eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
514 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
😉°° اسیر شده بودیم قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود .. ◍⃟🌸 @shahid_hadi99
♦️فهرست ۱۳۲ شهرستان وضعیت سفید - ۱۴ اردیبهشت ۹۹ 🔹استان آذربایجان شرقی: آذرشهر/ اسکو/ بستان آباد/ جلفا/ خداآفرین/ عجب شیر/ ملکان/ هریس/ هوراند 🔹استان آذربایجان غربی: پلدشت/ پیرانشهر/ سردشت/ شوط/ ماکو/ نقده 🔹استان اردبیل: اصلاندوز/ خلخال/ گرمی/ نیر 🔹استان اصفهان: بوئین و میاندشت/ تیران و کرون 🔹استان البرز: طالقان 🔹استان ایلام: بدره/ دهلران/ ملکشاهی/ هلیلان 🔹استان بوشهر: تنگستان/ دشتی/ دیر/ عسلویه/ کنگان 🔹استان چهارمحال و بختیاري: خانمیرزا/ کیار 🔹استان خراسان جنوبی: زیرکوه/ جغتاي/ جوین/ درگز/ کوهسرخ 🔹استان خوزستان: آغاجاري/ امیدیه/ اندیکا/ ایذه/ رامهرمز/ گتوند/ مسجد سلیمان/ هفتکل/ هندیجان/ هویزه 🔹استان سمنان: میامی 🔹استان سیستان و بلوچستان: تفتان/ چابهار/ خاش/ دشتیاري/ دلگان/ زابل/ زهک/ سیب و سوران/ فنوج/ قصرقند/ کنارك/ مهرستان/ میرجاوه/ نیک شهر/ نیمروز/ هامون/ هیرمند 🔹استان فارس: آباده/ ارسنجان/ اقلید/ اوز/ بختگان/ بوانات/ بیضا/ پاسارگاد/ خرامه/ خرم بید/ خفر/ خنج/ داراب/ رستم/ زرقان/ زرین دشت/ سپیدان/ سروستان/ فراشبند/ فیروزآباد/ قیر و کارزین/ کوار/ کوهچنار/ لامرد/ ممسنی/ مهر/ نی ریز 🔹استان قزوین: آبیک 🔹استان کردستان: بانه/ دهگلان 🔹استان کرمان: بافت/ رودبار جنوب/ ریگان/ فاریاب/ فهرج/ کهنوج/ کوهبنان / منوجان 🔹استان کرمانشاه: قصر شیرین/ گیلانغرب 🔹استان کهگیلویه و بویر احمد: باشت/ بهمئی/ چرام/ دنا/ لنده/ مارگون 🔹استان گلستان: رامیان/ گمیشان 🔹استان گیلان: رضوانشهر/ سیاهکل 🔹استان لرستان: چگنی 🔹استان مازندران: سوادکوه شمالی/ کلاردشت/ محمودآباد/ میاندورود 🔹استان مرکزي: خنداب 🔹استان هرمزگان: ابوموسی/ بستک/ بشاگرد/ بندر لنگه/ پارسیان/ جاسک/ خمیر/ سیریک/ کیش/ هرمز منبع: صدا و سیما @shahid_hadi99
🌿.• مـــن چـــادرے ام.. ســادگـے چـــادرم را، بہ هزاران مـُد هاے رنگارنگ روز ترجیح میدهم چـادر مادرم زهـرا (سلام الله علیھا) مُدِ تمـامے روزهاے عـمـر من اســت. ッ   「 @shahid_hadi99
• حضـرت‌امیرالمؤمنین‌علےعلیه‌السلام فرمودند: به فرزنـدش امـام حسـن عليه‌‌السّلام فرمـود: پسـرم چھار چيز از من ياد گير (در خوبےها)، و چھار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آنھا عمل مےڪنے زيان نبينے: ✽خوبےها: ↵ همانـا ارزشمندترين بےنيازۍعقـل اسٺ، ↵ و بزرگـ‌ترين فقـربےخردۍاست، ↵ و ترسناڪ‌ترين‌تنھايےخودپسندۍ اسٺ ↵ و گرامےترين‌ارزش‌خانوادگے،اخلـاق نيڪوست. ✽هشدارها: ↵ پسـرم‌از دوستےبا احمـق بپرهيز،چرا ڪه‌مےخواهدبه‌تونفعےرساندامّا دچار زيانت مےڪند. ↵ از دوستےبا بخيـل بپرهيز، زيرا آنچه را ڪه‌سخٺ‌‌به‌آن‌نيازدارۍاز تودريغ مےدارد. ↵ و از دوستے با بدڪار بپرهيز، ڪه با اندڪ بھايے تو را مے فروشد. ↵ و ازدوستےبادروغگـوبپرهيز،ڪه‌او به سـراب‌ماند: دور را به‌تونزديڪ، ونزديڪ رادورمےنماياند 📜 نھج البلاغہ،حڪمت۳۸ • ◍⃟🦋 @shahid_hadi99
🌱 بر سر سفره افطــاࢪ بهـ غذآ لب ݩزنم ٺآ زماݩے ڪہ مؤذن بِبَرد نام علے♥️ ッ •┈┈••✾ ↳|•@shahid_hadi99
<در‌حسـرٺ‌دیدار‌ط‌ُآواره‌ٺریـنم🍁> • .. • ◍⃟🦋 @shahid_hadi99
تحدیر جزء 9 .mp3
4.88M
🌙: تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• •] @shahid_hadi99
🦋.• خدا مھــربان‌تر از آن است ڪه با چند گـناه بنده خود را دور بیاندازد! ولےشـــیطان‌دائمادرحال‌ناامید ڪردن‌انسان است‌یڪ آدم‌گنه‌ڪار اگراحساس‌مےڪندخــدادیگر به او نــگاه‌نمےڪندباید بـدانداین ناامــیدی القا همان شیطانےاست ڪه او را وادار به گناه ڪردن کرده در نتیجه نــباید به احساس منفے خــود اعــتنا ڪند. 👤حجت‌الاسلام‌پناهیان ッ 「 @shahid_hadi99
ایران در غم شهادت غریبانه شهید حججی گریست.🌷😭 یک جوان بیست و پنج ساله که غوغا کرد... دلمون میخواست صبر کنیم تا حداقل هفت روز از شهادت شهید حججی بگذره اما رزروهتل، کارت هایی که چاپ شده بود و... مانعمون بود خیلی از دوستامون از شهرستان رو دعوت کرده بودیم بیست وپنج مرداد ماه مامان محسن و خواهرش اومدن دنبالم تا بریم آرایشگاه لباس عروس من بر خلاف مال عطیه به سبک انگلیسی بود آستین بلند، دامن بدون دنباله و یقه کامل بسته بخاطر همین دیگه کت نگرفتیم برای روش یه شنل و چادر.. محسن به گوشیم زنگ زد و گفت نیم ساعت دیگه میام دنبالت. گوشی حسین رو برداشتم و تو صفحه اینستاش نوشتم👇😔 "برادر عزیزتر از جانم امروز راهی خانه بخت میشوم.. بیشتر از همیشه نمایان هست.. من حتی مثل سایر خواهران شهدا امروز نمیتوانم بر سر برادر شهیدم باشم..😞 چون مزار برادرم است حتی یک دست از تو در مزار نیست😭😭 من امروز قبل از هتل طبق وصیتت باید سر مزار شهید دیگر باشم 🌷 وای امروز 19 ماه از گمنامی تو میگذرد😭 یک نشانی به دل نازک خواهرت امروزمنتظر حضورت و حس آغوش برادرانت در عروسیم هستم"" "..😔 سخت بود اما رفتیم یادمان حسین برام مهم نبود نگاههای ترحم آمیز کسانی که در بهشت زهرا بودن خم شدم چادرم رو انداختم روی صورتم و صورتم رو گذاشتم روی مزار خالی حسینم پاشو پاشو بیا از غربت حسین تو رو جان زینب امشب بیا😭😭😭😭 محسن: زینب پاشو تو رو خدا.. پاشو نو عروسم😰پاشو بریم به خدا حسین میاد عزیز دلم پاشو حالت بد میشه خانمم😢 _یه دقیقه محسن تو رو خدا فقط یه دقیقه😭🙏 بعد از حدود یک ساعت از اون یادمان دل کندم.. وقتی رسیدیم به ماشین تا محسن اومد کمکم کنه تا سوار ماشین بشم که صدای گریه اش بلند شد محسن: بیا این گل از یادمان باهات اومده.. حسین جوابت داده😭😍 ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری
زندگی دو نفره من و محسن شروع شد.. ولی دقیقا دو روز بعد از شروع زندگیمون به محسن زنگ زدن وگفتن 15 شهریور اعزامشون به است😢😰 داشتم سفره میچیدم که محسن از اتاق خواب خارج شد _ چی شد؟ محسن: هیچی گفتن 15 شهریور اعزاممونه _ محسن..؟😢 محسن: جانم _ بری چی میشه؟😢 محسن: هیچی نمیشه سر مر گنده بر میگردم.😁 اعزام اولم نیست که، بادمجون بم آفت نداره.😜حالا بیا بشین ناهار بخوریم.. شب خونه مامان اینا دعوتیم _ باید بهم قول بدی برگردی☹️ محسن: اووووووه کو تا پانزدهم شهریور روزها میگذشت وفقط روز تا اعزام مونده بود.. من داشتم تو سر رسیدم اسامی شهدای دهه هفتادی رو لیست میکردم محسنم کتاب " سلام برابراهیم" رو میخوند. سرم رو بلند کردم چشمم افتاد به لکه خونی که روی کتاب دست محسن بود _ محسن این لکه خونه روی کتاب چیه؟😰 محسن: _لکه خون یه شهیده البته چند روز قبل از شهادتش.. تو هم صبور باش یه روزی راز این کتاب رو میفهمی..😊 تا اومدم سؤالی بپرسم گوشیم زنگ خورد📲 به اسم مخاطب که نگاه کردم یه لبخند اومد روی لبم.. وقتی گوشیم رو قطع کردم رو به محسن گفتم _خانم مهدی بود برای امشب دعوتمون کرد شام اون شب فهمید تو این اعزام همه بچه ها میرن جز شوهر عطیه فقط دو روز موند که محسن بره اما بهش زنگ زدن باید بره ناحیه برای....😔 ادامه دارد... نام نویسنده؛بانومینودری