eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
545 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
من گریختہ‌ام در پے من صیاد ها ؛ فرا رویم دام ها یا ضامن آهو من یقین دارم دستان تو تنھا سھم آهو نیست . . شاه خراسانےدل هاے ما^• ッ . 🌸🌿..↱ @shahid_hadi99
🍀راوےزینب🍀 با محسن سوار ماشین شدیم. سخت و خجالت آور بود تنها با مردی تا ۵ دقیقه پیش نامحرمم بود الان از همه دنیا 😍🙈. بعد یه ساعت شایدم بیشتر جلوی مکانی نگه داشت که همه آرزوم بود برای دیدار. وقتی سرمزار محمدرضا رسیدیم.. خم شدم فارغ ازدنیا نشستم کنار مزارش وشروع کردم به گریه کردن😭 "اینجا مزار پسری ۲۲ساله است که بعد ازشهادت برادرم همیشه تو بدترین شرایط روحی اومده به دادم رسیده ساعت ها میگذشت ومن فقط تمام این چهارده ماه انتظار رو باگریه میگفتم😣 از دست دادن جوان خیلی سخته.. تو کربلا خیلی داغ دید ولی نفس کم آورد "شهادت علےاکبرش" و شهادت برادرش "حضرت عباس" شاید خیلی ها بگن برادرت رو باخدا معامله کردی ولی همین یکم دلت رو آروم میکنه اینکه تو اوج ناراحتی میگی عزیزمن شد تا یه آجر از حرم بی بی زینب کم نشه.." با بلند شدن الله اکبر اذان، دست محسن زیربغلمو میگیره: _بهتره اول یه آبمیوه بخوری فشارت تنظیم بشه بعد بریم نماز.. چون توکم خونی داری بااین همه گریه کردن الان دوباره تا مرز غش کردنی😅 با تعجب پرسیدم: _توازکجا میدونی کم خونی دارم؟😳 سرشومیندازه پایین و میگه: _ بهم گفت..☺️ _حسین؟؟؟؟😳 _به وقتش همه چیز رو میفهمی نمازمون رو دوتایی تو حیاط چیذر خوندیم بعدشم محسن منو شام برد بیرون آخرشب وقتی رسیدیم خونه.. ماشین رو خاموش کرد چرخید سمت من و گفت: _زینب جان ازت خواهش میکنم رفتی بالا دوباره گریه نکن.. اگه حسین برادرت بود ، همرزم ودوست منم بود داغ من بیشتراز تو نباشه کمترم نیست😔 _چشم گریه نمیکنم☺️ محسن: آفرین خانم گلم برو شبت بخیر😊 وارد خونه شدم یکم کنار مامان وبابا نشستم بعد رفتم بخوابم.. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خوابم هنوز سنگین نشده بود که... "دیدم توحسینیه معراجم توبغل بهار دارم التماس میکنم بهار تووروووخدا فقط بزار یکبار دیگه صورتشو ببینم فقط یه دقیقه😭 ✨شهید مدافع حرم محسن چگینی✨ با جیغ بلند از خواب بیدار شدم😫😭 مامان بابا کنارم بودن 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بابا با اضطراب وصف ناشدنی بلند شد گفت بهتره زنگ بزنم محسن بیاد تا اومدن محسن فقط گریه کردم😭 با صدای زنگ مامان پاشد رفت درو باز کرد . درآستانه درمامان گفت: _فکر کنم خواب شهادت تورودیده پسرم بهتره خودت آرومش کنی..😒 محسن: _خانمم چیشده.. 😢عزیزم دلم چرا گریه میکنی؟ _محسن تومنو تنها نمیذاری مگه نه؟😭تو نمیخوای شهید بشی مگهه نهه؟😭تورووخدا بگو تودیگه نمیخوای بری؟😭 من بودمو محسنی که میخواست منو آروم کنه.. بالاخره آروم شدم و روی پای محسن خوابم برد.. از فردای اونروز واقعا میترسیدم اگه واقعا یه روزی محسنم به آرزوش برسه واکنشم چیه😰 ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
🍀راوےمحسن🍀 امروز دوازدهم فروروین ماهه وهرسال همین موقع یه اکیپ از بچه ها میشدیم و به نیت سال ولات امام زمان.عج. ۲۵۵شاخه گل رز برای شهدای پخش میکردیم . پارسال که رفتیم سرمزار شهیدترک، حسین یه عکس انداخت که ما بعدا راز این عکسو فهمیدیم.. حسین از جمع ماخدایی شد، برنگشتن حسین کمر همه رو شکست..😞 مهدی تواین ۱۴ماه ۱۴سال پیرتر شد...😔 محمد یکبار کرد اما خانواده وخانمش خبر ندارن...😔 خودمم که اندازه تموم دنیا دلم برای رفیقم تنگه...😞 زینب دختری ۱۷ساله که تواین ۱۴ماه داغون شد...😞 شب اول صیغمون وقتی پدرش زنگ زد برم خونشون.. وقتی جسم ضعیفش تو آغوشم میلرزید یادحرفای حسین تو معقر افتادم.. زینب یه دختر حساس بود.. به رسم هرسال گل هارو خریدم.. میخواستم اینکارو امسال با زینب انجام بدم😍👌 _خانم کوچولوی نازم.. سر راهم چشمم افتاد به اسباب بازی فروشی از ماشین پیاده شدم و یه خرس و یه ماشین کنترلی خریدم .😜 تا خونه زیب اینا یه ربعی راه بود وقتی رسیدم به گوشیش زنگ زدم _الو سلام خانمم خوبی؟پایین منتظرتم لطفا مرتضی هم رو باخودت بیار زینب با مرتضی باهم اومدن مرتضی:عهه این همه گل؟!😯 _مهریه آبجی خانمته دیگه میخوام بدم از دستش خلاص بشم😁😉 زینب:واقعا؟!😡 _اوه اوه چه فلفل نازی شدی.. شوخی کردم جوجه من . . . _بفرمایید این ماشین برای آقامرتضی و این خرسم برای کوچولوی من😊 زینب حرصش دراومد وخرسو پرت کرد سمتم گفت: _نمیخوام خرسم خودتی پسر بد قهرم😒😠 _خب ببخشید من خرسم حالا آشتی زینب اوهوم؟😅 داشتم گل هارو سر مزار شهدای میذاشتیم که گوشیم زنگ خورد. محمدبود. زنگ زده بود همه رو دعوت کنه توباغ پدرش وقتی پرسیدم کیا هستن گفت نگران نباش اکیپ خودمون هستن خانوادگیه.. ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودرے
🍀راوےزینب🍀 امروز سیزده بدره دیروز محمدآقا زنگ زده بودودعوتمون کرد باغ پدرش. نمیدونستم کیا به جز ما دعوت هستن. قرار شد ۹صبح محسن بیاد دنبالم که بریم بابا ایناهم خودشون میان وقتی رسیدیم دیدیم مهدیه اینا ،عطیه اینا،خواهرشوهرم اینا، برادر شوهرم اینا،خواهرشوهرعطیه هم بودن. _وای من حوصلم سر رفت نشستیم داریم همو نگاه میکنیم😕 عطیه: بیا بیا غرغر نکن منچ بازی کنیم😝 یه ساعتی بازی کردیم. یهو خواهرزاده کوچولوی محمد دوید اومد سمت عطیه وچادر عطیه رو کشید و گفت: _زندایی بریم وسطی بازی کنیم😍👧🏻 _فاطمه جونم اینجا که نمیشه فاطمه: چلاخاله😥 _چون نامحرم اینجاهس عزیزدلم😊 عطیه:بریم اونور باغ پشت اتاق تکی کسیم نیست وآااییییی پشت اون اتاق یه آبشار خیلی بزرگ وخوشگل بود😍 بعدازچند ساعتی نشستیم بابهار صحبت میکردیم که صدای یکی از آقایون "خانوما تشریف بیارین ناهار" رو شنیدیم _پاشیم بریم ناهار بهار:توبشین محسن داره میاد😉 بهار رفت یهوخودمو وسط استخر دیدم😱😯 _محححححسسسسنننننن میکشمت😠😠خییییییلیییییییی ناآمررررردییییی الان چیکارکنم خیسم کردی😤😒 محسن:خخخخخ لباس آوردم😂 واست بیا برو عوض کن بجاش آب تنی کردی تعطیلات نوروز تموم شد وما برگشتیم مدرسه. چند روز بعد محمداعزام شد سوریه اونروز حالش بد بود شنیده بود.. به محسن ومامان زنگ زدم گفتم میرم پیش عطیه میمونم عطیه حق داشت بیتابی کنه ونگران باشه با هرزنگ قلبش بریزه😰 امتحان های خرداد رسید ومعدل عطیه بخاطرمحمدکه سوریه بود افت شدید داشت ولی من طبق قولم ۱۹شدم مردادبود ومادنبال کارای عروسیمون بودیم. ولی مرداد۹۶ خبری همه جهان رودگرگون کرد 《 شهادت پاسدارشهیدمحسن حججی🌷 ادامه دارد.... نام نویسنده؛بانومینودرے
یک هفته بیشترتا عروسیمون نمونده بود. همه کارامون رو کرده بودیم. از خواب بیدار شدم، موهام آشفته دور برم گرفته.. روی تختم داشتم دستام رو میکشیدم وگوشیم رو برداشتم داشتم کانالام وگروهام رو چک میکردم که یه خبری دیدم که دل و قلبم باهم لرزید😰 "" اسارت یک نیروی سپاه پاسداران در سوریه"" اشکام باهم مسابقه داشتن 😭 با دستای لرزان شماره محسن رو اول از همه گرفتم _ سلام تو کجایی؟ محسن: _سلام چرا گریه میکنی؟؟ دارم میام دنبالت بریم تزئین ماشین عروس و دست گل چی شده؟ _ زود بیا نگرانتم زود بیا 😭 محسن: زینب چی شده ؟؟؟خواب دیدی باز؟😥 _ نه نه یه پاسدار تو سوریه.. بچه ها کدوم سوریه هستن؟ مهدی، محمد و علی ایرانن؟😨 محسن : یا ابوالفضل😱 آره همه ایرانن بذار یه زنگ بزنم ببینم میتونم آماری از این بنده خدا بگیرم _ محسن تو رو خدا بیا پیشم من نگرانتم..😭 محسن: باشه عزیز دلم.. باشه تو گریه نکن 😥من تا نیم ساعت دیگه پیشتم اون روز اونقدر حال هممون بد شد که رفتیم معراج الشهدا دعای توسل خوندیم برای آزادسازی این اسیر اما خدا یه جوری دیگه این پاسدار رو انتخاب کرد. با لب تشنه دوروز بعد سر از تنش جدا کردن..😔😭 🌷 در سی و نهمین سال انقلاب یک بار دیگر درخت انقلاب را با جان فشانی اش آبیاری کرد... ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودرے
😉 ﹝✭ پدر ✭﹞ ❂ زندگے گذر تڪرار هاست. امام علے(ع)،تمام زندگے را پر از شور و هیجان ‌مے‌ کند. ❂ شعورے مےدهد ڪه جانت را تازه مےڪند و فڪرت را آسمانے. ❂ علے(ع) تڪرار لحظات ناب بے نظیر است. 📚نویسنده∶ خانم‌ نرجس شڪوریان فرد ↯📿🌙 @shahid_hadi99
300 گرم برنج - 800 گرم مرغ - 1 پيمانه ماست - 2 عدد تخم مرغ - 1 قاشق چايخوري زعفران - به ميزان لازم نمك برنج را طبق دستور (عدس پلو ) آبکش می کنیم مرغ را خرد می کنیم و با چاقو قسمتهای مختلف آنرا سوراخ می کنیم و آغشته به 2 قاشق غذاخوری روغن و نمک می کنیم و به مدت 20-17 دقیقه قدرت %80 در مایکروویو می گذاریم در این فاصله یکبار مرغ را پشت و رو می کنیم سپس استخوانهای مرغ را می گیریم زعفران را در کمی آب جوش حل می کنیم و با تخم مرغ و ماست مخلوط می کنیم و برنج آبکش شده را به این مایع اضافه می کنیم. سپس ظرف مسطحی را انتخاب کرده کف ظرف را چرب می کنیم و نصف از مخلوط برنج را در ظرف می ریزیم و با پشت قاشق صاف می کنیم و روی آنرا با مرغ خرد شده می پوشانیم و مجددا مابقی مخلوط برنج را روی مرغ می ریزیم ظرف را با در پوش به مدت 15 دقیقه قدرت %60 در مایکروویو می گذاریم. سپس در ظرف را برداشته و روی برنج را آغشته به روغن و زعفران حل شده در آب جوش می کنیم و ظرف را بدون در روی سه پایه به مدت 15-20 دقیقه با مایکرو %60 و گریل (کلید ترکیبی) قرار می دهیم تا سطح برنج طلایی شود. نوش‌جان😉 🌙^• 〖 @shahid_hadi99
شبھہ : بـه جـای روزه گرفتن دلے را به دست آوردید، گرسنه ایے را سیرکنید... 🤔 💡^.↱ @shahid_hadi99
🌙🌼.. اللَّھمَّ صَـلِّ عَلَے عَلِے بْنِ مُوسَے الرِّضَا الْمُرْتَضَے الْـإِمَامِ التَّقِے النَّقِے وَ حُجَّتِڪ عَلَے مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَ مَـنْ تَحـتَ الثَّرَے الصِّـدِّيقِ الشَّھيدِ صَلـاَةً ڪثِيرَةً تَامَّـةً زَاڪيَةً مُتَوَاصِـلَةً مُتَـوَاتِرَةً مُتَرَادِفَـةً ڪأَفْضَـلِ مَـا صَلَّيْتَ عَلَے أَحَـدٍ مِـنْ أَوْلِيَائِڪ♥️.• . ^• 『 @shahid_hadi99
مسابقه ی حفظ "سوره ی مبارکه ی واقعه" ‼️نحوه ی شرکت در مسابقه: بعد از حفظ، این سوره مبارکه را به روش ترتیل بخوانید و با تلفن همراه خود به صورت خویش انداز (سلفی) و به حالت افقی فیلم بگیرید. و برای ما در پیام رسان ها ارسال کنید. برادران: 09226899598 آقای نظیفی خواهران: 09352441938 خانم علامی جوایز: نفراول: نیم میلیون تومان نفردوم: سیصد هزار تومان نفر سوم: دویست هزار تومان برای دریافت اطلاعات بیشتر به آیدی @alirezaahmadi_z313 مراجعه کنید ✅@heyat_maktaboshohada@shahid_hadi99
مسابقه ی کتابخوانی "سه دقیقه در قیامت" برای دریافت کتاب بصورت کاملا بهداشتی نام و نام‌خانوادگی، تاریخ تولد و آدرس خود را به شماره ی ٠٩٣۵٢۴۴١٩٣٨ ارسال کنید. جوایز: نفراول: نیم میلیون تومان نفردوم: سیصد هزار تومان نفر سوم: دویست هزار تومان ‼️ارسال رایگان کتاب در محدوده ی نسیم شهر ⛔️بدون محدودیت شرایط سنی برای دریافت اطلاعات بیشتر به آیدی@alirezaahmadi_z313 مراجعه کنید 🔻🔻🔻 ✅@heyat_maktaboshohada@shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید |ماجرای نامه‌نگاری‌های وزیر بهداشت با رهبر انقلاب در ایام اخیر شیوع کرونا ➕ وزیر بهداشت: رهبری یک ساعت پس از گزارش مکتوبی که برای ایشان ارسال می کردم به بنده پاسخ می‌دادند! 💛❤️💛 @shahid_hadi99
👤حاج حسین یڪتا:) . •هرڪی با خـدا رفیق میشہ، •اهل بـلا میشہ •هرڪی هم اهل بـلا بشہ، •اهل ڪربـلا میشہ🌱.• . ◍⃟♥️ @shahid_hadi99
✽مڪنْ‌لَہ‌دِینَہ‌الَّذِۍارْتَضَیْتَہ‌لَہ خدایـٰا دینے را ڪہ براۍ امـٰام‌زمـان پسندیده‏‌اۍ بہ دسٺ او پابرجـٰا بدار 📚دعـٰاےافتتـٰاح 🌙^• 〖 @shahid_hadi99
زهمہ دسٺ ڪشیدم ڪہ تو باشے همہ‌ام با تو بودݩ ز همہ دسٺ ڪشیدن دارد♥️ . عشـق‌فقـط‌یڪ‌ڪلـٰام‌ حسیـݩ‌علیه‌السلـٰام✌️🏻 ッ ↳.. @shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین‌جانم♥️ ضريحك‌مفزعنا‌الأمنع، به‌كلّ‌نازلة‌تدفع ضريحِ‌تو پناهگاه‌امن‌ماست كه‌به‌حُرمت‌آن، هر‌بلایی‌دور‌می‌شود . 🌙^• ッ ⇲🦋°^ 「 @shahid_hadi99
شیعہ دو قبلہ دارد.. . ڪعبہ براۍ عِبـٰادَت قدس براۍ شَھـٰادَت✌️🏻 ッ 〖 @shahid_hadi99