبرش" و شهادت برادرش "حضرت عباس" شاید خیلی ها بگن برادرت رو باخدا معامله کردی ولی همین یکم دلت رو آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه.." با بلند شدن الله اکبر اذان، دست محسن زیربغلمو میگیره: _بهتره اول یه آبمیوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم نماز.. چون توکم خونی داری بااین همه گریه کردن الان دوباره تا مرز غش کردنی😅 با تعجب پرسیدم: _توازکجا میدونی کم خونی دارم؟😳 سرشومیندازه پایین و میگه: _ بهم گفت..☺️ _حسین؟؟؟؟😳 _به وقتش همه چیز رو میفهمی نمازمون رو دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو شام برد بیرون آخرشب وقتی رسیدیم خونه.. ماشین رو خاموش کرد چرخید سمت من و گفت: _زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن.. اگه حسین برادرت بود ، همرزم ودوست منم بود داغ من بیشتراز تو نباشه کمترم نیست😔 _چشم گریه نمیکنم☺️ محسن: آفرین خانم گلم برو شبت بخیر😊 وارد خونه شدم یکم کنار مامان وبابا نشستم بعد رفتم بخوابم.. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خوابم هنوز سنگین نشده بود که... "دیدم توحسینیه معراجم توبغل بهار دارم التماس میکنم بهار تووروووخدا فقط بزار یکبار دیگه صورتشو ببینم فقط یه دقیقه😭 ✨شهید مدافع حرم محسن چگینی✨ با جیغ بلند از خواب بیدار شدم😫😭 مامان بابا کنارم بودن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بابا با اضطراب وصف ناشدنی بلند شد گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه کردم😭 با صدای زنگ مامان پاشد رفت درو باز کرد . درآستانه درمامان گفت: _فکر کنم خواب شهادت تورودیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی..😒 محسن: _خانمم چیشده.. 😢عزیزم دلم چرا گریه میکنی؟ _محسن تومنو تنها نمیذاری مگه نه؟😭تو نمیخوای شهید بشی مگهه نهه؟😭تورووخدا بگو تودیگه نمیخوای بری؟😭 من بودمو محسنی که میخواست منو آروم کنه.. بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد.. از فردای اونروز واقعا میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه😰 ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
🍀راوےمحسن🍀 امروز دوازدهم فروروین ماهه وهرسال همین موقع یه اکیپ از بچه ها میشدیم و به نیت سال ولات امام زمان.عج. ۲۵۵شاخه گل رز برای شهدای پخش میکردیم . پارسال که رفتیم سرمزار شهیدترک، حسین یه عکس انداخت که ما بعدا راز این عکسو فهمیدیم.. حسین از جمع ماخدایی شد، برنگشتن حسین کمر همه رو شکست..😞 مهدی تواین ۱۴ماه ۱۴سال پیرتر شد...😔 محمد یکبار کرد اما خانواده وخانمش خبر ندارن...😔 خودمم که اندازه تموم دنیا دلم برای رفیقم تنگه...😞 زینب دختری ۱۷ساله که تواین ۱۴ماه داغون شد...😞 شب اول صیغمون وقتی پدرش زنگ زد برم خونشون.. وقتی جسم ضعیفش تو آغوشم میلرزید یادحرفای حسین تو معقر افتادم.. زینب یه دختر حساس بود.. به رسم هرسال گل هارو خریدم.. میخواستم اینکارو امسال با زینب انجام بدم😍👌 _خانم کوچولوی نازم.. سر راهم چشمم افتاد به اسباب بازی فروشی از ماشین پیاده شدم و یه خرس و یه ماشین کنترلی خریدم .😜 تا خونه زیب اینا یه ربعی راه بود وقتی رسیدم به گوشیش زنگ زدم _الو سلام خانمم خوبی؟پایین منتظرتم لطفا مرتضی هم رو باخودت بیار زینب با مرتضی باهم اومدن مرتضی:عهه این همه گل؟!😯 _مهریه آبجی خانمته دیگه میخوام بدم از دستش خلاص بشم😁😉 زینب:واقعا؟!😡 _اوه اوه چه فلفل نازی شدی.. شوخی کردم جوجه من . . . _بفرمایید این ماشین برای آقامرتضی و این خرسم برای کوچولوی من😊 زینب حرصش دراومد وخرسو پرت کرد سمتم گفت: _نمیخوام خرسم خودتی پسر بد قهرم😒😠 _خب ببخشید من خرسم حالا آشتی زینب اوهوم؟😅 داشتم گل هارو سر مزار شهدای میذاشتیم که گوشیم زنگ خورد. محمدبود. زنگ زده بود همه رو دعوت کنه توباغ پدرش وقتی پرسیدم کیا هستن گفت نگران نباش اکیپ خودمون هستن خانوادگیه.. ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودرے
🍀راوےزینب🍀 امروز سیزده بدره دیروز محمدآقا زنگ زده بودودعوتمون کرد باغ پدرش. نمیدونستم کیا به جز ما دعوت هستن. قرار شد ۹صبح محسن بیاد دنبالم که بریم بابا ایناهم خودشون میان وقتی رسیدیم دیدیم مهدیه اینا ،عطیه اینا،خواهرشوهرم اینا، برادر شوهرم اینا،خواهرشوهرعطیه هم بودن. _وای من حوصلم سر رفت نشستیم داریم همو نگاه میکنیم😕 عطیه: بیا بیا غرغر نکن منچ بازی کنیم😝 یه ساعتی بازی کردیم. یهو خواهرزاده کوچولوی محمد دوید اومد سمت عطیه وچادر عطیه رو کشید و گفت: _زندایی بریم وسطی بازی کنیم😍👧🏻 _فاطمه جونم اینجا که نمیشه فاطمه: چلاخاله😥 _چون نامحرم اینجاهس عزیزدلم😊 عطیه:بریم اونور باغ پشت اتاق تکی کسیم نیست وآااییییی پشت اون اتاق یه آبشار خیلی بزرگ وخوشگل بود😍 بعدازچند ساعتی نشستیم بابهار صحبت میکردیم که صدای یکی از آقایون "خانوما تشریف بیارین ناهار" رو شنیدیم _پاشیم بریم ناهار بهار:توبشین محسن داره میاد😉 بهار رفت یهوخودمو وسط استخر دیدم😱😯 _محححححسسسسنننننن میکشمت😠😠خییییییلیییییییی ناآمررررردییییی الان چیکارکنم خیسم کردی😤😒 محسن:خخخخخ لباس آوردم😂 واست بیا برو عوض کن بجاش آب تنی کردی تعطیلات نوروز تموم شد وما برگشتیم مدرسه. چند روز بعد محمداعزام شد سوریه اونروز حالش بد بود شنیده بود.. به محسن ومامان زنگ زدم گفتم میرم پیش عطیه میمونم عطیه حق داشت بیتابی کنه ونگران باشه با هرزنگ قلبش بریزه😰 امتحان های خرداد رسید ومعدل عطیه بخاطرمحمدکه سوریه بود افت شدید داشت ولی من طبق قولم ۱۹شدم مردادبود ومادنبال کارای عروسیمون بودیم. ولی مرداد۹۶ خبری همه جهان رودگرگون کرد 《 شهادت پاسدارشهیدمحسن حججی🌷 ادامه دارد.... نام نویسنده؛بانومینودرے