شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#سفر_عشق #قسمت_پنجم گفت: هرچی از ارباب بخواهی، هرچه فکرش را بکنی، اجابت می کند. خیلی دعا کرد. برای
#سفر_عشق
#قسمت_ششم
یکی دو روز مانده بود به عاشورا. دمق بود. کمی با هم حرف زدیم. گفت: ظاهرا جواب خواستگاری منفی است. اِن شاءالله خیر است. از حضرت عباس (ع) خواستم که هرچه خیر است برایم رقم بزند.
شب تاسوعا بود. در حال حرکت به سمت حرم بودیم. رو به حرم دعا کرد و همه چیز رو سپرد به خود حضرت. تلفنش زنگ خورد. شروع کرد به خندیدن. خیلی خوشحال شد.
گفتم: چه خبر شده؟
گفت: جواب مثبت رو گرفتم. حضرت عباس (ع) کارم رو ردیف کرد.
شروع کرد به گریه کردن. رو به حرم کرد و گفت: آقاجان، من خیلی گنهکارم ولی شما هوای منو دارید. ممنونم. بقیه کارها را هم خودتان ردیف کنید. اِن شاءالله خداوند همسر و فرزندان و بستگان ما را خدمتگذار به اهل بیت (علیهم السلام) قرار بدهد.
بعد گفت: از امام رضا (ع) هم خواسته ام به من فرزند دوقلو عطا کند...
#روایت_دوست_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
استوری فرزند #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در ایام #اربعین ۱۴۰۳
#پیاده_روی_اربعین۱۴۰۳
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
استوری فرزند #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در ایام #اربعین ۱۴۰۳
#پیاده_روی_اربعین۱۴۰۳
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
پنج شنبه* هفته گذشته تو میدون آزادی به دخترم گفتم بابا جان دعا کن اونایی که دوست دارن برن نصیبشون بشه.خدارو شکر میشنوم خیلیا راهی شدن .خوش به سعادتتون.
اینم حاج خانوم کوچولوی من که حاضر شده داره میره هیئت واسه بابای کمترینش دعا کنه .
#ارسالی_اعضا✉️
ارسالی آقای شهبازی دوست #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
______
سلام
عاقبت بخیر باشه اِن شاءالله دختر نازتون🌹
خیلی ممنونم دعاگوی شما و جمع بودم.
*پنج شنبه ۲۵ مرداد/مراسم میدان آزادی
ارتباط ناشناس با کانال🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 تماس جالب حمید نوری در مسیر راهپیمایی اربعین!
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💠 تشرف آقای مقدس اردبیلی/ شبی با امام زمان(عج)
ساعتی از نیمه شب گذشته بود. پژواک صدای جغدها در حیاط مدرسه می پیچید. طلبه جوان سر از کتاب بلند کرد و با سر انگشتان چشمهایش را مالید تا کمی از خستگی اش بکاهد.
میر علام از جایش بلند شد و گیوه هایش را پوشید، در ایوان ایستاد و نگاهش را به چیزی گره زد که سالها او را در آن حجره پاگیرش کرده بود. او رو به گنبد طلایی رنگ امیر المومنین(ع) ایستاد و در حالی که دستانش را روی سینه اش گذاشته بود، سلامی عرض کرد. اما آن شب حال دیگری داشت. وضویی گرفت و راهی حرم شد.
جوان نزدیک در که شد، چشمانش را به هم نزدیک کرد. چیز عجیبی می دید. استادش در مقابل در بسته حرم ایستاده بود و قفل های در خود به خود در مقابلش باز می شد.
استاد دستانش را روی سینه اش گذاشت و تا نیمه خم شد و سلام داد، لحظه ای نگذشت که از جانب حرم صدای جواب سلام آمد.
جوان روی نوک انگشتان پایش پشت سر استاد به راه افتاد. مقدس اردبیلی ضریح را زیارت کرد و در گوشه ای نشست. طلبه جوان در حالی که پشت در گوش ایستاده بود، از تعجب خشکش زده بود. صدای صحبت استاد با کسی می آمد.
لحظاتی گذشت، استاد از حرم بیرون آمد و سمت مسجد کوفه به راه افتاد. بالاخره به محراب مسجد رسید. صدای مباحثه علمی استاد با مرد دیگری به گوش می رسید.
هوا رو به روشنی بود. جوان در حال خود نبود. در راه بازگشت مقدس اردبیلی شاگردش را شناخت و از کارش آگاه شد.
جوان به استاد گفت: ای مولا جان! من از اوّل تا آخر با تو بودم. اکنون مرا آگاه کن که شخص اوّل که در حرم مطهّر با او سخن می گفتی، چه کسی بود؟ و آن شخص که در مسجد کوفه با او هم سخن بودی که بود؟
استاد در فکر فرو رفت و گفت: می گویم ولی باید قول بدهی که تا مرگ من به کسی نگویی. گاهی بعضی از مسائل بر من مشتبه می شود و بسا هست که در شب به نزد قبر امیرالمۆمنین علی (علیه السلام) می روم و در آن مسئله با آن حضرت سخن می گویم و جواب می شنوم. در این شب، مرا حواله به حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) نمود و فرمود: «فرزندم مهدی (علیه السلام) امشب در مسجد کوفه است. برو به نزد او و این مسئله را از او بپرس». و این شخص، حضرت مهدی (علیه السلام) بود.
📚منبع: برکات حضرت ولی عصر(عج)، خلاصه العبقری الحسان، نهاوندی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اِحسآسِ تَعَلُّق بہ تو آرامِشِ روح اَست
اَلحَق که ضَریح تو هَمآن کشتی نوح اَست...
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله✋
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
قرار بود تلگرام پولدارشون کنه الان باید سند بذارن صاحابشو آزاد کنن😅
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🇮🇷 ایران در حال خفه کردن ماست.
سخنگوی دولت رژیم صهیونیستی: ایران در حال خفه کردن ما با بازو های منطقه خود میباشد. ما در حالت آماده باش کامل به سر میبریم
#ایران_قوی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔺چهار نکته کلیدی در بیانات دیروز سید مقاومت
۱- هنوز پاسخ ایران و یمن مانده!
۲- نگاه میکنیم اگر اثرات حمله امروز راضی کننده بود عملیات پایان می یابد، اگر نبود مجددا حمله میکنیم!
۳- لبنان ضعیف نیست و ممکن است به جای تهدیدهای اسرائیل، روزی ما به آنها حمله کنیم!
۴- هنوز بالستیک ها دست نخورده باقی مانده اند!
🔹من فکر میکنم نتانیاهو اشتباه بزرگی کرد و در بد مخمصه ای گرفتار شد؛ او با کسانی که نباید درگیر میشد دست به یقه شده است. از این سخنان سید حسن بوی دست کشیدن از انتقام نمی آید؛ مقاومت تازه بهانه لازم را به دست آورده و ظاهرا قرار است هر روز عرصه بر صهیونیست ها تنگ تر شود. این دقیقا تفسیر همان پیام خامنه ای کبیر است که گفت "شکست ناشی از طوفان الاقصی ترمیم ناپذیر خواهد بود".
🔹من میگویم نه تنها ترمیم ناپذیر است که حتی شرایط برایشان سخت تر هم میشود. مقاومت اسرائیل را گربه گیر، و در گوشه ای گرفتار ساخته است. نتانیاهو اگر عاقل باشد باید غزه را کامل رها کرده و زود فکری برای سایر ارگان های مقاومت بکند. هرچند برای همین کار هم دیگر دیر شده است!
#عبدالرحیم_انصاری✍
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#سفر_عشق #قسمت_ششم یکی دو روز مانده بود به عاشورا. دمق بود. کمی با هم حرف زدیم. گفت: ظاهرا جواب خوا
#سفر_عشق
#قسمت_هفتم
روز عاشورا، دل توی دلش نبود.
برای رفتن به حرم آماده شدیم. گفت : بیا مسیر را تغییر بدهیم و با دسته طویریج (۱) همراه شویم.
رفتیم و با دسته طویریج همراه شدیم. هروله می کرد و گریه کنان یا علی (ع) و یا حسین (ع) می گفت. رسیدیم نزدیک حرم. موقع نماز شد. توی آن جمعیت همدیگر را گم کردیم. نمازم را خواندم و برگشتم.
بعد از مدتی آمد. گفت: جمعیت من را با خودش برد کنار ضریح. خیلی راحت نمازم را خواندم.
گفتم: ارباب تو را جور دیگری می خواهد. این هم دلیل
#روایت_دوست_شهید
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
----------------------------------------
۱) طویریج نام روستایی است تقریبا در ۳۰ کیلومتری کربلا. اهالی روستا وقتی متوجه مددخواهی امام حسین (ع) می شوند، هروله کنان با ذکر لبیک یا حسین (ع) به سمت کربلا می روند اما زمانی می رسند که کار از کار گذشته است. هر ساله این کار به عنوان یک سنت اجرا می شود و بسیاری از علما حضرت ولی عصر (عج) را در این دسته مشغول هروله و عزاداری دیده اند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
در این عصر زیبا
براتـون یک دنیا لبخنـد
یک دل خرسنـد
و لحظاتی خاطره انگیز
آرزو میکنم...
عصـرتون به شـادی
دلتـون پر از مهربانی
عصرتون بخیر🍎🍏
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
باسلام و عرض ادب خدمت دوستان همراه
امیدوارم حال خودتون و دلتون خوب باشه....
خب باتوجه به اینکه رمان بدون تو هرگز تمام شده، رمان جدیدی رو اِن شاءالله از امروز تقدیم میکنم.
داستان توسط نویسنده در حال انتشار هست لذا فعلا نسخه pdf ندارد.
این رمان، عاشقانه ای است در مرز ایران و عراق....
پ.ن: در پاسخ به پرسش مخاطبین عزیز، با هدف نشر حداکثری آثار مربوط به #جبهه_مقاومت، بازنشر داستانهای خانم #فاطمه_ولی_نژاد نویسنده آثار جبهه مقاومت، به اجازه ایشان به هرصورت و با هر لینکی مجاز است.
در گذشته داستان های #تنها_میان_داعش، #دمشق_شهر_عشق و #جان_شیعه_اهل_سنت که تقریبا ۱ سال و خورده ای طول کشید که اینجا منتشر کردم و داستان کوتاه شبی در سوریه، از این نویسنده تقدیمتان شده بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گروهی که قطعا در فتنههای آخرالزمان غربال میشوند!
#استاد_شجاعی
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
رمان #سپر_سرخ
#قسمت_اول
از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هرچه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به خدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
#ادامه_دارد
#فاطمه_ولی_نژاد📝
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔴 مراقب کربلاهایمان باشیم...
#استاد_فاطمی_نیا :
مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنها یک زن و شوهری بودند. یک روز که پس از زیارت از حرم بیرون آمده و برمی گشتند، این زن و شوهر با فاصله زیادی از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند، در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزاردهنده به وی می گوید.
هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد زیارت قبول می گوید، به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین!
آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟ من این همه راه آمده ام کربلا، مگر من چکار کرده ام؟!
فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت!
📚 نکته ها از گفته ها، دفتر اول
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
یه چیزی توی پیاده روی اربعین توی چشم میومد، عراقی هایی بودن که با وجود گرمای هوا و همینطور اینکه خودشون هم گرمشون بود اما، یه تیکه کارتن دست گرفته بودن و توی مسیر باد میزدند زواری که عبور میکردند رو..
البته مسیرها پر از کولر و پنکه بود اما مسیرهایی که نبود هم اغلب این بزرگواران مردم رو باد می زدند...
نکته جالب و مورد توجهی بود.
در این مسیر، همه به هم کمک میکنند، حتی زوار هم به همدیگه تا به سلامت به مسیر برسی.
با اینکه همدیگرو نمی شناسیم اما کمک رسانی می کنیم. و این نور حسین (ع) که دلها رو بهم نزدیک تر میکند....
اعضایی که مشرف شدند هم خاطره ای یا خاطراتی در باب این سفر داشتند حتما برای من بفرستند. ☺️
آدرس رو که دارید؟😉
بفرمایید👇
daigo.ir/secret/6145971794
سلام وعرض ادب
پیام اخیر شما که فرمودین همه همدیگر کمک میکردن تو مسیر اربعین خواستم بگم واقعا همینطوره و حسش میکنه آدم .
و یاد این بیت شعر افتادم که
نزدیک میکند دل مارا به هم حسین
این اشک روضه نیست بلکه عقد اخوت است.
#حب الحسین یجمعنا
#ارسالی_اعضا✉️
_______
علیکم سلام و رحمت الله
بله دقیقا، فضای عجیبیه. الحمدلله رب العالمین.
ما را حسین دور خودش جمع میکند...
پیام ناشناس🌹👇
daigo.ir/secret/6145971794
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊